#داستانهای_تربیتی
👈تاثير تقواى مادر برفرزند.
🔷شـيـخ مـفيد(ره ) در خواب ديد: حضرت فاطمه زهرا(س) در حالى كه دست امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را در دست داشت پيش آمد و رو به او فرمود:ياشيخ،به اين دو كودك , فقه را تعليم بده.
♦️شيخ مفيد از خواب بيدار شد. تعجب كرد از اين كه حصرت(س) به همراه حسنين بيايد و بگويد به آنها تعليم بده .
🔷روزى شيخ در جلسه درس نشسته بود.ناگهان زنى را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در بـرابـرش ايـستاده بود.
♦️زن به شيخ مفيد گفت:يا شيخ به اين دو كودك (سيد رضى و سيد مرتضى )،فقه را تعليم بده.
🔷شـيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود، آن دو كودك را به بهترين وجه پرورش داد تا جايى كه سيد رضى و سيد مرتضى ازمفاخر جهان تشيع گرديدند.
♦️روزى شـيـخ مفيد مقدارى سهم امام به اين دو كودك داد كه به مادرشان بدهند.
🔸مادر آنها پول را قـبـول نـكرد و گفت:سلام مرا به شيخ برسانيد و بگوييد پدرمان مغازه اى به ارث گذاشته اسـت.مـادرمـان،مال الاجاره اين مغازه را مى گيرد و خرج مى كند،لذا احتياج زيادى نداريم و با قناعت زندگى مى كنيم .
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️توجه کودک به رفتار مادر
🌺امام حسن مجتبی(علیه السلام)با یاد خاطرات دوران کودکی اش میفرماید:
👈شبی مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیه)را دیدم که تا صبح عبادت می کرد،نماز می خواند و در ضمن مناجات خویش با حضرت پروردگار،زنان و مردان مومن را دعا می نمود،اما برای خودش هیچ دعا نکرد. از او پرسیدم مادر جان!چرا برای خودتان نمی کنی؟ 👈جواب داد: ( الجارُ ثُمَّ الدّارُ ). اول همسایه بعد خویشتن و داخل خانه.و به این ترتیب حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)نوعدوستی واحترام به همسایگان را به فرزندان ارجمندش عملاً یاد می داد.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
👈امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بالای بام خانه،خرما تناول می کرد،حضرت در سنین جوانی بودند،سلمان فارسی در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت.
♦️حضرت دانه خرمایی از باب مزاح به سمت سلمان رها کرد.
🔹سلمان گفت:یاامیر المؤمنین(علیه السلام) با من شوخی می کنید،در حالیکه من پیرمرد و شما جوان کم و سن و سال هستید؟
♦️حضرت فرمودند:ای سلمان من را از نظر سن و سال کوچک و خود را بزرگ می بینی.قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای؟
👈چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجات داد؟
🔹سلمان با شنیدن این کلمات با تعجب از حضرت کیفیت جریان را خواست.
♦️حضرت فرمودند:در وسط آب ایستاده بودی و از شیر بزرگی که آنجا بود می ترسیدی.دستهایت را به دعا بلند کردی و از خدا کمک خواستی.و خداوند اجابت فرمود.من همان اسب سوار هستم که زره به روی شانه اش و شمشیری به دستش بود که با یک ضربه شمشیر آن شیر را به دو نیم کرد و شما را خلاص کرد.
🔹سلمان عرض کرد:نشانه دیگری در آنجا بود، برایم بیان فرمایید.
♦️حضرت دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود:این همان هدیه شماست که به آن اسب سوار دادید.
🔹سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد،با عجله خدمت رسول خدا (صل الله علیه وآله)شرفیاب شد و عرض کرد:ای رسول خدا،من اوصاف شما را در انجیل خواندم،محبت شما در دلم جای گرفت،دینم را رها کرده و دین شما را قبول کردم، ولی از پدرم مخفی نمودم و وقتی پدرم فهمید نقشه بر قتل من کشید ولی بخاطر مادرم از من گذشت و من را به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد تا من فرار کردم.
به محلی به نام دشت ارژن رسیدم،در حال استراحت بودم وقتی احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را در آورده و داخل رودخانه شدم، ناگهان شیر بزرگی آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند کمک خواستم که ناگاه اسب سواری پیدا شد و با یک ضربه شیر را دو نیم کرد،من از آب بیرون دویدم و لباس به تن کردم و خودم را به رکابش انداختم و آن را بوسیدم.از همان اطراف گلی کندم و به ایشان هدیه دادم،بعد از نظرم ناپدید شد و رفت،از این اتفاق بیش از صد سال می گذرد و این قصه را برای کسی تعریف نکرده ام. امروز امام علی (علیه السلام) تمام قضیه را برای من بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان دادند.
🌹رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) فرمودند:ای سلمان،هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جایی که جبرئیل توقف نمود و من تا کنار عرش بالا رفتم،درحالیکه پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت.وقتی سفر معراج تمام شد و به زمین برگشتم علی بن ابی طالب (علیه السلام) بر من وارد شد و تمام گفتگوهای من با پروردگارم را خبر داد. بدان ای سلمان هرکدام از انبیاء و اولیاء از زمان آدم تاکنون که گرفتار شده اند علی بن ابی طالب (علیه السلام) آنها را نجات داده است.
📚القطرهج۱ص۲۸۲
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️عدالت
✍روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید. با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند. در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد. در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت. بعد از او چوپانی رسید. کیسه را مشاهده کرد و برداشت.
🔴بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود. دسته هیزمی بر روی سر داشت. هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید. چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد. به پیرمرد مراجعه نمود. او هم اظهار بی اطلاعی کرد. بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید. بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد. حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد: پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد!
🔵خطاب رسید: ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد. در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود. از این رو چوپان هم به حق خود رسید. من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم.
📚سفینة البحار، ج٢، ص۴٣٣
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️كودك و تاثيرات محيط
♦️سـال هـاى سال از حادثه مصيبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود.زنى فرانسوى به جراحى مغز احتياج پيدا كرد.با اينكه آن زن آلمانى نمى دانست،اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت كرد،در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود.چاقو را که برداشتند،خواندن سرود نيز قطع شد.
🔹تكرار اين عمل تعجب پزشكان را درپى داشت. پـس از تحقيقات فراوان،متوجه شدندهنگام هجوم آلمان به فرانسه،اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بوده ،درخيابان شاهد سرودهايى بوده است كه سربازان اشغالگر آلـمـانـى می خـوانـده انـد.
اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است.
👈بـيـان:مـوضوع تاثير پذيرى در سنين كودکی، در روايات بسيارى مورد تاكيد است و شايد حكمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ كودك بعد از تولد،همين جهت باشد.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
♦️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
♦️حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🔹روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
♦️به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
♦️حاکم گفت:یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. و به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی،
🔹همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند.
♦️حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت.
🔸همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
♦️حاکم از کشاورز پرسید:مرا می شناسی؟
🔹کشاورز بیچاره گفت:شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
♦️حاکم گفت:آیا بیش از این مرا میشناسی؟
🔹سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
♦️حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم،در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود،من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
♦️حاکم گفت:این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط #ایمان و #اعتقاد من و توست که فرق دارد....
👈از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️قصه ناتمام
👈برای کودک زمانی که قصه میخوانید
گاهی داستان را نیمه تمام نگاه دارید و از کودک بخواهید او داستان را آن طور که دوست ادامه دهد.
🌺داستان نیمه تمام شما را کودک،طبق نیازها و آنچه برایش سخت بوده یا از آن میترسید ادامه میدهد.
👈با این روش:
شما باشخصیت درونی کودک آشنا میشوید.
درنتیجه خلاقیت و تفکر او را تقویت میکنید.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✍شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
♦️ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ:اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد.
🔹ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
🔹 اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ:اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ!ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن!
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️اثر توكل به خدا در كودك.
🌺وقتى حضرت محمد(صل الله علیه و آله و سلم)سه ساله بود،روزى به دايه اش حليمه گفت:
مادر!روزها برادرانم كجا مى روند؟
🌸عزيزم آنها گوسفندان را به صحرا مى برند.
🌺مادر،چرا مرا با خود نمى برند؟
🌸آيا مايلى بروى
🌺؟ بله مادر.
🌸حليمه روز بعد حضرت را شستشو داد و موهايش را روغن زدو به چشمانش سرمه كشيد و يك مـهره يمانى كه به نخ كشيده بود،براى محافظت او به گردنش آويخت.
👈آن طفل سه ساله كه اين عمل را خرافى مى دانست،مهره را با آزردگى از گردن درآورد و گفت : 🌺مادر،خدابهترين حافظ براى من است.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✍شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
♦️ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ:اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد.
🔹ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
🔹 اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ:اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ!ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن!
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️اميدوارى , شرط پيروزى
♦️یکی از دانشمندان و علماى بزرگ اسلام است كه در ثبات واستقامت زبانزد مى باشد.
وى مـى گويد: من درس استقامت را از يك حشره فرا گرفتم .
در مسجد جامع دمشق،كنار ستونى نشسته بودم.
ديدم كه اين حشره،قصد دارد از روى سنگ صاف بالابرود و بالاى ستون كـنـار چـراغى بنشيند.
♦️من از سر شب تا نزديكى هاى صبح،در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جـانـور را زيـر نـظـر داشـتـم.
♦️ديـدم هـفـتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كـرد.
🔹درحـالـى كـه از تـصـميم و اراده آهنين اين حشره،بسيار تعجب كرده بودم برخاستم ،وضو سـاخـتـم و نماز خواندم.
♦️بعد نگاهى به آن حشره كردم وديدم بر اثر استقامت به آرزوى خود دست يافته و بالاى ستون،كنارآن چراغ نشسته است.
👈بـيـان:اگر كودكان،در راه رسيدن به اهداف، با شكست هايى مواجه مى شوند،بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزى دست يابند.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
🌺امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بر حضرت فاطمه (علیها السّلام) وارد شدند در حالی که به شدّت غمگین بودند.
🌸حضرت فاطمه(علیها السّلام) فرمودند: یا علی، چرا غمگینی؟
🌺امام علی(علیه السّلام)فرمودند: پیامبر خدا از ما درباره زن سؤال کردند؛ و ما گفتیم که عورت هستند.
🌹سپس پیامبر فرمودند:چه هنگام به خداوند نزدیکتر است؟ امّا ما ندانستیم.
🌸حضرت فاطمه(علیها السّلام) به امام علی (علیه السّلام)گفتند: نزد وی رفته و بگو که نزدیکترین حالت زن به خدا زمانی است که در قعر خانه اش باشد.
🌺امام علی(علیه السّلام) نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)رفت و آنچه را که فاطمه(سلام الله علیها) گفته بود به پیامبر عرض کرد.
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) فرمود: فاطمه پاره تن من است.
📚 بحار الانوار، ج۱۰۰، ص۲۵۰
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️خداشناسى فطرى در كودك
👈چـون هـنـگـام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل(ع) از مشرق سعادت طلوع كند. منجمان،نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمدكه حكومت تو به دست او زايل مى شود.
نـمـرودبراى پيشگيرى دستور داد:هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيداو را بكشند.
🌺موقع ولادت ابـراهيم فرا رسيد و متولد گرديد.
🔻مادرابراهيم از بيم گماشتگان نمرود،فرزند خود را در چـيـزى پـيـچـيـد وبه غارى برد،در آن جا نهاد و در غار را محكم كرد و بازگشت.
♦️روزبعد در فـرصـتـى به كودكش سر زد و وى را صحيح و سالم يافت.
♦️مادر با تعجب ديد كه كودكش انگشت سـبـابـه خـود را بـه عـادت اطـفال دردهان گذاشته است و مى مكد و با آن تغذيه مى شود.
مادر مـقدارى اورا شير داد و بازگشت.
از آن به بعد هر وقت فرصت مى يافت به غارمى رفت و ابراهيم را شير مى داد.
هـفـت سـال گـذشـت و ابراهيم همچنان مخفيانه مى زيست.
ازهمان وقت،آثار عقل و فراست از پيشانى مباركش هويدا بود.
روزى ازمادر خود سؤال كرد:آفريدگارمن كيست؟ مادر جواب داد:نمرود.
♦️آفريدگار نمرود كيست؟ مـادر از جـواب او فـرو مـانـد و دانـست اين پسر همان است كه بناى ملك نمرود را خراب خواهد كرد.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️تنبیه بدنی ممنوع
♦️مردی در حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد تربیت فرزند خود شکایت کرد.
🌷حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، برای تأدیبش از او قهر کن،اما قهرت را طولانی مکن».
✅برخی از آثار منفی تنبیه جسمی عبارتند از:
♦️تحقیر شخصیت.
♦️ایجاد روحیه تسلیم پذیری(توسری خوری).
♦️ایجاد کینه در برابر فرد تنبیه کننده.
♦️ترس و اضطراب.
♦️از بین رفتن اعتماد به نفس.
♦️ایجاد روحیه زورگوئی و یاغیگری.
♦️مهارت در انجام جرم(یعنی: والدین با تنبیه بدنی به کودک میآموزند که در ارتکاب عمل خلاف،دقت بیشتری داشته باشد تا تنبیه نشود).
♦️بی اعتمادی به والدین.
♦️عدم امنیت.
♦️ دروغ گوئی.
♦️پنهانی و درونی شدن رفتار اشتباه.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
🌷ابورافع یکی از یاران رسول اکرم (ص) روزی با امام حسن(ع) که کودک خردسالی بود،همبازی شد. و در صورت برنده شدن بایستی فرد برنده بر دوش دیگری سوار می شد.
🌷هنگامی که نوبت سواری ابورافع می رسید، حضرت به او می فرمود: آیا می خواهی بر دوش کسی سوار شویدکه رسول خدا(ص)او را بر دوش خود حمل میکرد؟
🌺ابورافع از سواری منصرف میشد.
🌷هرگاه نوبت امام می شد.
🌺ابورافع میگفت:همانطور که تو به من سواری ندادی من هم تو را بر دوش خود سوار نمیکنم.
🌷حضرت می فرمود:آیا دوست نداری کسی را که پیامبر بر دوش خود می نشاند،بر دوش خود سوار کنی؟
🌺ابورافع با کمال میل او را بر دوش خود گرفته و سواری میداد.
👈عزت نفس و شخصیت روحی و روانی این کودک از خلال گفتار و کیفیت استدلالش کاملاً هویداست.
🔻طفلی را که پیامبر اسلام(ص) در آغوش خود پرورش داده و شخصیت او را احیا نموده است، بزرگی خود را باور دارد و هرگز با زبونی و ذلت سخن نمی گوید.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️اثر يك تذكر
🌷بـانوى جوانى مى نويسد:در دوران كودكى، بسيار حساس وخجالتى بودم.
از طرفى وزنم بيش از حـد مـعـمـول بـود و گـونـه هـايـم مرابيش از آنچه بودم،چاق نشان مى داد.
هرگز به مجالس ميهمانى نمى رفتم و تفريحى نداشتم.
در مدرسه حتى در ورزش شركت نمى كردم.
حس مى كردم با ديگران فرق دارم و موجودى نامطلوب وزايد هستم.
وقتى بزرگ شدم،با مردى كه چند سال از خـودم بـزرگ تـربود ازدواج كردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم.
بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش مى كردم مانند آنها شوم نمى توانستم.
تمام اين مسائل دست به دست هم داد و مرا به ياس و نااميدى كشاند تا جايى كه به فكر.... افتادم.
❗️امـا يك تذكر،مرا دگرگون ساخت و نجات داد.
روزى مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچه هاى خود صحبت مى كردو مى گفت:من هميشه اصرار دارم بچه هايم آن گونه كه هستند و براى آن آفريده شده اند باشند.
اين سخن در من به سختى اثر كرد و دانستم كه هنوز خود رانشناخته ام و همه بدبختى هايم براى همين است كه مى خواهم خود رادر قالبى بريزم كه براى آن ساخته نشده ام.
بـيـان:بـا ساختن الگوى مناسب از شخصيت ها براى كودكان مى توان طرز فكر آنها را جهت داد تا امثال اين خانم از راضى نبودن وضع ظاهرى،به فكر......نيفتند.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️در برابر یتیم بد اخلاق
👈در روایات برای سرپرستی یتیم ثواب بسیار بیان کرده اند.
🌷پیغمبرانگشتان مبارک خود را کنار هم چسباندند و فرمودند:
أنا وکافل الیتیم کهاتین فی الجنه؛۱
من و کسی که کفالت و سرپرستی یتیمی را به عهده بگیرد، مثل این دو انگشت در بهشت
در کنار هم هستیم.
🌺کسی که سرپرستی یتیمی را به عهده بگیرد، با پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله)محشور میشو،این قدر ثواب دارد.
🌺یتیمهایی در مدینه بودند که کسی نبود آنان را سرپرستی کند،یتیمها را تقسیم کردند،یتیمی به پیامبررسید که بد اخلاق و بهانه گیر بود. گریه میکرد، اذیت میکرد، ولی پیامبرمدارا و تحمل میکردند.بعد از مدتی این یتیم از دنیا رفت. پیامبرخیلی گریه کردند؛ مثل پدر مهربانی که بچه خودش را از دست بدهد.
♦️ به پیامبرگفتند: چرا این قدر گریه میکنید؟!
🌷فرمودند: این یتیم بد اخلاق بود،تند بود،بی ادب بود، بهانه گیری میکرد و این برای من خیلی موجب کمال بود. او بی ادبی میکرد، من حلم به خرج میدادم. این امتحان من بود. حلم من موجب عنایت فراوان خدا بر من بود. میترسم یتیمی مثل او گیرم نیاید.۲
🌺خیلی عجیب است،این بر خلاف راهی است که دیگران میروند. پیامبر آنقدر حلم و صبر و وقارشان زیاد بود که گریه میکردند که چرا چنین یتیم بداخلاقی از دست من رفته که من نتوانم بیشتر حلم بورزم.
📚مشکاة الانوار، ج ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۷.
📚تفسیر منهج الصادقین، ج ۱۰، ص۲۷۹.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️موفقيت در علاقه و استعداد كودك
🌷يـكـى از نقاشان بزرگ روزگار در كودكى هنگامى كه به مدرسه مى رفت،بسيار نامرتب و شلوغ بـود.
♦️نـه خـود درس مـى خـواند و نه مى گذاشت ساير دانش آموزان به درس استاد گوش فرا دهند.
🌷روزى استاداو را خواست تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشى وسهل انگارى را به او گوشزد نمايد.
♦️در حينى كه شاگرد تنبل را نصيحت مى كرد، مشاهده نمود كه وى با قطعه زغالى روى زمـيـن تـصـاوير زيبايى را نقش مى زند.
🌷استاد با تجربه دريافت كه آن كودك براى نـقـاشـى آفريده شده است.
♦️براى همين با پدرش صحبت كرد و او را به تغيير دادن رشته تحصيلى فـرزنـدش تـرغـيـب نمود.
🌷بعدها كه آن كودک نقاش بزرگى شد.صحت پيش بينى آن آموزگار هوشمند پديدار گرديد.
👈از اديسون پرسيدند:كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقيت دست پيدا نمى كنند؟
وى جواب داد:چون در مسيرى كه استعدادش را دارند،گام نمى زنند.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✅ارزش چند بار خوندن و دارد.
♦️جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛سپس راهش را کشيد و رفت!
🔹پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است.
♦️ جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجو نمود؛
🔹 پيرزن به او گفت:زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
🌷"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
👈"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند."
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️گریه پیامبر( صلی الله علیه و اله وسلم)
🏴روزی پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) در مسجد بر فراز منبر برای مردم سخنرانی میکردند.امام حسین (علیه السلام)که خردسال بود، از جای برخاست تا برود. ناگاه پای او در لباسش افتاد و به زمین خورد.
🏴پیغمبر وسط خطبه و سخنرانی گریه کنان از منبر فرود آمدند و او را در آغوش گرفتند و فرمودند:
🏴قاتل الله الشیطان إن الولد لفتنه و الذی نفسی بیده ما دریت آنی نزلت عن منبری؛۱خدا شیطان را بکشد! فرزند دلرباست و انسان را شیفته و مفتون خود میسازد. سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست، متوجه نشدم چگونه از منبر پایین آمدم.وقتی صدای گریه حسین را شنیدم از خود بیخود شدم.
🏴پیامبر ما چقدر روح لطیفی داشتند.
📚مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۴، ص ۷۱؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۹۵.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
🌷مردی صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، برای همين، تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدی مهارت دارد، مثل يك دزد راه می رود، مثل دزدی كه می خواهد چيزی را پنهان كند، پچ پچ می كند. آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكايت كند. اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه می رود ، حرف می زند، و رفتار می كند....!
👈همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم...! لطفا دیدمان را به زندگی عوض کنیم... آن وقت خواهیم دید که زندگیمان عوض می شود.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#داستانهای_تربیتی
✔️ پنجره و آینه
♦️جوان ثروتمندی نزد یک عالمی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عالم او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟
🔹جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
♦️بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟
🔹جواب داد: خودم را میبینم.
♦️ دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
♦️وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند.
👈تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(علیه السلام) مخالفم.
1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
👈بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
♦️خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
🔹 استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
🌷بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
♦️ گفت : نه
🌷 بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت.
📚 مجموعه شهرحکایات
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✍شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
♦️ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ:اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد.
🔹ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
🔹 اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ:اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود.
♦️ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ!ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن!
🆔eitaa.com/ghadir_ch
#داستانهای_تربیتی
✔️احترام به كودك
✍شـبى مرحوم آية اللّه محمد تقى خوانسارى در حال بازگشت ازنماز جماعت , در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه (س )كودكى را در حال گريه كردن مى بيند.
وقتى علت گريه اش را مى پرسد,كودك جواب مى دهد: پولى را كه براى گرفتن نان به همراه داشتم گم كرده ام .
بـى درنـگ آن مـرجـع بزرگ به حالت نيمه نشسته , مشغول جستجومى شود تا اين كه آن دو ريال گـمشده را پيدا مى كند و به كودك مى دهد.
ايشان به راحتى مى توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند,امابراى اين كه او احساس شرمندگى نكند, به اين شكل به اوكمك كردند.
🆔eitaa.com/ghadir_ch