eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
مال و مقام 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🦋」 هر روز برای خودت، برای دلت کاری بكن! اين حوالی بايد به دنبال حال خوش دويد؛ حال بد که همیشه برایت كمين زده است. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 الهی خدا برات بخواد همون موقع که ذوقش رو داری! 🤲🏼 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۴۲ : تا ته بن بست را رفتند. ابراهیم گفت: «ای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ٤۳: رو به هارون گفت: «برای چه این‌ها را راه داده‌ای؟ چند جا می‌خواهی این دختر را عروس کنی؟» مادر به سرفه افتاد. اُم جیران برخاست و پنجره را باز کرد. باد سردی وزید و دود را در هم پیچید و پیه سوز را خاموش کرد. به زن گفت: «بنشین و دهانت را ببند! تو چه کاره‌ای که درباره ی این دختر حرف می‌زنی؟ خودش تصمیم می‌گیرد که با چه کسی ازدواج کند!» زن فریاد کشید: «گم شو از این جا نکبت! فکر نکن از هیکلت می‌ترسم!» اُم جیران پنجره را بست و به طرف زن رفت. زن عقب کشید. اُم جیران گفت: «تا دهانت را خرد نکرده‌ام، بنشین!» زن مجبور شد لبه ی سکو بنشیند. هارون چشم دراند و به اُم جیران گفت: «مراقب رفتارت باش، خانم!» اُم جیران صدایش را بلند کرد. ــ این دختر نه پدر دارد و نه مادر! از این به بعد من و شوهرم مادر و پدرش هستیم. حسیب با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می‌آمد گفت: «ادای مردها را در نیاور خانم! صدایت را هم بالا نبر! مهمانی یا زورگیر؟ این دختر قیم دارد، ولی و بزرگتر دارد. بدون اذن عمویش نمی‌تواند با کسی ازدواج کند.» آمال به عمویش گفت: «تو کسی هستی که مرا از هفت سالگی به الیاس سپردی تا از من کار بکشد. هیچ وقت به من سر نزدی. ارث و میراثم را بالا کشیدی. الیاس حاضر شد مرا مثل کنیزکی به مسافری بفروشد و تو برایت مهم نبود که چه بر سر من می‌آید. وقتی مسافرخانه را رها کردم و به تو پناه آوردم، به این شرط پذیرفتی در این خانه بمانم که کار کنم و ماهیانه اجاره بدهم. تو ذره‌ای مرا دوست نداری. الیاس نتوانست مرا بفروشد. حالا تو می‌خواهی بختت را امتحان کنی. اُم جیران گفت: «عمویی مثل تو را کفتارها و لاشخورها و شغال‌ها بخورند بهتر است.» هارون به آمال گفت: «این خواستگاری است یا محاکمه؟ بد می‌کنم که می‌خواهم با مرد ثروتمندی عروسی کنی؟ این حسیب بد می‌کند که می‌خواهد ثروتش را به پایت بریزد؟» آمال گفت: «من به پول حرام تو و حسیب نیازی ندارم! برای همین است که سر سفره‌ات نمی‌نشینم و از غذای شما نمی‌خورم. سرپناهی داشتم، این جا نمی‌ماندم!» زن برخاست و به طرف آمال رفت. دستش را بالا برد تا به او سیلی بزند. ــ چه قدر نمک نشناسی، ولگرد! اُم جیران دستش را از پشت گرفت و پیچاند. صدای ناله ی زن بلند شد. اُم جیران او را به طرف سکو هل داد. ــ دستت به عروسمان بخورد، سرت را به دیوار می‌کوبم. زن به شوهر و دایی اش گفت: «این جا می‌نشینی تا این سلیطه مرا در خانه‌ام بزند؟» هارون و حسیب به هم نگاه کردند و ریش جنباندند و ترجیح دادند ساکت بمانند. اُم جیران به زن گفت: «هنوز که کتک نخورده‌ای، اگر لازم باشد، خودم ادبت می‌کنم.» زن فریاد کشید: «حرف اول و آخر را شوهر من می‌زند! لازم باشد شرطه ها را خبر می‌کنم.» آمال به او گفت: «شلوغش نکن، قصیده! می‌دانم انتظار مرگ عمویم را می‌کشی و پول‌هایش را می‌دزدی. بهتر است خودت و دایی ات دست از سرم بردارید، وگرنه به شرطه هایی که خبر می‌کنی، می‌گویم چه کاره‌ای. پای شرطه ها به این خانه باز شود، علاوه بر ابزار و آلات سحر و جادو، سکه‌هایی را که کف زیرزمین و داخل دیوارها پنهان شده است، خواهند یافت و با خود خواهند برد.» هارون چشم دارند و گفت: «ساکت! تو این کار را با عمویت نمی‌کنی!» ــ مگر این که مجبور شوم. دقیقه ای در سکوت گذشت. مادر به ابراهیم گفت: «بیا تا از این خراب تر نشده، برویم. تا حالا چنین موجوداتی ندیده بودم!» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_سی_و_یکم پروانه ای دردام عنکبوت قسمت۳۱: من:خاله هاجر من
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 همانند شبهای قبل با تکرار دیدن صحنه ی سربریدن پدرومادرم وهق هق های لیلا ازخواب پریدم...صدای اذان صبح بلند شد....انگار با این اذانها میخواستند بگویند ما مسلمان راستین هستیم. لیلا رادربغل گرفتم ومحکم به خودم چسپاندم وشروع به نوازش سرش کردم:گریه نکن عزیزکم,گریه نکن خواهرکم ماهنوز همدیگر راداریم بایدعماد راپیداکنیم,طارق هنوز هست علی هنوز هست وبالاتر ازاین ما خدارا داریم. دلم گرفته بود,خواهر نازپرورده من که ازمورچه هم میترسید ,امشب بین موش وسوسک وپشه و. ..بر کف خاکی زیرزمین همسایه به خواب رفت.عجب دنیایست....خدایا مپسند ازاین خوارتر شویم....خدایا به دادمان برس... بازهم باتیمم نمازم راخواندم,دمدمه های صبح بود که صدای تلق تلق راه رفتن کسی برپله های زیر زمین باعث شد سریع بلند شویم وچادروروبنده هایمان رابپوشیم. دربازشد وقامت ابوعمر درچهارچوب درنمایان شد,کلید برق رازد وتاچشمش به ما افتاد,قهقه ای زدوگفت:عجب زنده اید؟فکرکردم تاحالا مرده اید...عجب جان سختید ,مثل گربه هفت جان دارید,اگر جلوی چشمان من, پدرومادرم راکشته بودند تاحالا هفت کفن پوسانده بودم وبه طرف ما امد بایک دستش چادرلیلا وبادست دیگرش چادر من را کشید وگفت:شما کنیز من هستید ,لازم نکرده حجاب داشته باشید ,سریع بیایید بالا,باید کمک ام عمر کنید تا وسایل سفرش رامهیا کند....بعد خنده ای زد وارام ترگفت:بزار ام عمربرود...خانه که خالی شد باشما دوتا کارها دارم.....سریع ....درضمن دیگه به من عمو وابوعمر و...نمیگویید فقط اررررباب....متوجه شدید؟؟ سرمان رابه علامت تصدیق تکان دادیم ورفتیم بالا... ترس تمام وجودم رافراگرفته بود,یعنی این کفتارپیر چه نقشه ی شومی درسرش داشت. من مشغول اتوکردن کوله باری ازلباسهای ام عمرودخترانش وبکیر ,پسردیگرش که یک سال ازعمر کوچکتر بود شدم ولیلا هم ظرفهای کثیف رامیشست ,هیچکدام ازدختران ام عمرکه روزگاری باهم همبازی بودیم ,جلویمان ظاهر نشدند ,دلیلش رانمیدانستم اما ازاین موضوع خوشحال بودم...دوست نداشتم انها هم به چشم کنیز به ما نگاه کنند. درحین کار صدای ابوعمروزنش رامیشنیدم که باهم صحبت میکردند. ابوعمر:زن,شما باید زودتر میرفتید,مگه نمیبینید که دولت اسلامی حکم کرده اگر زنی بدون مردش ازخانه خارج شود درجا تیرباران میشود,میترسم روزی من یا بکیرنباشیم وشما مجبور به بیرون رفتن شوید وجانتان رااز دست دهید,با بکیر بروید...بکیر شمارا میرساند وفردا برمیگردد,میخواهم سلما را به بکیر هدیه کنم که دلش خوش,شود. خدای من اینان که خود ازسینه چاکان دولت داعش هستند بازهم برای خانواده شان احساس امنیت نمیکنند,پس بدا به حال ما که ازجنس اینان نیستیم. درهمین لحظات فکری به خاطرم رسید...درسته...بعدازرفتن ام عمروبچه هایش ما دونفر باابوعمر تنهاییم ,اگر فرصتی پیش بیاید با لیلا تنها شوم,باید نقشه ام رابه لیلا بگویم وخیالش را راحت کنم. هرچه که بیشتر فکر میکردم,بیشتر ایمان میاوردم که ما میتوانیم کلک ابوعمر رابکنیم ,اری ارزوی کنیزی بگیر رابردلشان میگذارم .... اگر قرار است که همش کشت وکشتار باشد چرااینبار یک خونخواری مثل ابوعمر نمیرد... ادامه دارد... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
«گفتم: «محسن جان! دیر میایی بچه‌ها نگرانت هستند». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو(نخست وزیر اسرائیل) کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم». 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا حی یا قیوم " ذکر روز چهارشنبه صد مرتبه 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین " ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا 🎙 با صدای: حسین حقیقی ⏰ زمان ۱۱ دقیقه ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتون پراز خیر و برکت🌱🍃 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺 یا ارحم الراحمین 🌺 🌹 سلام بر همراهان عزیز 🧿 امروز سه شنبه 🌞  ۷ آذر ۱۴۰۲  🌙 ۱۴ جمادی الاول ۱۴۴۵ ✝  ۲۰   نوامبر   ۲۰۲۳ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله، ص 631. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
روز آمد وخاطـرات شادت اینجاست عطرتن وخنده های نابت اینجاست دربـــــاورِ من نیست نبــاشی دیگر تصـویرِرخِ پُر تب وتابت اینجـاست 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنان مقام معظم رهبری را حتما ًگوش کنید، قلب شما را بیدار می‌کند و راه درست را نشانتان می‌دهد . . _شهید‌مصطفی‌صدرزاده 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله: در روز قيامت، بنده قدم از جاى خود بر ندارد تا آن گاه كه از چهار چيز باز خواست شود : ۱- از عمرش، كه در چه راهى صرف كرده است؟ ۲- از جوانيش؛ كه در چه راهى به سر آورده است؟ ۳- از مالش؛ كه از كجا آورده و در كجا خرج كرده است؟ ۴- و از دوستى ما خاندان 📗بحارالأنوار ج۷ ص۲۵۸
: وسواس دِق می‌دهد! اول شخص وسواسی را، بعد بقیه را ! ✍️ فروردین چند سال پیش بود، رفته بودیم اردو! نمی‌شناختمش، از شهر دیگری آمده بود، اما در این اردو با ما هم‌اتاق شده بود! • از همان روز اول متوجه مراقبت‌های بیش از حدش در رعایت بهداشت ملحفه‌‌ها و بشقاب و لیوانش و ساعت ماندنش در سرویس بهداشتی و حمام شدم. • آنقدر روند آماده شدنش برای نماز و وضوگرفتنش طول می‌کشید که در تمام آن یکهفته به هیچ کدام از نمازهای جماعت نرسید. یک ملحفه بزرگ می‌انداخت کف اتاق و یک سجاده هم رویش، به نماز می‌ ایستاد! گاهی بعضی از عبارات نماز را چندین بار تکرار می‌کرد تا بالاخره تجویدش درست دربیاید. • روزی که می‌خواستیم حرم برویم دسته‌جمعی، اتوبوس‌های هماهنگ شده پشت درِ اردوگاه منتظر بودند که باران، رگباری شروع کرد به باریدن. نزدیک به یکساعت طول کشیده بود تا آماده‌ی زیارت شود، صدای باران را که شنید گفت: من از اینکه لباسهایم خیس شود و بعد بخواهم جایی با لباس خیس بنشینم دیوانه میشم، شما بروید من نمی‌آیم😖! • روز آخر اردو می‌خواستیم از هم جدا شویم؛ گفت شماره موبایلت را اگر صلاح می‌دانی بگو باهم تماس داشته باشیم. شماره‌ام را نوشتم و دو تا شماره آخرش را ننوشتم. گفت چرا دو تا شماره کم دارد؟ گفتم این دو شماره صفر هستند، زیاد مهم نیستند! خندید با صدای بلند... گفت مگر می‌شود مهم نباشد اگر این دو شماره را نگیری اتصال برقرار نمی‌‌شود حالا می‌خواهد صفر باشد یا هر شماره دیگری! گفتم درست است! برهم زدن ریاضیات، هرجا که باشد نتیجه را مختل می‌‌کند، حالا می‌خواهد شماره موبایل باشد، یا هر ریاضیاتی که خدا وضع کرده! نباید ریاضیات خالق عالم را برهم ریخت، هیچ چیز بی‌حکمت عدددار نشده است، از کم و زیاد کردن شماره‌های تلفن گرفته تا تعداد دفعات آب ریختن برای وضو و غسل! ✘ وسواس انسان را وادار به برهم زدن ریاضیات عالم می‌کند! زندگی که زهرمار می‌شود هیچ ... ته این ماجرا جز بیزاری از همه مظاهر لذت بخش عالم نیست! مثل بیزاری از باران که زیباترین جلوه از رحمت خداست. • کارگاه وسوسه و وسواس را به او هدیه دادم و شماره موبایلم را تکمیل کردم و کلّی هم عذرخواهی کردم و باهم خداحافظی کردیم. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| تا وسواس درمان نشود روند خودسازی و شخصیت‌سازی باطنی برای شخص وسواسی شروع نخواهد شد ! ( حتی اگر همه‌ی روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد. ) 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff