eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
64 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
✍️ مى‏گوید: «شرط او براى ازدواج این بود که گفت: من پاسدار هستم و ممکن است حتى یک ساعت هم نتوانم نزد شما باشم. و چون من از خانواده‏ مذهبى بودم شرط او را قبول کردم.» اعتقاد محمدرضا به‌گونه‏اى بود که به همسرش تأکید مى‏کرد بدون وضو به فرزندش شیر ندهد. همسر شهید مى‏گوید: «به مدت یک ساعت نماز شب مى‏خواند. طورى عمل مى‏کرد که کسى متوجه نشود. حتى من از خواب بیدار نشوم. یک شب که او براى نماز شب بیدار شده بود، صدایى بلند شد که من با شنیدن صدا از خواب بیدار شدم و به‌دنبال او دویدم که او را بیدار کنم. اما او از پشت پرده بیرون آمد و من تعجب کردم. به من گفت: حالا که متوجه شدى. مى‏توانى وضو بگیرى و نماز شب بخوانى. بعد از این هیچ‌گاه تو را بیدار نمى‏کنم، اگر مایل بودى خودت بیدار شو هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت و نگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا! صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
✍️ بر اساس آنچه که در کتاب "راهیان علقمه" آمده است: پدر و مادر این دو شهید عزیز در ابتدا صاحب فرزند نمی‌شدند. وقتی از همه جا ناامید شدند. به ساحت مقدس آقا قمر بنی هاشم (علیه‌السلام) متوسل می‌شوند. در مدت کوتاهی خداوند دو فرزند پسر به این خانواده عطا می‌کند. آن‌ها به رسم قدردانی و تشکر از ساقی کربلا نام این فرزندان را به نام مولایشان و نام گذاری می‌کنند و با اعزام به جبهه در عملیات‌های مختلف شرکت کرده و در واحد اطلاعات عملیاتِ لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) سازماندهی شدند. 🥀این دو برادر بار‌ها خبر داده بودند که ما هر دو با هم خواهیم شد. حتی در روز‌های قبل شهادت از همه دوستان و فامیل حلالیت طلبیدند. سرانجام در ، سالروز میلاد حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) در بمباران مقر نیرو‌های لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) به رسیده و به نزد مولای خود شتافتند. 💔🥀🕊 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
✍️#خاطرات_شهدا بر اساس آنچه که در کتاب "راهیان علقمه" آمده است: پدر و مادر این دو شهید عزیز در اب
🌷🕊 شهیدان عباسعلی و ابوالفضل مرادی کوشکی 🕊🌷 ✍️ ❣️پدر و مادر صاحب فرزند نمی شدند. وقتی از همه جا ناامید شدند به ساحت مقدس آقا قمر بنی هاشم علیه السلام متوسل می شوند. در مدت کوتاهی خداوند دو فرزند پسر به این خانواده عطا می کند. آنها به رسم قدردانی و تشکر از ساقی کربلا نام این فرزندان را به نام مولایشان و نام گذاری می کنند. 🥀آنها در سال 1360 راهی شدند. دوستانشان می گفتند: آنها بسیار اهل ایمان و بودند. هرگز در آنها راه نداشت. از دیگر ویژگی آنها سجده ی طولانی بود. سجده های شکر این دو برادر در لشکر بسیار معروف بود. هم بهترین خریدار این سجده ها بود. سجده های آنها بعد از نماز عصر و عشا خیلی طولانی بود. همه بچه ها می دانستند باید غذای آنها را کنار بگذارند تا یک ساعت دیگر بیایند و بخورند! ✨موقع اعزام با قطار همه منتظر بودیم ببینیم در فرصت بیست دقیقه ای برای نماز چطور می خواهد سجده ی شکر به جا بیاورد! باورش سخت است، اما این را همه ی بچه هایی که با او اعزام شدند شاهد بودند. وقتی سر به سجده گذاشت و با خدای خود خلوت کرد بلندگوی ایستگاه اعلام کرد به علت نقص فنی حرکت قطار با تاخیر صورت می گیرد!! یک ساعت بعد و درست زمانی که عباسعلی به قطار بازگشت قطار آماده ی حرکت شد. این ماجرا سه بار دیگر رخ داد و هر بار عباسعلی سجده هایش را به راحتی بجا می آورد! 🥀این دو برادر بارها خبر داده بودند که ما هر دو با هم خواهیم شد! حتی در روزهای قبل از همه ی دوستان و فامیل حلالیت طلبیدند. سرانجام در بمباران مقر نیروهای علی بن ابی طالب"علیه السلام" به رسیدند. عجیب تر اینکه این دو عاشق راستین قمر بنی هاشم "علیه السلام" در چهارم شعبان، شب میلاد حضرت ابوالفضل "علیه السلام" به مهمانی مولای خود شتافتند. 📚 راهیان علقمه، صفحه 166 الی 168 برچسب‌ها: عباسعلی و ابوالفضل مرادی کوشکی 💔🥀🕊 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
✍️ 🥀مادر از خصوصیات اخلاقی فرزندش می‌گوید: از بچگی در «علیه السلام» بزرگ شد، شوخ‌طبع بود و با همه شوخی می‌کرد، بگو و بخند زیادی داشت، دل هیچ کس را نشکست. هیچ کس از او بدی ندید و همه وقتی خبر شهادتش را می‌شنوند ناراحت می‌شوند. خدا را شکر که به بالاترین درجه‌ای که می‌توانست یعنی رسید. لیاقتش بود، اگر می‌مرد برای ما تأسف داشت، نوکر و مداح امام حسین(ع) بود، همیشه در هیأت برای امام حسین(ع) می‌خواند، نمی‌دانم امسال چه‌چیزی و چگونه خواند که عین علی اکبر امام حسین(ع) به رسید و او را اِربا اِربا کردند. "مرتضی ابراهیمی" متولد 1363 و فرمانده گردان امام حسین(ع) ملارد بود که در ناآرامی‌های منطقه ملارد برای ایجاد امنیت در آبان ماه سال 1398 و در محل اغتشاش حضور داشت و توسط چاقوی به شهادت رسید. / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید علیرضا توسلی🕊🌷 ✍️ شب ولادتی حرم بسیار شلوغ بود. از درب ورودی جلوتر نتوانستیم برویم و در همان جا مشغول نماز و زیارت شدیم. در همان حین متوجه شدیم زائری اصفهانی مسیرش را گم کرده است. گوشی موبایل هم نداشت و فقط به‌ صورت کلی می‌دانست باید به‌ کجا برود. ما هم تازه حرم رسیده بودیم و بسیار مشتاق زیارت بودیم اما گفت کمک به زائر امام رضا (ع) بیشتر آقا را خشنود می‌کند. کمک به دیگران و گره‌گشایی از مشکلات دیگران از خصوصیات اخلاقی بود. ✍️ : همسرشهید / تاریخ شهادت: ۹۳/۱۲/۸ 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید مهدی باکری🕊🌷 ✍️فقط لوازم ضروری ▫️برای عروسی هیچ هدیه‌ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی‌مون بشه؟ تمام وسایل زندگی‌مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری‌مون رو بخریم، نه بیشتر... 📚 کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱ / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدحاج حسین خرازی🕊🌷 ✍️ …. 🌷حاج حسین می‌خواست بره فاو، ماشین رو برداشت و رفت. ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمی‌گرده! گفتم: چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟ حاجی گفت: داشتم رانندگی می‌کردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛ مثل این‌که.... 🌷....مثل این‌که مراجع تقلید فرمودند؛ رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!! تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو ببره فاو.... 🌹خاطره ای به یاد جانباز فرمانده حاج حسین خرازی این‌طور مسئول، شهید می‌شه!! 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدعبدالمهدی کاظمی🕊🌷 ✍️ خاطره ای عجیب از توصیه آیت الله قدس سره به 🥀 شهید عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی🌹. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم🙂. ایشان فرموده بودند: باید به ملحق بشوی و لباس سبز مقدس را بپوشی🍃. آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن☝️. اسمتان را یا عبدالصالح یا بگذارید. آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت (عج) به شهادت خواهید رسید.🕊 شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید. 👌 وقتی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد و سرانجام در لباس سبز پاسداری به شهادت رسید. 🌹 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید محمدرضا حقیقی🕊🌷 که در قبر خندید🥀 ✍️ لحظه‌ای که را کنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز کردند همه آمدند و از خداحافظی گرفتند، من یک مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از این که را وارد خاک کنند یک زیارت عاشورا بخوانم. گوشه‌ای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم که را بلند کردند و در قبر گذاشتند. همین که من رسیدم به «السلام علیک یا اباعبدالله» یک دفعه شنیدم که پدرش با صدای بلند می‌گويد مادرش را بگویید بیاید. ابتدا تصور کردم بخاطر آخرین لحظه دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا می‌زنند، که من گفتم رویش را بپوشانید که یک دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یک صدا فریاد زدند «» ولی آن لحظه بنده باور نکردم، گفتم شاید احساساتی شده‌اند. آخر مگر می‌شود جسدی که روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشک که ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاک، زنجیر را پاره کنیم بخندد. در آنجا یاد این شعر شاعر افتادم که می‌گفت: «روزی که تو آمدی ز مادر عریان/ مردم همه خندان و تو بودی گریان/ کاری بکن ای بشر که روز رفتن/ مردم همه گریان و تو باشی خندان.» همه می‌پرسیدند ؟ چند روز بعد از مراسم، عکسهای قبل از خاکسپاری و لحظه خاکسپاری به دست ما رسید. آنها را که کنار هم می‌گذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه داشت. اما آنچه باعث یقین بیشتر شد این بود که سه روز پس از خاکسپاری را در خواب دیدم. گفتم محمدرضا، مگر تو شهید نشده‌ای؟ گفت «بله»، گفتم پس چرا خندیدی؟ گفت «من هر چیزی را که در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ‌تر از آن نیست، دیدم، به همین دلیل خندیدم.» این جمله را که گفت از خواب بیدار شدم. یک سند دیگر که نشان از خنده محمدرضا بود، چیزی بود که در وصیت‌نامه نوشته بود. حافظ شعری دارد با این مضمون که «روی بنما و وجود خودم از یاد ببر ...خرمن سوختگان را گو باد ببر ....ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا ....گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر ...روز مرگم نفسی وعده دیدار بده ....وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر» كه در نسخه اصلي مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» كه همين بيت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسي وعده ديدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» ✍️:مادر_شهید 💔🥀🕊 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید مهدی صابری🕊🌷 آخرین باری که مهدی به ایران اومد با هم به مشهد رفتیم بعد از اینکه زیارت کردیم تو صحن سقاخونه دیدم وایساده و می خنده به مهدی گفتم: چیه مادر؟ چرا می خندی؟ گفت: مادر امضای شهادتم رو از آقا امام رضا (ع) گرفتم... ✍️:مادرشهید / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدسیدعلی اکبرشجاعیان🌷 ✍️ اوایل جنگ بود تازه نتایج کنکور رو اعلام کرده بودن، رشته قبول شده بود، تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشه پزشكي قبول شديد، ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شدم بگيد. یه بار هم یادمه توی خيره شده بود به هلي‌كوپتر انگار اولين بار بود که میدید. گفت: اين آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز مي‌كند. انسان خودش اگر بخواهد تا كجا می رود؟ کلا وضع زندگي‌شون خیلی خوب بود. پدرش پول تو جيبي خوبي بهش مي‌داد، اما هميشه جيبش خالي بود. وقتي شد خيلي از كساني كه سرمزارش مي‌آمدند را نمي‌شناختيم. معلوم شد پول توجيبي‌هاي ، بركت سفره خيلي‌ها بوده... 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 «۱» در سال 1342 دیده به جهان گشود. قبل از تولد وی کلیه مسائل دینی را رعایت می نمود. حتی بعد از تولد حمید بدون وضو او را شیر نمی داد و از همان نوزادی او را همراه خود به جلسات مذهبی می برد تا اینکه حمید بزرگتر شد و از آن پس نیز با به مسجد و هیئت می رفت و علاقه فراوانی به نماز و روزه و احکام دینی داشت. بعد از اتمام دوره دبستان به مدرسه راهنمایی موسوی، که در آن زمان مسئول آن بود، رفت و از آن پس، تحصیلات متوسطه را در هنرستان فنی شهدا ادامه داد.سال آخر درسش با حمله نظامی عراق به ایران مقارن بود که با توجه به فرمایش امام امت، که در شرکت در جبهه ها را تکلیف الهی می دانستند، به سوی شتافت و بعد از بازگشت از جبهه امتحانات عقب افتاده را جبران نمود. خلق و خوی او باعث شده بود که تمام دوستان و شاگردانش علاقه شدیدی به او پیدا کنند. رفتارش حتی با کودکان و فرزندانش بسیار خوب بود. 💔🥀🕊