eitaa logo
گنجینه های جنگ
103 دنبال‌کننده
643 عکس
67 ویدیو
14 فایل
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان همدان در این کانال کتاب های دفاع مقدس و زندگینامه شهدای کشور به شما معرفی می گردد
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه های جنگ
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹 نگارش : حمید حسام🌹 قسمت : چهل و دوم🌹 راوی : جلال یونسی🌹 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گنجینه های جنگ: نورالدین پسر ایران: خاطرات سید نورالدین عافی مصاحبه گر : سید نورالدین عافی| معصومه سپهری| موسی غیور ناشر کتاب : سوره مهر 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang  
📣📣📣📣📣📣📣 داستان هفتاد و دو تن آوازه کوی و برزن می شود. لحظه لحظه این حادثه یادآور دلاوری و مردانگی عاشوراییان است. تاریخ تکرار و تکرار شد. در میدان نبرد ؛ هر کس زخمی بر تن و جانش نشست اما حکایت زخمی ترین پسر ایران بس شنیدنی است. او باز هم از امشب گوش جان می سپاریم به روایت های پر فراز و نشیب سید نورالدین عافی؛ اهل ایران, زاده تبریز 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjnehayejang
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 25 میگفتند: «اینجا آگه غفلت کنی سرت رو میبُرن و...» با این حرفها طبیعی بود نیروها همیشه آماده باشند اما این آمادگی توأم با ترس و دلهره بود. از شجاعت نیروهای قبلی که تا آن روز در مقابل کومله ها و دموکراتها با دلیری مقاومت کرده بودند، چیزی نمیگفتند و فقط در هر فرصت هشدار میدادند که اینجا نباید به تنهایی به شهر رفت، نباید به کسی اعتماد کرد، نباید... با این اوصاف در اولین تقسیم بندی ما را به پایگاه بانک سپه فرستادند. این پایگاه نزدیک فلکۀ گوزنها بود که به خاطر وجود مجسمۀ گوزنی به این اسم معروف شده بود. در این میدان یک طرف بانک سپه، یک طرف ادارۀ دخانیات و فرمانداری مهاباد و یک طرف رودخانه بود. کمتر روزی بود آنجا درگیری نباشد. همیشه درگیریها از طرف رودخانه شروع میشد. آن سوی رودخانه جایی بود که خانه ها به جنگل میرسید و بهترین موقعیت برای مخفی شدن قبل و بعد از درگیریها بود. در بدو ورود به این پایگاه، قصه سر بریدن سی و نه نفر از نیروهای ما را در دخانیات گفتند و اینکه کومله ها بعد از کشتن بچه ها، اسلحه ها و خمپاره ها را بردهاند. این حرفها ما را میترساند اما رفته رفته ما هم به شکل درگیریها آشنا شدیم و یکی دو روز که گذشت کیفیت درگیریها دستمان آمد. اول کسی با موتور سه چرخ یا در حالی که روی طبق میوه میفروخت، از آنجا رد میشد و ناگهان میدیدی اسلحهاش را درآورد و... همان روزهای اول بود که برای اولین بار یکی از نیروهای دشمن را زدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
حالِ دل‌تنگے من، خـوب است.. جایت اما خالے؛و ملالے نیست مگر دورےِ تـو آن‌هم اما عمرےیادِ من داد زینب کہ بگویم و نبینـم بہ جز از زیبائے 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 26 فاصله بانک سپه از فلکه سی چهل متر بود. جلوی پایگاه با فاصله چند متر دو سنگر از بلوک سیمانی ساخته شده بود که آن روز من هم با چند نفر دیگر آنجا بودم. کومله ها معمولاً از تیر دو زمانه برای زدن سنگرهای بتونی استفاده میکردند و اگر پیشدستی نمیکردیم معلوم نبود چه بر سرمان می آمد. با شروع درگیری دیدم یک نفر با موتور سه چرخ در فلکه میچرخد. اول فکر کردم مسافر است. داد زدم: «گِئش گِئت!»آنها معمولاً ترکی هم می دانستند. نه تنها اعتنایی نکرد بلکه دیدم کلاش درمیآورد! بلافاصله او را زدم. افتاد ولی نمیدانستم مرده یا زخمی شده. او اولین آدمی بود که با گلولۀ من از پا می افتاد. خیلی ترسیدم! از ترسم از سنگر جلوی پایگاه عقب رفتم و داخل پایگاه ماندم. ناراحت بودم و نمیتوانستم مسئله را برای خودم حل کنم. رفتم سراغ مسئول پایگاه مان که از بچه های محلۀ عباسی تبریز بود.به او گفتم: «من یکی رو زدم!» هنوز دست و پایم میلرزید. او با خونسردی گفت: «که چی بشه؟! دشمن بوده، آگه تو اونو نمیزدی، اون تو رو میزد!» حرفهایش کمی آرامم کرد اما مدام فکر میکردم گناه کرده ام که کسی را کشته ام. چند روز طول کشید تا شرایط برایم عادی شد. «جنگ» داشت چهرۀ واقعی اش را در کردستان نشانمان میداد. در شهر ابتکار عمل دست کومله ها و دموکراتها بود چون آنها داخل هر خانهای میرفتند به زور هم شده مورد حمایت بودند در حالی که ما انتظار همکاری از مردم نداشتیم. نزدیک دخانیات خانه ای بود که سه دختر داشت. به تدریج متوجه شدیم همان دخترها که پوشش خوبی نداشتند و اتفاقاً روزها با ما سلام و علیک کرده و «برادر» صدایمان میکردند، ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
💠یکی از روحانیون آمده بود لشگر ما. افکارش کمی فرق می کرد. بعضی ها خواستند ممانعت کنند و یا پشت سرش نماز نخوانند. اما حسن مخالف بود. می گفت: «وحدت مهم تر است.» خیلی سعی کرد بچه ها دو دسته نشوند.💠 يادگاران، جلد 21 كتاب شهيد حسن رضوان خواه ، ص 64 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
💠گفتم:« بازم تو؟ چقدر زود به زود نوبت تو می‌شه که شهردار بشی!». کسی که شهردار می‌شد، وظیفه‌ی شستن ظرفها و تمیز کردن چادر و بقیه‌ی کارها با او بود. گفت:« نوبتم که نیست ولی گفتم بچه‌ها خسته‌ان کمکشون کنم بهتره.». گفتم:« این طور باشه همه به بهونه‌ی خستگی از زیر وظیفه‌شون شونه خالی می‌کنن.». دست روی شانه‌ام گذاشت و گفت:« نه جانم! این کار باعث می‌شه که اتحاد بچه‌ها بیشتر بشه. برادریشون بیشتر بشه و برای هم بیشتر دل بسوزونن.».💠 منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص441 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
💠آمد پیش امام جمعه ی پاوه، گفت «چرا خطبه نمی خونین برای مردم؟» گفته بود «ما اهل سنتیم. شما شیعه ین. » گفته بود «این حرف ها چیه، نماز جمعه رو اقامه کنین. هر طوری که هست، هر جوری که صلاح می دونین. » . . . . . گفته بود «پاسدار بی نماز به درد نمی خوره. » اذان که می گفتند، سنی و شیعه صف می بستند برای نماز.💠 یادگاران، جلد 14 کتاب شهید ناصر کاظمی، ص 13 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
💠 عملیات که شروع شد، تازه فهمیدیم صد کیلومتر از مرز را داده دست نیروهای اهل سنت. بیش ترشان هم محلی. توی جلسه ی توجیهی هم هیچ حرفی نزده بود. عین صد کیلومتر را حفظ کردند؛ با کمترین تلفات و خسارت. اگر قبل از عملیات می گفت، خیلی ها مخالفت می کردند.💠 یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 17 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
💠رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش و سپاه آمدند و کی و کی. امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد به ش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می فهمید من پدرش هستم، دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می گفتم «چه می دونم والا ! تا دوسال پیش که بسیجی بود. انگار حالا ها فرمانده لشکر شده.»💠 یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 15 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang