eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
250 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 🌸 🌸 فاطمه : یک ماه فقط مونده بود اموزشی آبجی زهرا و من تموم بشه . خیلی من و زهرا دوست داشتیم تا انتقالی بگیریم و از اصفهان بریم تهران پیش بابا و داداش اینا اما بابا محمد چند وقت بود گیر میداد که همینجا بمونیم🙁 من و زهرا فقط و فقط صبر میکنیم تا بلکه فرجی بشه و بریم تهران خیلی وقت بود نرفته بودیم خانواده مون رو ببینیم دلتنگ شون بودیم💔 زهرا : سلام ابجی فاطمه صبح بخیر خوبی فاطمه: سلام ،اره خوبم تو خوبی زهرا : شکر، صبحونه خوردی؟ فاطمه: نه نخوردم منتظر بودم بیای باهم بریم بخوریم زهرا : باشه بریم فاطمه : میگم ابجی میشه یه نظر و مشورت بدی زهرا : سر چه موضوعی؟ فاطمه : خب ببین من و تو میخوایم بریم پیش داداش و بابا اما بابا اجازه نمیده و میگه اصفهان بمونیم تصمیمی نداری ؟ نقشه ای چیزی؟ زهرا : دیشب فکرامو کردم فاطمه: خب؟؟😍 زهرا : وقتی زنگ زدن جواب تلفن نمیدیم هیچ خبری از خودمون نمیدیم بهشون فاطمه: خب اینجوری که دق میکنن😐 زهرا : اره میدونم هم برای ما سخته هم واسه اونا . اما فکری که کردم این بود اونا پاشن بیان و مارو ببرن فاطمه: 😳چطور ببرن؟؟؟؟ زهرا : کافیه فقط یه خورده نگران بشن ؛ اینجوری میشه که میگن از جلوی چشم مون جُم نخوردید تا خودمون حواسمون باشه فاطمه : عومم فکر خوبیه کی عملیش کنیم؟ زهرا : یک ماه دیگه فاطمه : باشه😕 زهرا : میگم نکاتی که دیروز تو کلاس آموزشی گفتن و نوشتی؟؟ فاطمه : کدوم کلاس؟ ماشالا اینقدر کلاس داریم پشت سر هم کدومو میگی؟ زهرا : جنگ نرم فاطمه : اها خب اره نوشتم چطور؟ زهرا : وسط هاش من رفتم بیرون نشد بنویسم اگر مشکلی نیست بده از روی اون بنویسم فاطمه : باشه حتما😘 زهرا : ممنون ،خب حالا این لقمه رو بگیر بخور 😁 فاطمه: واا آبجی مگه بچه ام اینجوری میکنی زهرا : بگیر حرف نباشه فاطمه : مجبورم به حرف خواهر بزرگترم گوش بدم😢😂 زهرا : حالا یه جور میگی بزرگ تر انگار چقدره😒 فاطمه : دقیق میگم به حرف خواهری که از بنده دو دقیقه بزرگتر هستند باید گوش بدهم 😂😂 زهرا : وقت دنیارو میگیری تو با این نمکات😂 فاطمه : واییی😢 زهرا : چته🙄 فاطمه : یاد داداش رسول افتادم دلم براش تنگید😢😂 زهرا : ای خدا 🙄🤲🏻 فاطمه : ای خدا چی؟؟🧐 زهرا : یه چیزی بین من و خدای خودم بود🙂😂 فاطمه : از دست تو زهرا : بخور چایی تو یخید😂 فاطمه : چرا فعل های جمله تو اینجوریه😂 زهرا : چون میدوسم😂 فاطمه : آخ آخ عوض شدی ای کلک😜😂 زهرا : بسه فاطمه بخور🤦🏻‍♀😂 فاطمه : چشم ادامه دارد.....
🌹 🌹 🍃 🍃 فاطمه : یک ماه گذشت و دوره ما تموم شد . فعلا تو یک اداره ای مشغول به کار شدیم. اما همین روز ها بود که میخواستیم نقشه آبجی زهرا رو عملی کنیم. اداره فاطمه : زهرا، میگم کی نقشه تو عملی کنیم؟؟ زهرا : میخوای همین امروز؟؟؟ فاطمه: آره ولی خب دلم میسوزه زهرا : برای چی و کی؟🤔 فاطمه: برای بابا و داداش که اینجوری نگران میشن😬 زهرا : اره خب میدونم اما اگر راه حل دیگه ای داری بگو تا انجامش بدیم فاطمه: نه ندارم زهرا : پس از همین الان تا موقعی که کار به جاهای باریک کشیده بشه تلفنت رو جواب نمیدی ؛ نه داداش نه بابا نه عزیز نه مامان هییچ کس حتی ممکنه ناشناس زنگ بزنن اونا رو جواب نده . اما اگر کسی رو ذخیره کردی و مهم هستن جواب بده ولی خب بستگی داره کی باشه ممکنه بابا بهش گفته باشه زنگ بزن و جویای احوال شو فاطمه : باشه زهرا : نبینم جواب داده باشی بگی دلم سوخت و ایناها🤨 اگر پیام دادن هم بده ببینم فاطمه : باشه خیلی خب 😐 چهار ساعت بعد فاطمه : آبجی آبجیی😨 زهرا : چته فاطمه: پیام دادن😨 زهرا : کی داد بده ببینم *پیام* محمد : سلام فاطمه خانم، میبینم که جواب تماس نمیدی و آنلاین نشدی. حداقل تو یکی که آنلاین نشی خواهرت میشه که نشده. حالتون خوبه؟؟؟؟؟ زهرا : خب ببین جوابش و نده اصلا متوجه نمیشه. بزار فعلا دو سه تا پیام بدن. فاطمه: اوضاع بد نمیشه😬🧐 زهرا : شاید یه کم بشه اما اگر شد تو اصلا جلو نره من خودم پشتتم فاطمه: ممنون آبجی 😘 زهرا : فعلا خدافظ 🚶🏻‍♀ فاطمه: استرس داشتم دعوا رو داشتم که اخرش بکشن منو 😬😂 اما چون زهرا گفته بود خودم پشتتم خیالم راحت بود که ابجیم پشتمه😌🤞🏻 دو روز بعد فاطمه: گوشیم پر از تماس بی پاسخ و پیامک شده بود که همش بی جواب بود از طرف مامان و بابا و داداش گوشی زهرا خاموش بود یعنی خودش خاموش کرده بود ادامه دارد...
به به رمان بعدی رو میدی؟ 😍❤️
امروز عیده دو پارت دیگه هم بده😜❤️
🌸 🌸 🌺 🌺 فاطمه: تو فکر بودم که دیدم دارن در اتاق و میزنن زهرا : من باز میکنم فرمانده : سلام خانم حسینی مقدم زهرا : سلام آقای رضایی خوبید فرمانده: میتونم چند دقیقه وقت تون رو بگیرم زهرا : بله خواهش میکنم بفرمائید داخل فاطمه بلند میشه: سلام اقای رضایی خوبید فرمانده : سلام خیلی ممنون ببخشید مزاحم شدم چند دقیقه میخواستم وقت تون رو بگیرم فاطمه: خواهش میکنم فرمانده: اقا محمد پدرتون تماس گرفتن با بنده و گفتن چند روزی میشه از شما بی خبر هستن. برای همین هم گفتن بهم تا یک تماسی بگیرید باهاشون و از نگرانی درشون بیارید زهرا : آقای رضایی واقعیتش این نقشه ما هست. تصمیم داریم چند روزی جواب ندیم تا نگران بشن و خودشون بیان اصفهان و مارو ببرن تهران؛ ما میخوایم انتقالی بگیریم و بریم تهران اما بابا اصلا راضی نمیشه برای همین گفتم یک نفر از تهران بیاد تا ببره مارو و بابا هم بگه از جای دیگه ای نرید فرمانده: خانم حسینی آخه نگران بشن واقعا خوبه؟🤨 زهرا : هدف ما دو چیزه که خدمت تون عرض کردم. فرمانده : به هرحال من کار خودم و کردم دیگه دعوا هاش پای شما هست زهرا : مشکلی نیست فاطمه: حالشون چطور بود ؟؟ عصبی یا نگران یا عادی؟؟ فرمانده: عصبی و نگران فاطمه : درمورد ما چی میگفتن ؟؟؟ فرمانده : هیچی فقط گفتن بمونید اصفهان و کارتون و بکنید بهشون زنگ بزنید زهرا : هر طور شده ما باید انتقالی بگیریم برای تهران فرمانده : اگر اجازه بدید من رفع زحمت میکنم فاطمه: خواهش میکنم این چه حرفیه خسته نباشید فرمانده: خدا حافظ فاطمه : زهرا میگم وقتی عصبی بوده کارمون تمومه ها🤦🏻‍♀😬 زهرا : نگران نباش همه چی رو بسپار به من فاطمه : وقتی این و میگی احساس امنیت میکنم😚😂 زهرا : 😂😂 خب حالا یه زنگ بزنم تا دعوا رو شروع کنم🤐 فاطمه : خدا پشت و پناهت😂 زهرا : سلام علیکم رسول: سلام و کوفت سلام و درد سلام و زهر مار نمیگی سکته میکنیم از بس جواب نمیدید😡 تمومش کنید این کاراتون رو😡 زهرا : فقط میگم بهتون ما سالم هستیم اگر کاری ندارید بنده قطع کنم رسول : واقعا موندم از دست این کارهاتون سرم و به کدوم ستون بکوبم خسته شدم دیگه یعنی چی مثلا که چی گوشیت و خاموش میکنی😡 زهرا : خداحافظ 😐😐😐😐 رسول قطع میکنه فاطمه : اوه اوه چقدر عصبی بود😵 کارمون ساختس فاتحه مونو بخونیم زهرا : مهم نیست اروم باش چیزی نشده که فاطمه: بیا بابا هم زنگ زد خودت جوابش و بده زهرا : سلام علیکم محمد : چه عجب یکی تون جواب داد. علیک سلام خوبید؟ زهرا : خداروشکر محمد : چرا تو این دو سه روز جواب ندادید؟🤨 زهرا : چون نمیتونستیم جواب بدیم محمد : آهان😒 خوش میگذره؟ زهرا : 😐 گذرا هست میگذره و میره و میاد محمد : شب میام دنبالتون تا بیارم تون تهران زهرا : چیشد تازه فهمیدید دوتا از اعضای خانواده تون اینجان و دور از شما😒 محمد : تمومش کن این حرفارو زهرا : چشم خداحافظ محمد : کجااا وایسا ببینم😡 گوشی رو بده فاطمه زهرا: باشه فاطمه : سلام بابا محمد : علیک سلام خوبی؟؟ فاطمه: اره شکر خوبم شما خوبید؟ محمد : الحمد لله کارها خوب پیش میره؟؟ فاطمه: آره خوبه محمد : امشب میام اصفهان فاطمه : جدا🤩 کی و چرا محمد : ساعت 9شب اونجام تا برگردوندم تون فاطمه: واقعا؟؟؟؟!!!🤩🤩 ‌محمد : بله فاطمه : ممنون باباجون خدافظ 💃 محمد: خدا نگهدار ادامه دارد.....
وای وای محمد و رسول عصبییییی😱🤣🤣💔
•°|بِـ‌ســـۡــ‌م‌ِرَب‌ِّ ابا عبدالله الح‍ــسین|°• <🌹💌> • • ڪاش‌این‌‌روزها‌ڪسےٖ‌ پیدا‌شـود ‌وبراےمان↯ قَرَنْطینِہ‌دَر‌ْحَرَمْ، و تَنَفُسّ‌دَر‌هَوآۍِ‌حُسِیْݩ را تجویز ڪند...!😍 |♥️| • • ✉🔗͜͡🎉¦↫ 💔
اخ اخ این روزا بدجور هوس کربلا کردم😭💔
امام سجاد(ع): عمویم عباس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می‌برند. ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد... (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 در این شب فرخنده و مبارکــــــــَ 🎉 میلاد باسعادت حضرت ابالفضل العباس💚 زیباترین سرنوشت را برای عزیزانی✨ که این نوشته را 💐 می خوانند مقدر بفرما 🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 عیــــدتــون مبــــارک🎉🎊🎉
در مــــیان خانه ی حــــیدر پر از خورشــــید بود وقــــت آن شد تا بیاید بیــــنشان دیگر قــــمر... ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد... (ع)