eitaa logo
گنجینه های جنگ
103 دنبال‌کننده
643 عکس
67 ویدیو
14 فایل
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان همدان در این کانال کتاب های دفاع مقدس و زندگینامه شهدای کشور به شما معرفی می گردد
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ وقتی برگشتیم ایران ،ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود جبهه... دوباره عملش کردند... از اتاق عمل که امد صورتش باد کرده بود....دور سر و صورتش را باندپیچی کرده بودند... گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را میگرفت -حالا کجاست -فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در اورده باشد... رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش،از طبقه پایین می امد تا رسیدم گفت؛خانم بیا بچه ات را بگیر نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد -زحمت کشیدید اقا اشک هایش را پاک کردم -بابا ایوب خیلی سلام رساند ....بالا مریض های دیگر هم بودند ک خوابیده بودند...اگر می امدی انها را بیدار میکردی صدای ایوب از پشت سرم امد -سلام بابا برگشتم ...ایوب ب نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می امد... صدای نگهبان بلند شد... -اقا کجا؟؟ محمد حسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب ک جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از ان معلوم نبود ... محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد... ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد -بابایی،من ب ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
▪️ عمری به دل سوخته ات، سوز نهان بود خون جگرت، دم به دم از دیده، روان بود ▪️ چشمت به عزای شهدا، اشک فشان بود از کعب نی‌اَت، بر بدن خسته نشان بود ◾️ شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره 🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹 مولف : حمید حسام نویسنده مقدمه کتاب : عباس نوریان ناشر کتاب : فاتحان سال نشر : 1395 شمارگان : 3000 تعداد صفحات : 528 #کتاب_بچه_های_ممد_گره 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
گرا یعنی با دوربین دنیا ، شیطان های متجاوز را به تماشا بنشینی ، یک درجه پلک های غرورت را کم کنی تا چشم سرت ببندد ، چهارده درجه سیم قلبت را اضافه کنی تا به منبع عالم هستی متصل شود بعد آدرس چپ و راست مواضع دشمن را به توپخانه بدهی سهم ما از چشمان دیده بان ، لحظه ای مهربانی بود و عمری امنیت... 📢📢📢📢از این پس ان شاءالله هر شب با کتاب صوتی در خدمت اعضای بزرگوار هستیم. 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹 نگارش : حمید حسام🌹 قسمت : بیست و ششم🌹 راوی : جلال یونسی🌹 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹 نگارش : حمید حسام🌹 قسمت : بیست و هفتم🌹 راوی : جلال یونسی🌹 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
#آقــــــــــاجـــــان تو را بہ اضطرار زینـــــب بیا #العجل_یاصاحب_الزمان @ganhinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ: نورالدین پسر ایران: خاطرات سید نورالدین عافی مصاحبه گر : سید نورالدین عافی| معصومه سپهری| موسی غیور ناشر کتاب : سوره مهر 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang  
هدایت شده از گنجینه های جنگ
📣📣📣📣📣📣📣 داستان هفتاد و دو تن آوازه کوی و برزن می شود. لحظه لحظه این حادثه یادآور دلاوری و مردانگی عاشوراییان است. تاریخ تکرار و تکرار شد. در میدان نبرد ؛ هر کس زخمی بر تن و جانش نشست اما حکایت زخمی ترین پسر ایران بس شنیدنی است. او باز هم از امشب گوش جان می سپاریم به روایت های پر فراز و نشیب سید نورالدین عافی؛ اهل ایران, زاده تبریز 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjnehayejang
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 14 «عراق، شوش را هم محاصره کرده.» بعد از شنیدن این جمله در اولین ایستگاه پیاده شدم. با خودم میگفتم شوش که همین نزدیکیست خودم بروم ببینم چه شده؟! وقتی به میدان شوش رسیدم هیچ خبری از جنگ نبود! بدون اینکه چیزی از کسی بپرسم رفتم سر کار اما شب قضیه را به برادرم گفتم. آن وقت بود که فهمیدم «شوش» اسم یکی از شهرهای خوزستان است نه فقط یک میدان در تهران! همان شب باز هم فکر برگشتن به تبریز بیخوابم کرد. اول به برادرم و بعد به استادکارم گفتم که میخواهم برگردم. سه چهار روز از شروع جنگ میگذشت که از تهران دل کندم و به روستایمان برگشتم. در خلجان فهمیدم دوستانم عضو سپاه شده اند. جنگ همه جا سایه انداخته بود و بعضی از دوستانم دنبال راهی برای اعزام به جبهه بودند. من هم بدون اینکه دنبال کاری بگردم رفتم سپاه که به نظرم اولین قدم برای اعزام به جبهه بود. در گزینش سپاه، پاسداری به نام «محمدرضا باصر» با من مصاحبه کرد، چه مصاحبه ای! سؤالاتی که از مسائل عقیدتی، سیاسی، احکام و... میپرسیدند بالاتر از سطح معلومات من بود. وقتی گفت: «رد شدی!» باورم نمیشد. جواب خیلی از سؤالات را بلد نبودم اما فکر نمیکردم به خاطر این سؤال و جواب مانع رفتن من به جنگ بشوند. آمدم خانه و اخم و دعوایم را هم آوردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹 @ganinehayejang