#رفیقِآسمونـےمَن
🌷شهیدحمیدرضامدنی قمصری🌷
#خاطرات_شهدا«۶»
✍️#راوی:همسرشهید
#آخرین_روز_زندگی_حمید🕊🥀
همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند.
#روزآخر انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت ۸ بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن … آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم .
کمی که گذشت #پرسید: “من کجا هستم؟!” گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند.
خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: “حمید #شهید شده”.
دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم.
رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند.
ولی چون #جمعه بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز #شنبه ؛ درست ۲۵ مهر ماه سال ۷۱ حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد.
شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان #مهدی ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها.
دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید.
از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند.
حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم.
نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم.
#جانباز
#شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری🍃
#جانفدا / #جان_فدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
#رفیقِآسمونـےمَن
🌷🕊شهیدایوب رحیم پور🕊🌷
#خاطرات_شهدا
#محمدپارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید.
#نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه ، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.
حالا بعد از #شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن . ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم #شهید میشوم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
روزهای آخر #شهیدزنده صدایش می کردم. موقع رفتن گفتم: #ایوب جان #وصیـتنامہ ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود . فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.
عکس های حضرت آقا و سیدحسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام سرمایه من هستند ، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی می گیرم ، و همه آن عکسها را با خودش به #سوریه برد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#جانفدا / #جان_فدا
✍️ #راوی: همسرشهید
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊
#خاطرات_شهدا
#آقامصطفی فرمانده مون بود و توی اتاق فرماندهی داشت با کسی حرف میزد.
یکی از رزمنده ها با عصبانیت وارد شد.
قبل از اینکه اعتراضش رو به زبون بیاره، گفت: چرا اتاق فرماندهی سرده؟
#آقامصطفی گفت: چون گازوئیل نداریم و بخاری خاموشه...
رزمنده با تعجب گفت: من با عصبانیت اومدم بهتون اعتراض کنم که چرا اتاق همه رزمنده ها دو تا بطری گازوئیل داره و اتاق ما یکی...
✍️ #راوی:همرزم شهید 💚
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊🌷
#جانفدا / #جان_فدا
#همراه_شهدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#شهید_والامقام
#شهید_غلامرضا_زمانیان🕊🌷
#شهیدی که امام حسین (ع) جمجمه اش را به کربلا برد🥀
قبل از عملیات بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید ، همانطور شد و در عملیات بدر #مفقود گردید .
12 سال در #انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند .
فقط یک جمجمه از #شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان ، فرزندش را شناخت .
در نزد ما رسم است که بعد از دفن ، سه روز قبر به صورت خاکی باشد .
شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند .
گفتم : چکار میکنید؟
گفتند : مأمور هستیم او را به کربلا ببریم .
گفتم : من 12 سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند : مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند .
عرض کردم : آقا این فرزند من است .
فرمودند : باید به کربلا برود ، او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم .
یکباره از خواب بیدار شدم ، با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و #شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفته بود .
✍️ #راوی : پدرشهید
#مدیون_شهدا_هستیم
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #روایت دردناک فرزند #شهید_صیاد_شیرازی از لحظه #ترور پدرش: شخصی مقابل چمشانم با لباس رفتگری به پدرم نزدیک شد و نامهای به او داد حین خواندن نامه، چندین تیر به سر پدرم شلیک کرد...
✍️ #راوی: فرزندشهید
#مدیون_شهدا_هستیم
#شهید_ترور
#شهید_صیاد_شیرازی
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
#پنجشنبههایشهدایی
در مراسمی برای شهدا #سردارسلیمانی رو کرد به خانوادهها و گفت: از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند.
دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند و کم کم گردنها خسته شد. همان زمان سردار سلیمانی گفت: خسته شدید؟ برخی از رزمندگان ما بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت فقط میتوانند سقف را نگاه کنند.
📚 #راوی: همسر#شهید_هادی_کجباف
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
💖اَِلَِلَِهَِمَِــَِ عَِجَِلَِ عَِلَِیَِ ظَِهَِوَِرَِڪَِ💖
🌹از دیده بانی پاسگاه چشم دوخته بودم به روستا آنجا غرق نور بود و نشاط.
عروسی دختر یکی از اعضای حزب کومه له بود. ناگهان ولولهای برپا شد. طبال ها با همه ی قوا بر طبلها می کوبیدند. شیپورچیها پرشور می نواختند. ششدانگ حواسم را دادم به چشمهایم. گویا حادثه ای در راه بود. ناگهان از پنجره ی خانه ی عروس دو شیء به بیرون پرتاب شد. دلم از جا کنده شد.
🔸خبر را به فرماندهی پاسگاه رساندم. اندوهناک گفت که منتظر اتمام مراسم شویم.
ساعتی بعد روستا در سکوت فرو رفته بود.
فرمانده به من و دیگر بچه ها مأموریت داد برویم و بی سر و صدا دو شیء فروافتاده را شناسایی کنیم.😭😭😭
🥀 آن دو شیء #سرهای بریده ی برادران پاسدارمان بود💔🥀 که چند روز قبل در مسیر جاده ی مریوان ربوده شده بودند و آن شب جلوی پای عروس و داماد کومه له سر بریده شده بودند.🕊🥀😭
#شهید_حسین_گواهیان
#جان_فدا
✍ #راوی:برادرشهيدازگفتههای خودشهید
#پنجشنبههایشهدایی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
#رفیقِآسمونـےمَن
#سالگرد_شهادت
شهیده طیبه واعظی🕊🌷
قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد.
هر چی از این راه در می آورد یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.
حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم.
روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
ازش پرسیدم: چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟
گفت: وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم.
همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره...
دیگه نمی پوشمش...
✍️#راوی:مادرشهیده
#منبع: کفش های به جا مانده
#شهید_دفاع_مقدس
#شهیده_طیبه_واعظی
📅 #تاریخ_شهادت: ۵۶/۳/۳ 🥀
#همراه_شهدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊
🎥نماهنگ زیبای #راوی
🎙حاج صادق آهنگران
#همراه_شهدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊
بعد از مدتها چشم انتظاری اومد مرخصی.
خوشحالی من و بچهها اندازه نداشت.
نشسته بود بند پوتین هایش را باز می کرد که ناگهان ماشین سپاه جلوی در ترمز زد.
- یه تلگرام اومده! باید فورا برگردی منطقه.
خشکمان زد.
چند ماه در انتظار آمدنش لحظه شماری کرده بودیم و حالا که آمده نیامده باید برگردد.
چشم دوخت به چشم هایم
- از روت خجالت میکشم. برم؟
سعی کردم گریه نکنم.
- برو به سلامت.
بند پوتین هایش را دوباره بست و رفت.
✍️#راوی:همسرشهید
#شهید_محمد_اصغری_خواه 🕊🍃
#جانفدا
#همراه_شهدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
#رفیقِآسمونـےمَن
✍️#شهیدی که حضرت زینب سلام الله علیها را در بیداری دید.
🌷🕊شهید مدافع حرم محمدعلی حسینی🕊🌷
🔹#شهید هجده ساله ای که هر چه اصرار می کرد مادرش اجازه نمی داد به سوریه برود.🥀
🔸به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول گرفت و تصمیم گرفت برای رفتن به سوریه فرار کند و از تهران اعزام شود.
🥀درحین فرار توسط مأمورین ایست و بازرسی مهریز مورد تعقیب می گیرد.
🔸🥀در دل شب به بیابان می زند و راه را گم می کند.
🌱 #بانویی نقاب به چهره را می بیند شوکه می شود آستین پیراهن دست راستش را می گیرد چند قدمی همراهش می آید و به او می گوید؛
🍃✨پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی.✨🍃
🔸#شهیدی که در ماه محرم به دنیا آمد و در #هفتمین روز ماه محرم در سوریه به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای کرمان واقع شده است.
✍️ #راوی:مادرشهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_علی_حسینی
#جان_فدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
#رفیقِآسمونـےمَن
🌷شهیدسیدعباس میرطاوسی🌷
🌱 قصد داشت به #زیارت حضرت امام رضا "علیه السلام" برود. اما نزدیک بودن عملیات، او را از این کار بازداشت. وقتی به #شهادت رسید. 🕊 🕋 #پیکرپاکش به اشتباه به #مشهد منتقل و پس از طواف گردضریح مطهر حضرت امام رضا "علیه السلام" به #اصفهان انتقال داده شد و به این آرزوی خود نیز رسید.
✍️ #راوی:خواهرشهید
💔🥀🕊
شادی ارواح مطهر همه شهدای عزیزمان بالاخص #شهید_سیدعباس_میرطاووسی عزیز قرائت یک حمدو سه مرتبه سوره توحید فراموش نشه.
#شهید_دفاع_مقدس
#شهید_سیدعباس_میرطاووسی
#جان_فدا
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷