eitaa logo
گالریاس
616 دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
14.9هزار ویدیو
133 فایل
ارتباط با مدیر @Zahra_askarifar خوش اومدین به کانال خودتون گالریاس گالریاس یه کانال تلفیقی و متنوعه برا خاص پسندان کپی از مطالب کانال با ذکر صلوات برای ظهور آقا صاحب الزمان عج جایز است. 😉 یه اصفهونه و یه گالریاس 😉 ✅تبادل بنر آری ❌تبادل ادمینی
مشاهده در ایتا
دانلود
نام پدر: محمدرضا تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ محل تولد: ایران - اصفهان - نجف آباد تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ محل شهادت: سوریه طول مدت حیات: ۲۶ سال مزار شهید: گلزارشهدای نجف آباد - اصفهان متولد ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۷۰، در نجف آباد اصفهان است. وی در زمینهٔ ترویج و تبلیغ کتاب از اعضای فعّال مؤسسه احمد کاظمی بود و به فعالیت‌های خیریه و نیکوکارانه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق فقیر ایران می پرداخت. اطرافیان وی می گویند که وی نحوه از دنیا رفتنش را پیش بینی و آرزو کرده بود «جوری شهید شود که هم مثل امام حسین (ع) باشد و هم مثل مادرش، فاطمه زهرا (س).» وی پس از استخدام در سپاه، عصرها در کتابفروشی کار کرده و درآمد حاصل از آن را در اردوهای جهادی برای فقرزدایی خرج می‌کرد. حُجَجی در هنگام شهادت، فرزندی دو ساله داشت. دانش‌آموخته مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشته تکنولوژی کنترل، ورودی سال ۱۳۸۷ بود. وی همچنین از خادمینِ راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران جنگ ایران و عراق بود. زمانی که به سوریه اعزام شد در لشکر زرهی هشت نجف اشرف فعالیت داشت. سرانجام در ۲۶ سالگی در تابستان سال ۱۳۹۶ به اسارت نیروهای داعش در سوریه درآمد و دو روز بعد در تاریخ ۱۸ مرداد ماه همانند مولایش حسین بن علی(ع) با سر بریده به زیارت حق شتافت. مزار وی در گلزارشهدای نجف آباد اصفهان قرار دارد. ╭─┅🍃🌺🍃┅─╮ @galeriyasrazeghi گالریاس ╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برشی از راوی:مادرشهید ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد. گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی برمی‌گرداند هتل که اذیت نشوم. خودش نمی‌خوابید،دوباره بر‌میگشت حرم. می‌ایستاد به دعا و نماز. شب توی صحن هدایت نشسته بودم.پیام محسن آمد روی گوشی‌ام. قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه و روسفید بشم. همان شب ،قران که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بی‌بی بطلبد،پسرم برود. داداش محسن برا روسفیدی ما هم دعا کن💐 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• ╭─┅🍃🌺🍃┅─╮ @galeriyasrazeghi گالریاس ╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
🌷توی دانشگاه علویجه درس می‌خواندیم. هر روز با مینی‌بوسی که پر از دختر و پسر از نجف آباد می‌رفتیم تا دانشگاه. توی مینی‌بوس هم دست از حزب اللهی بودنش برنمی‌داشت. روی مخ بود! تا می‌خواستم جلوی دخترها مسخره‌بازی کنم می‌زد توی سرم و می‌گفت: آدم باش! چون عشق کتاب بود، یک کتاب می‌آورد توی مینی‌بوس و درباره آن با بقیه حرف می‌زد. (از کتاب‌های شهدا) باهمین کارش چند تا از دخترهای فکلی و امروزی را تغییر داد. 🌹 خاطره ای به یاد شهید بی‌سر مدافع حرم 📚 کتاب "حجت خدا" ‎ 🇮🇷 شادی روح شهدا 🌹 امام شهدا صلوات و فاتحه ای نثار کنیم. @galeriyasrazeghi