eitaa logo
گنجینه های جنگ
103 دنبال‌کننده
651 عکس
67 ویدیو
14 فایل
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان همدان در این کانال کتاب های دفاع مقدس و زندگینامه شهدای کشور به شما معرفی می گردد
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 13 این درگیریها و اختلافات شهر را به هم ریخته بود طوری که در یک خانواده هم دو تیرگی شده و گاه برادر روی برادر می ایستاد. روزی در همین درگیریها شنیدم یکی از دوستانم به «آیت الله بهشتی» فحش داد. پرسیدم: «مگه اونو میشناسی؟» گفت: «باعث و بانی همۀ اختلافات همونه!» اطلاعات زیادی از مسائل سیاسی نداشتم اما حرفش را باور نکردم. بیشتر همسن وسالانم همین حال را داشتند، ما در آن شرایط مثل خیلی از مردم هر وقت لازم بود با دل و جان به صحنه می آمدیم اما اطلاعات زیادی نداشتیم. یک شب در ده بودیم که از رادیو شنیدیم خون میخواهند، همۀ اهالی به مسجد آمده بودند. آن شب من و برادرهایم مثل خیلیها برای خون دادن به تبریز آمدیم. بالاخره غائله خلق مسلمان تبریز هم فروکش کرد هرچند تا سالها تأثیر سوء این فتنه در مردم آذربایجان باقی ماند. مدتی بود به سرم زده بود به تبریز برگردم و همانجا کار کنم، اما امروز و فردا میکردم تا اینکه آخرین روز شهریور 1359 فرا رسید. آن روز از رادیوی اتوبوسی که از میدان امام حسین به میدان خراسان می رفت، اولین خبر جنگ را شنیدم. رادیو مرتب اعلامیه میخواند و از حملۀ عراق به شهرهای مرزی ایران خبر می داد. همه در این مورد صحبت میکردند. آن روز در همهمه اتوبوس جملۀ یکی از مسافران توجهم را جلب کرد که میگفت: ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹 @ganjinehayejang
#یا_صاحب_الزمان #قسم_به_شیرخواره_کربلا_بیا_آقا😭 شعرم نفس بریده بہ لکنت رسیده است اے شرح اضطراب دلم ، جمعہ شد بیـــا.... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
4_5934030131591905786.mp3
8.17M
🏴واحد: به همین دلخوشم... مهدی رسولی @montakhabtanz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد. یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دید. عرض کرد: «آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است. حضرت فرمودند: انشاءالله خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟ صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه:19 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چـه جمعه‌ی دلگیـری . . . ! نیامد . . . هم رفته بود . . . 😭 🏴@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : اینک شوکران - جلد سوم ایوب بلندی به روایت همسر شهید مولف : زینب عزیزمحمدی تحقیق و تنظیم کتاب : آذردخت داوری با همکاری : مریم برادران ناشر کتاب : روایت فتح کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان @ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣ با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم وبینش یک پرده چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم ،با پولی که داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند ناگهان در زدند..... ایوب پشت در بود..... با سر و صورت کبود و خونی.... جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟" اوردمش داخل خانه.... "هیچی،کتک خوردم...." هول کردم "از کی؟کجا؟" -توی راه منافق ها جمع شده بودند،پلاکارد گرفته بودند دستشان ک مارا توی ایران شکنجه میکنند.....من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید که ریختند سرم..... استینش را بالا زدم -فقط همین؟ پلک هایش را از درد به هم فشار میداد -خ قیافه م هم تابلو است ک بسیجی ام"....و خندید...... دستش کبود شده بود گفتم"باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی..... ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد خدا رو شکر عمل موفقیت امیز بود چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم میخواست همه جای لندن را نشانم بدهد دوربین عکاسیش را برداشت.... من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم...توی راه بستنی خریدیم؛تنها خوراکی بود که میشد با خیال راحت خورد و نگران ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
▪️ بنویس که هر چه نامه دادم نرسید بنویس که یک نفر به دادم نرسید ▪️ بنویس قرار من و او هفته بعد این جمعه که هر چه ایستادم نرسید 🔸 اللهم عجل لولیک الفرج @ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ وقتی برگشتیم ایران ،ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود جبهه... دوباره عملش کردند... از اتاق عمل که امد صورتش باد کرده بود....دور سر و صورتش را باندپیچی کرده بودند... گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را میگرفت -حالا کجاست -فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در اورده باشد... رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش،از طبقه پایین می امد تا رسیدم گفت؛خانم بیا بچه ات را بگیر نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد -زحمت کشیدید اقا اشک هایش را پاک کردم -بابا ایوب خیلی سلام رساند ....بالا مریض های دیگر هم بودند ک خوابیده بودند...اگر می امدی انها را بیدار میکردی صدای ایوب از پشت سرم امد -سلام بابا برگشتم ...ایوب ب نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می امد... صدای نگهبان بلند شد... -اقا کجا؟؟ محمد حسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب ک جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از ان معلوم نبود ... محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد... ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد -بابایی،من ب ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
▪️ عمری به دل سوخته ات، سوز نهان بود خون جگرت، دم به دم از دیده، روان بود ▪️ چشمت به عزای شهدا، اشک فشان بود از کعب نی‌اَت، بر بدن خسته نشان بود ◾️ شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد @ganjinehayejang