eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
62 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
دوم : در این مرحله خرمشهر از دستور کار عملیات خارج و تصمیم گرفته شد که قرارگاه‌های فتح و نصر از جاده اهواز - خرمشهر به سمت مرز پیشروی کنند و قرارگاه قدس نیز ماموریت یافت تا به صورت محدود برای تصرف «سرپل» در جنوب کرخه کور اقدام نماید و سپس آن را گسترش دهد. در این مرحله در ۲۲:۳۰ روز ۱۳۶۱/۲/۱۶ آغاز شد. نیروهای قرارگاه فتح در‌‌‌ همان ساعات اولیه به جاده مرزی رسیدند. یگان‌های قرارگاه نصر نیز با اندکی تاخیر و تحمل فشارهای دشمن، به مرز رسیده و با قرارگاه فتح الحاق کردند. دشمن با مشاهده جهت پیشروی نیروهای ایران به طرف مرز، لشکر‌های پنج و شش خود را به عقب کشاند. به نظر می‌رسید این عقب‌نشینی با دو هدف انجام شده باشد: جلوگیری از محاصره و انهدام این لشکر‌ها، و تقویت هر چه بیشتر خطوط پدافندی بصره و خرمشهر. در پی این عقب‌نشینی که از ساعات اولیه ۱۳۶۱/۲/۱۸ آغاز شده بود، نیروهای قرارگاه قدس ضمن تعقیب نیروهای دشمن، تعدادی از آن‌ها را که از قافله عقب مانده بودند، به اسارت خود درآوردند و در نتیجه اهواز–خرمشهر (تا انتهای جنوب منطقه‌ای که توسط قرارگاه نصر به عنوان «سرپل» تصرف شده بود) و نیز همچون جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند. 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷 لوح | شایسته 🔻 : [دو هفته قبل از ] آمد پیش من و گفت از شما دو درخواست دارم: این‌که دعا کنید من بشوم، این‌که دعا کنید من بشوم. گفتم که شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ی بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند! ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ 🔺 بخش دفاع مقدس رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت نوزدهم دی‌ماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی، لوح «شایسته شهادت» را بازنشر می‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
این مردانگی را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز وگیلان غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشا
و پروانه ی تنها: عصر بود که حجم کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل فقط دود بلند می شد ومرتب می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم: شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد. من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود، در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید. حال حرف زدن نداشتند. از آنها آب خواست . سریع قمقمه رو به او دادم. هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. و سومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند. با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد. هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود: روز پنجم است که در هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، 🥀 _کانال کنارهم قرار دارند، دیگر تشنه نیستند. لب تشنه ات (س).🥀 از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه رو ته کانال هم می چید. آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت. گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟ گفت: یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های 🥀 بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین. این گفته ها بود که از داشتیم و تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت شهید شود. چند سال بعداز عملیات ،🥀 از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل 🥀پیدا شد که دروسایل همراه او قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود: روز پنجم است که در هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر تشنه نیستند. لب تشنه ات (س).🥀 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷