🌹روزی که «سپاه محمد» آمد
♦️ ۱۲ آذرماه سالروز اعزام قوای یکصد هزار نفری محمد رسولالله(ص) به جبهه است.
🔻دوازدهم آذرماه ۱۳۶۵ ورزشگاه آزادی تهران شاهد حضور دهها هزار رزمنده بسیجی بود که از اقصی نقاط کشور خود را به تهران رسانده بودند. این جمعیت با تجمع در ورزشگاه آزادی و سپس رژه در برخی از خیابانهای تهران، آمادگی خود را برای اعزام به جبههها اعلام کردند؛ اعزامی که از پوشش خبری مناسبی نیز برخوردار شد و شور و اشتیاق زیادی در بین مردم ایجاد کرده بود.
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ❣
#شهادت
#دفاع_مقدس
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۱۰۶ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه بقره
✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از
#شهید بزرگوار مجید صانعی
✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚
#قرآن
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷💕 ✅️نام اثر:کشته قران مهدی زین الدین
🎤مداح: حاج صادق آهنگران
📚منبع: کتاب آهنگران
🔴درآبان سال ۱۳۶۳ شهيد مهدی زين الدين به همراه برادرش مجيد كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ ۲لشكر علي ابن ابيطالب بود جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت در درگيري با ضد انقلاب شربت شهادت نوشيدند و روح بلندشان ازاين جسم خاكي به پرواز در آمد تا در نزد پروردگارشان مأوا گزيند .🕊💔
مزار ایشان در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم زیارتگاه عاشقان شهادت است
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
⚘️روحشان شاد؛راهشان پر رهرو⚘️
#دفاع_مقدس
#کربلا
#شهید
#نوای_حماسه
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#تلنگرانه 🌱
آقا امیر المومنین (علیه السلام):
از دوستی با بی خردان و خلافکاران بپرهیز ؛
زیرا هر کسی را به دوستش میشناسند.
📚نهجالبلاغه / نامه ۳۹
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در زندگى معمولى این بزرگوار یک نکته مهم است،و آن جمع بین زندگى یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر وفرزندان و انجام وظایفش درداخل خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهدِ غیورِ خستگیناپذیر دربرخوردش با حوادث سیاسى مهمّ بعد از رحلت رسول اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) که به مسجد میآیدو سخنرانى و موضعگیرى و دفاع میکند وحرف میزند.
یک جهادگرِ بهتماممعنا،خستگیناپذیر، محنتپذیر،سختیتحمّلکن است.و از جهت سوّم یک عبادتگرو بهپادارنده نمازدر شبهاى تار وقیام کننده لله و خاضع وخاشع براى پروردگار است.ودرمحراب عبادت این زن جوان ماننداولیاى کهن الهى با خدا راز و نیازمیکند.
این سه بُعد را باهم جمع کردن،نقطهی درخشان زندگى فاطمهی زهرا (علیها السلام) است
آن حضرت این سه چیز را ازهم جدا نکرد.
بعضى خیال میکنندانسانى که مشغول عبادت است ویک عابد و متضرّع و اهل دعا و ذکر است،نمیتواند یک انسان سیاسى باشد.
یابعضى خیال میکنند آن کسى که اهل سیاست است -چه زن و چه مرد- ودر میدان جهاد فیسبیلالله حضور فعّال دارد، اگر زن است،نمیتواندیک زن خانه با وظایف مادرى وهمسرى وکدبانویى باشد و اگر مرداست،نمیتواند یک مرد خانه و دکّان و زندگى باشد؛خیال میکننداینها با هم منافات دارد.درحالیکه از نظر اسلام این سه چیز بایکدیگر منافات و ضدّیّت که ندارد،[بلکه] درساختن شخصیّت انسان کامل کمک کننده هم است
بیانات مقاممعظم رهبری ۱۳۶۸/۹/۲۲
📚صفحه ۱۰۷ کتاب انسان ۲۵۰ ساله
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۱۰۷ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه بقره
✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از
#شهید بزرگوار مهدی فلاح
✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚
#قرآن
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری
قسمت چهارم
*باورش نمیشد او را ندیدم
در دوره شهردار شدنش هم یک شب آمد خانه ما. ماجرا هم این بود که، چون شهرداری تعداد زیادی تخته فرش بوده و آنها میخواستند یک کارشناس بیاورند تا قیمت گذاری کند، برادرم به آقا مهدی میگوید شوهر خواهر من فرش فروشی دارد. او را بردند فرشها را قیمت گذاری کرد و باز شام آمدند خانه ما که این بار هم او را ندیدم. مهدی با توجه به اینکه وضع زندگی ما را دیده بود و پدرم را شناخته بود و فهمیده بود با اینکه در این خانه دختر است، اما هیچ وقت جلو نیامدند خوشش میآید. او هم در مورد این مسائل علی رغم اینکه در خانواده بازی بود، اما تعصب داشت.
بعد از عقد به او گفتم وقتی آمدی خانه ما اصلا تو را ندیدم. با خنده گفت الکی نگو دخترهای خانه تا یک پسری بیاید از پشت پنجره لای در، درز دیوار هم که شده راهی پیدا میکنند تا او را ببینند، من باور نمیکنم ندیدی. میخندیدم میگفتم باور کن. دوستان برادرم زیاد به منزل ما میآمدند، تا میگفت یا الله ما سریع باید میرفتیم داخل و اصلا جرات اینکه بخواهیم جلو برویم را نداشتیم.
*آغاز جنگ
فکر میکنم اولین باری که او را خوب دیدم بعد از عقدمان بود. حتی روزی که برای ازدواج با هم صحبت کردیم رو به روی هم ننشسته بودیم. او سرش هم پایین بود. موقع رفتن یک لحظه از پشت او را دیدم که دولا شده بود پوتینش را میبست.
مهدی با رییس شهربانی آقای نادری که از بچههای انقلابی شهر بود دوست بسیار صمیمی بود. چون خانواده اش دور بودند، بعد از فوت پدرش خانهای گرفته بود. در بچگی هم مادرش را از دست داده بود. آقای نادری به او میگوید چرا ازدواج نمیکنی؟ حمیداقا که از او کوچکتر بود ازدواج کرده بود. در دانشگاه هم چند نفری به او معرفی شده بودند، اما به خاطر شرایطی که در ذهنش داشت قبول نکرده بود. میگفت اغلب دانشگاهیها با تغییرات اجتماعی مذهبی شدند و ممکن است تقی به توقی دیدگاهشان دوباره عوض شود. به آقای نادری میگوید هر کسی را شما معرفی کنی قبول است. من با خانم نادری هم جلسهای بودیم. خانمش من را معرفی میکند و او هم قبول میکند و میگوید بروید با او صحبت کنید. ما با هم پنج سال اختلاف سنی داریم و فکر میکنم آن زمان ۲۶ سالش بود.
یک روز ما تازه از باغ رسیده بودیم. دو ماه شهریور و مهر ارتباطم کاملا با دوستانم قطع میشد، چون پدرم اجازه نمیداد زمانی که کار باغ هست به شهر بیاییم. باغ ما در جاده مهاباد پنج کیلومتری ارومیه بود به نام تسمالویه.
اتفاقا آغاز جنگ را هم همانجا فهمیدم. صبح زود با مادرم رفتیم برای چیدن انگور، هواپیمای جنگی عراق که مشکی هم بود دو سه تا از بالای سرمان رد شد. یک راکت هم انداخت. اشهدمان را خواندیم. رادیو را باز کردیم و شروع جنگ را فهمیدیم. حدود ۱۵ روز بعد از جنگ خانم نادری آمد موضوع را مطرح کرد. جلوی مادر و زن داداشم مطرح نکرد. نشسته بودیم، اما او حرفی نمیزد. از آمدنش تعجب هم کرده بودم که خدایا این وقت سال برای چه آمده دیدن من. یک لحظه موقع رفتن من را تنها گیر آورد و گفت بیا بیرون کارت دارم. به مادرم گفتم یک دقیقه میروم جلوی در ببینم چکارم دارد. سر کوچه منتظرم ایستاده بود. گفت نمیخواستم آنجا مطرح کنم. آن روزها مهدی از شهرداری استعفا داده بود و داشت میرفت جبهه. البته این خانم اصلا حرفی نزد فقط گفت مهدی باکری قصد ازدواج با شما را دارد. من هم حمید را از قبل میشناختم، اما او را نه. گفتم برادرم ارومیه نیست و برای جنگ رفته مهاباد، باید صبر کنید او بیاید.
#مصاحبه #خانواده_شهید #همسر_شهید #شهید_مهدیباکری #بخش_چهارم
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابایم برگشته ولی با استخوانهای شکسته😢
مرثیهخوانی دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در مراسم استقبال از پدرش در قزوین
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۱۰۸ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه بقره
✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از
#شهید بزرگوار غلام تشکری
✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚
#قرآن
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیمرغی که نگذاشت آسمان ایران، جولانگه مگسهای بعثی شود!
🔹۱۵ آذر سالروز شهادت شهید احمد کشوری خلبان شجاع بالگرد رزمی یگان هوانیروز
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
💥بگذارید مرا اعدام کنند، اما کردستان بماند
زمانی که ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد، فرمانده هان نمی دانستند برای نجات پادگان سنندج چه باید کنند... شهید کشوری دقیقاً این جمله را گفت: "من پرواز می کنم و اطراف پادگان را کاملا می کوبم و غائله را می خوابانم. اگر این کارم خطا بود بگذارید مرا اعدام کنند اما کردستان بماند..." شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلندشد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود؛ چرا که در این حادثه، تهران وضعیت را مشخص نکرده بود و احتمال این می رفت که فردا ایشان را مورد سوال قرار دهند که چرا بدون اجازه حمله را آغاز کرده است؟... اما حرف ایشان همان بود. بالاخره در شرایطی که احتمال 95 درصد می رفت چرخبالش مورد اصابت گوله دشمن قرار گیرد. احتمال 5 درصدی موفقیت را به صد در صد رساند. با شگرد همیشگی بلند شد. در این زمان ضد انقلابیون که اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمده و سیم خاردارها را بریدند و تا یک قسمت پادگان پیشروی کردند اما شهید کشوری با چرخبالش نیروها را داخل پادگان پیاده کرد و خودش با حمله هوایی توانست بدون آن که اشتباهی کند کل غائله را پایان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود ضد انقلاب نجات دهد.
راوی: حجت الاسلام موسی موسوی نماینده امام در سنندج
#شهیدشیرودی درباره #شهیدکشوری می گوید: 👈 احمد، استاد من بود. زمانی که صدام امریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود: "وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم..." او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن گونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، مأموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها نماز شب می خواند...ِ
آخرین پرواز, شهید احمد کشوری👇
💥 احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: دارم مى روم. مراحلال کنید.... دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن. حالا حالا ها زود است که بروى. هنوز خیلى کارها با تو داریم... نیمه شب بلند شد. وضو گرفت.نماز خواند و اشک ریخت. نمى خواست اشک هایش را کسى ببیند. حدود ۱۰ صبح پانزدهم آذر بود که عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلیکوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت.ده ها تانک و نفربر عراقى را به آتش کشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقى، هلیکوپتر او را هدف موشک قرار دادند و پرنده او در هیمنه آتش سوخت و به عرش پرواز کرد. احمد، همچون ابراهیم خلیل، آتش عشق الهى را به جان خرید و بر بال فرشتگان نشست... راوی: دوست و همرزم شهید, خلبان حمیدرضا آبى
💥شجاعت#شهیدکشوری👈 در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است... وقتی با او تماس گرفتم گفت: من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ،هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند...به نقل شهید صیاد شیرازی
🌺 ...در جبهه هر بار كه ازمريم ۳ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مىشد، میگفت: آنها رابه اندازه ای, دوست دارم كه جاى خدا را در دلم نگیرد...
#کتاب_فاتحان_قله_های_عاشقی
#ناصر_کاوه
🌷۱۵ آذر مصادف با سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری و «روز هوانیروز» نامگذاری شده است.
#شهیداحمدکشوری
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
﷽
#شهیدانه
شهید محمد رضاخانی🌹
نام پدر: رضا
نام مادر: پروین
تاریخ تولد: ۱۳۵۱/۱۰/۲۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۱/۱۰
محل شهادت: سد دربندی خان
گردان حضرت زینب (سلام الله علیها)
محل مزار: ساوجبلاغ، گلزار شهدای ینگی امام
🌸زندگینامه شهید محمد رضاخانی
در طلوع یک صبح زمستانی ((بیست و نهم ماه یک هزار و سیصد و پنجاهویک)) در خانه محقر در هشتگرد کودکی متولد شد که نام او را محمد نامیدند. چند سالی که از تحصیل ایشان باقیمانده بود جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. او ضمن اینکه درسهایش را میخواند، ولی هوای جبهه یکلحظه از فکرش به دور نمیشد، به هر طریق ممکن میخواست در دفاع از اسلام و میهن قد علم نماید. او در مدتی که در جبهه بود، بدون اینکه به مرخصی بیاید، مدت چهار ماه شبانهروز مشغول حراست از کیان اسلام و مرزهای مملکت پاسداری و حراست نمود. سرانجام در ((دهم فروردینماه سال یک هزار و سیصد و شصتوهفت)) براثر ترکش راکت هواپیما شربت شهادت را نوشید و به لقاء حق پیوست.
📚منبع : گنجینه شهدای لشگر۱۰سید الشهداء (ع)🇮🇷
#کارگروه_پژوهش / تولید محتوا دفاع مقدس
#دفاع_مقدس
#آثار_شهدا
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
_ مصاحبه به همسر شهید مهدی باکری
قسمت پنجم
*گفتم: یا ابوالفضل آخه به چه بهانهای بروم؟
یک روز جمعهای که پدرم خانه بود و کار هم داشتیم دیدم آقای نادری با خانمش آمدند دنبالم. وقتی پدرم خانه بود ما اصلا جرات بیرون رفتن نداشتیم چه برسد که کار هم باشد. گفتند آقا مهدی خانه ما منتظر است، گفته شما را ببریم با هم صحبت کنید. گفتم: یا ابوالفضل آخه به چه بهانهای بروم؟ به بهانه اینکه میخواهم بروم مسجدی سخنرانی رفتم.
وقتی داخل اتاق شدم دیدم مهدی نشسته در اتاق. شروع کردیم صحبت، گفت من هر جا برای اسلام نیاز باشد میروم. محل زندگیم مشخص نیست. هر کجا انقلاب و اسلام نیاز داشته باشد من همانجا هستم. من هم در مورد ساده زیستی صحبت کردم. قیافه هم ابدا برایم مطرح نبود. قبل از ازدواج تنها معیارم این بود و از خدا هم میخواستم که یک مرد خدا باشد و خدا هم لطف کرد و خوب شنید.
عصر همان روز برادرم رسید و با خانمش رفته بود بیرون. اتفاقا آقای نادری را دیده بود و او هم همه چیز را برای برادرم تعریف کرده بود حتی ماجرای دیدار ما را. شب برادرم آمد گفت چرا نگفتی؟ گفتم: خب شما نبودید. یکی دیگر از فرمانده هان سپاه هم خواستگارم بود که با اولین کسی که مطرح کردم برادرم بود، اما جور نشد. با برادرم راحت بودم، اما نشده بود بگویم. شب متوجه شدم برادرم با پدرم مطرح کرد. پدرم هم، چون مهدی را میشناخت موافقت کرده بود.
*مهریه منحصر به فرد شهید باکری به همسرش
چند روز بعد خانه خواهرم بودیم برادرم آمد گفت اینها جواب میخواهند، گفتم: جواب من مثبت است. برادرم گفت تو مهدی را نمیشناسی. زندگی کردن با او خیلی سخت است. مهدی غذای ساده میخورد، میوه خام نمیخورد و ساده زیست است. گفتم مرد ایده ال من اوست و همین مدلی میخواهم. دو سه روز بعد گفتند فلان روز عقد باشد. خواهرش و فاطمه خانم همسر حمید آقا را چند باری فرستاد به خرید برویم، گفتم من چیزی نمیخواهم همه چیز دارم. یک روز رفته بودم برای امداد گری که وقتی برگشتم مادرم گفت خانم و آقای نادری با مهدی آمده بودند دنبالت که بروید خرید. گفتم من که گفتم چیزی نمیخواهم گفت به هر حال آمدند دنبالت.
آنها رفته بودند کانون و وقتی فهمیدن برگشتم دوباره آمدند منزل. در ماشین گفتم قرار بود سنت شکنی کنیم و این خریدها نباشد. دوستش خندید گفت آقا مهدی میگویند لااقل یک حلقه باشد. وقت اذان بود و مغازهها را داشتند میبستند. در اولین مغازه که وارد شدیم من به قیافه حلقهها نگاه نمیکردم بلکه میدیدم کدام ارزانتر است. نهایت یک حلقه ۸۰۰ تومانی انتخاب کردم. مهدی در راه گفت در رابطه با مهریه صحبت نکردیم، نظر شما چیست. خانواده قبلا نظرم را میدانستند. به او گفتم هر چه شما بگویید. گفت یک جلد قران و یک کلت کمری من، مهریه شما. گفتم به خدا قسم نظر من هم همین بود. هر دو از اینکه یک نظر داشتیم تعجب کردیم.
قبلا زندگی محبوبه دانش از مجاهدین و مبارزین را با همسرش دیده بودم، زوج انقلابی که آخر هم این خانم شهید شد. دوست داشتم من هم اینگونه زندگی کنم. تیراندازی را خیلی دوست داشتم حتی در کلاسها هم نفر اول بودم. ما هیچ مراسم خاصی تا قبل از عقد نداشتیم. مهدی میگفت هیچ کسی در زندگی من دخالت ندارد و کسی جرات ندارد حرف بزند یا ایرادی بگیرد ما استقلال داریم. اما خانواده ما سنتی بود که البته همه را شکستیم.
#مصاحبه #خانواده_شهید #همسر_شهید #شهید_مهدیباکری #بخش_پنجم
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۱۰۹ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه بقره
✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از
#شهید بزرگوار سید محمدحسین بهشتی
✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚
#قرآن
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
دانشجو مؤذنِ جامعه است؛
اگر خواب بماند...
#شهید_بهشتی
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
دانشجوی مدافع حرمی که در روز دانشجو به شهادت رسید
💐شهید دانشجو «احمد قاسمی کرانی» در آزمون کارشناسی ارشد رشته مکانیک پذیرفته شده بود که عشق به دفاع از اسلام او را به دانشگاه جهاد کشاند تا اینکه در ۱۶ آذر سال ۹۴ به شهادت رسید.
💠«احمد قاسمی کرانی» اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۹ همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) در یکی از روستاهای توابع شهرستان فارسان متولد شد. پس از پایان دوران کارشناسی و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. قرار بود بهمن ماه سال ۹۴ در این دانشگاه مشغول به تحصیل شود که جهاد در سوریه علیه تروریستها او را به دانشگاه جهاد در برابر تکفیریها کشاند.
💐وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر (عج) خوزستان به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و در سحرگاه ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۹۴ به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور جهت دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شدند و در ۱۶ آذرماه، روز دانشجو به دست تروریستهای تکفیری در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید.
🔻کانال بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فرمانده شهید محمدعلی الله دادی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۲/۲۵
محل ولادت:کرمان_شهرستان سیرجان_شهر پاریز
تاریخ شهادت ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
تاریخ تدفین: ۱۳۹۳/۱۱/۱
محل شهادت: قنیطره_سوریه
مزار: گلزار شهدای پاریز
💐🍃شهید محمدعلی اللهدادی (زادهٔ ۱۳۴۲ سیرجان – شهادت۲۸ دی ۱۳۹۳ منطقه قنیطره) نظامی ایرانی و از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شاخه نیروی قدس بود، که ۲۸ دی ۱۳۹۳ در حمله موشکی اسرائیل در منطقه مزرعه الامل در سوریه به شهادت رسیدند.
در عملیات طریقالقدس
۴ روز بعد از شهادتشان به زادگاهشان برگشتند
ومردم شهید پرور این مرز وبوم وبا خیل جمعیت این شهید بزرگوار را تشیع کرده
وهنگام خاکسپاری، شهید قاسم سلیمانی، او را به خاک سپردند وبالای سر قبر روبه قبله ایستادند وبانوای دلنشینشان زیارت عاشورا قرائت کردند ومردم شهید پرور پاریز وافرادی که از دور ونزدیک که ارادت خاصی به این شهید بزرگوار داشتند هم نوا با حاج قاسم سلیمانی زیارت عاشورا زمزمه کرد.
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۱۱۰ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه بقره
✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از
#شهید بزرگوار محمد اسلامی نسب
✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚
#قرآن
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردا مال شماست🌱
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری
قسمت ششم
*از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت
مهدی روز عقد یک آیینه با قاب فلزی، یک جعبه شیرینی و یک جعبه از باغشان سیب آورد گفت بعد از ظهر میآییم برای عقد. از خانواده او چهار پنج نفر بودند، حمید آقا و خانمش، عمه و شوهرعمهاش، و یکی از خواهرهایش. چهار نفر هم از ما بودند. بعد از عقد همه رفتند، اما خانم برادرم گفت فقط یک کفش مانده که فکر کنم برای آقا مهدی است. در را باز کردم دیدم تنها نشسته. حدود یک ربع نشستیم باهم و حلقه را از جیبش درآورد داد به من. همان وقت در زدند و آمدند دنبالش. گفت: باید بروم سپاه فردا میخواهم نیرو ببرم. گفتم پس شب برای شام بیا. شب آمد، اما از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت و با چراغ نفتی دورهم شام خوردیم. همان شب هم رفت. سه ماه بعد نزدیک ۲۲ بهمن آمد و زندگی را شروع کردیم.
*در خانه پدرش زندگی را شروع کردیم
پدر مهدی بعد از فوت خانمش مجدد ازدواج کرده بود. خانهای دو طبقه داشتند که طبقه بالا خودشان بودند و طبقه پایین دو اتاق دست حمید آقا بود و یک پذیرایی هم دست من. در یک خانه زندگی کردیم، حدود ۸ ماه بعد رفتیم جنوب که تا شهادتش جنوب بودیم.
*خانواده خانواده باکری
از ازدواج پدر و مادر مهدی ۶ فرزند متولد شده بود؛ علی، رضا، مهدی و حمید و دو خواهر. علی باکری مهندس شیمی از دانشگاه صنعتی شریف بود که از مبارزین مذهبی مجاهدین خلق پیش از تغییر ایدئولوژی شان بود، رضا که اکنون در قید حیات و مشغول کار آزاد است، حمید که برادر کوچک بود، اما یک سال پیش از مهدی در عملیات خیبر به شهادت رسید و مهدی باکری که مدتی شهردار ارومیه بود، اما با آغاز جنگ به جبهه رفت و هنگامی که فرماندهی لشکر عاشورای تبریز را بر عهده داشت در عملیات بدر سال ۶۲ به شهادت رسید.
نکته قابل تأمل در مورد شهدای باکری این است که علی رغم تقدیم سه پسر در راه اسلام، پیکر هیچ کدام به آغوش خانواده بر نگشت و هر سه گمنام و مفقود الجسد هستند.
منبع: فارس
#مصاحبه #خانواده_شهید #همسر_شهید #شهید_مهدیباکری #بخش_ششم #پایان
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝