#مرحله دوم :
در این مرحله #آزادسازی خرمشهر از دستور کار عملیات خارج و تصمیم گرفته شد که قرارگاههای فتح و نصر از جاده اهواز - خرمشهر به سمت مرز پیشروی کنند و قرارگاه قدس نیز ماموریت یافت تا به صورت محدود برای تصرف «سرپل» در جنوب کرخه کور اقدام نماید و سپس آن را گسترش دهد.
#عملیات در این مرحله در #ساعت ۲۲:۳۰ روز ۱۳۶۱/۲/۱۶ آغاز شد.
نیروهای قرارگاه فتح در همان ساعات اولیه به جاده مرزی رسیدند. یگانهای قرارگاه نصر نیز با اندکی تاخیر و تحمل فشارهای دشمن، به مرز رسیده و با قرارگاه فتح الحاق کردند. دشمن با مشاهده جهت پیشروی نیروهای ایران به طرف مرز، لشکرهای پنج و شش خود را به عقب کشاند. به نظر میرسید این عقبنشینی با دو هدف انجام شده باشد:
#یکی جلوگیری از محاصره و انهدام این لشکرها، و #دیگری تقویت هر چه بیشتر خطوط پدافندی بصره و خرمشهر.
در پی این عقبنشینی که از ساعات اولیه #روز ۱۳۶۱/۲/۱۸ آغاز شده بود، نیروهای قرارگاه قدس ضمن تعقیب نیروهای دشمن، تعدادی از آنها را که از قافله عقب مانده بودند، به اسارت خود درآوردند و در نتیجه #جاده اهواز–خرمشهر (تا انتهای جنوب منطقهای که توسط قرارگاه نصر به عنوان «سرپل» تصرف شده بود) و نیز #مناطقی همچون جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند.
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷 لوح | شایسته#شهادت
🔻 #رهبرانقلاب_اسلامی:
[دو هفته قبل از #شهادت] #شهیدکاظمی آمد پیش من و گفت از شما دو درخواست دارم: #یکی اینکه دعا کنید من #روسفید بشوم،
#دوم اینکه دعا کنید من #شهید بشوم.
گفتم که شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید #شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که #خبرشهادت_صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی #شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشمهای #شهیدکاظمی پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند!
۱۳۸۴/۱۰/۲۱
🔺 بخش دفاع مقدس رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت نوزدهم دیماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی، لوح «شایسته شهادت» را بازنشر میکند.
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
این مردانگی را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز وگیلان غرب تا دشتهای سوزان جنوب مشا
#کانال_کمیل و پروانه ی تنها:
عصر بود که حجم #آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل #کانال فقط دود بلند می شد ومرتب #صدای_انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم: #ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،#سه_نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند.
پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. #یکی از آنها آب خواست . سریع قمقمه رو به او دادم. #دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. و #صلوات سومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟
در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
#امروز روز پنجم است که در #محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، #شهدا🥀 #انتهای _کانال کنارهم قرار دارند، دیگر #شهدا تشنه نیستند. #فدای لب تشنه ات #پسر_فاطمه(س).🥀
#یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه #شهدا رو ته کانال هم می چید. آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت: یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های #ابراهیم🥀 بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.
یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها #آخرین_اخباری بود که از #کانال_کمیل داشتیم و #ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت #گمنام شهید شود.
چند سال بعداز عملیات #تفحص_شهدا،🥀 #محمودوند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع #شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل #شهیدی 🥀پیدا شد که دروسایل همراه او #دفترچه_یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
#امروز روز پنجم است که در #محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، #شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر #شهدا تشنه نیستند. #فدای لب تشنه ات #پسر_فاطمه(س).🥀
#همراه_شهدا
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷