eitaa logo
قهرمانشهر
344 دنبال‌کننده
316 عکس
176 ویدیو
1 فایل
قهرمانشهر رسانه حسینیه هنر کرمانشاه ما در اینجا از کرمانشاه، برای تمام ایران🇮🇷 می‌گوییم ارتباط با ادمین @ghahremanshahr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ انهدام هواپیمای 655 ایران امارات 🛩 پرواز ۶۵۵ ایران‌‌ایر از بندرعباس به مقصد دبی دقایقی پس از برخاستن، در نزدیکی جزیره "هنگام" با اصابت دو موشک آمریکایی شلیک شده از ناو جنگی «یو اس اس وینسنس آمریکا» در آب‌های خلیج فارس سقوط کرد و همه ۲۹۰ سرنشین آن از جمله ۶۶ کودک جان باختند. دوتن از مسافران هواپیمای ۶۵۵ کرمانشاهی بودند. 📲 @ghahrmanshahr
به کدامین گناه کشته شد نه آدم‌های سیاسی بودند و نه اصلا کاری به کار آمریکا داشتند. مثل دیگر آدم‌های معمولی، روزگار می‌گذراندند. زن و مردی که سالها با هم خوش و خرم زندگی کرده‌بودند و ثمره زندگی چندین ساله‌شان 9 فرزند قد و نیم‌قد بود. پدر خانواده به کویت می‌رفت تا کار کند و خرج خانه را دربیاورد. «پرواز 655، تاریخ 12 تیر 1367 بندرعباس_ دبی.» بیخبر از اینکه این پرواز، هیچگاه به زمین نخواهد نشست و مقصدش آسمان است. شب قبل از پرواز، بار و بندیلش را جمع کرد و توی چمدان چید. همه‌چیز مهیای سفر بود. مثل همیشه پیشانی تک‌تک فرزندانش را بوسید و با آنها خداحافظی کرد. به همسرش که رسید با چهرهای ناراحت از غم دوری، زل زد توی چشمانش «رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.» طبق معمول خانه و زندگی را به پسر بزرگش احسان که تازه 18 سال‌ش تمام شده‌بود، سپرد و از او قول گرفت که مراقب باشد بچه‌ها مادرشان را اذیت نکنند؛ احسان هیچوقت فکر نمی‌کرد که از فردا قرار است مرد خانه شود. از ترس اینکه پدر فردا خواب نماند همگی زود خوابیدند. شب آرامی را سپری کردند ولی افسوس که طوفان بزرگی در راه است. پدر را از زیر قرآن رد کردند و پشت سرش آب ریختند. همه چیز امن و امان بود و بچه‌ها توی کوچه مشغول بازی شدند. حوالی ساعت 11، خانه همسایه بغلی ولولهای به پا شد. بچه‌ها وقتی متوجه شدند مرد همسایه با هواپیما سقوط کرده، یاد پدر افتادند که او هم امروز صبح پرواز داشت. نگران و مضطرب خودشان را به خانه رساندند تا مطمئن شوند که پدر با مرد همسایه همسفر بوده یا نه. سرکوچه تا خانه را مثل برق و باد دویدند به امید اینکه ماجرا دروغ باشد اما حقیقت چیز دیگری می‌گفت. پدر نیز مسافر هواپیما بود و همان موقع دنیا روی سرشان خراب شد. از آن روز خانه ماتمکدهای شد که بعد از 36 سال هنوز بوی غم در آن به مشام می‌رسد. توی همه این سالها، احسان مانده و سوالی که مثل خوره به جانش افتاده: «مگر گناه پدرم چه بود؟» 📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
به کدامین گناه کشته شد نه آدم‌های سیاسی بودند و نه اصلا کاری به کار آمریکا داشتند. مثل دیگر آدم‌های
شهید یداله چشم‌میشی (۱۳۲۳ — ۱۳۶۷) در روستای اخوندی از توابع بخش فیروزآباد شهرستان کرمانشاه چشم به جهان گشود. وی در سن ۲۵ سالگی ازدواج کرده که ثمره این ازدواج ۷ پسر و ۱ دختر بود. در تاریخ ۱۲ تیر ماه ۱۳۶۷ بر اثر حمله موشکی ناو آمریکای به هواپیمای مسافربری ۶۵۵ بندرعباس؛ دبی به شهادت‌ رسید. پیکر پاک این شهید در گلزار شهدای شهر کرمانشاه (باغ فردوس) به خاک سپرده شده است.
قهرمانشهر
⚠️ انهدام هواپیمای 655 ایران امارات 🛩 پرواز ۶۵۵ ایران‌‌ایر از بندرعباس به مقصد دبی دقایقی پس از بر
شهید کیومرث آقایی‌قیماسی (۱۳۲۰ — ۱۳۶۷) در روستای قیماس از توابع ماهیدشت دیده به جهان گشود. پدرش محمدجان و مادرش مریم نام داشت تحصیلاتش را، تا سال ششم ابتدایی به ادامه داد. او برای ادامه زندگی به حواشی خلیج فارس مهاجرت کرده و در آن جا به کارگری و فروشندگی مشغول شد. سرانجام در تاریخ ۱۲ تیرماه ۱۳۶۷ بر اثر حمله موشک ناو آمریکایی به پرواز ۶۵۵ (بندر عباس؛ دبی) به فیض شهادت نائل آمد. 📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
تموم نشد بالاخره؟ شروع کنیم؟ 👦🏻 وقتی که خانم ها آمدند و یک محوریتی شکل گرفت فهمیدم که همه پسرهایی ه
رئیسی رئیس جمهور اونا بود بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 در اتفاق دیروز مردی را از دست دادیم که قلب ما با رفتنش به درد اومد و از شما می‌خوایم راجب این سید عزیزمان بشنویم، بفرمایید اولین بار نام آقای رئیسی را از کی شنیدید؟ سوالات خوب طراحی شده بود و خود من درگیر سوالات شده بودم و جواب خودم رو توی ذهنم بررسی می‌کردم. و تصویری که روی بنر خورده بود باز در ذهنم تجسم کردم. 🎥 من وقتی فیلمبرداری می‌کنم سعی می‌کنم تمام دنیام رو محدود کنم به همون قابی که جلوی خودم دارم و تمرکزم روی همون قاب باشه ولی نمی‌دونم چرا توی اون لحظه تمام دنیا رو به صورت نامحدود توی همون قاب خودم داشتم. 😔 صدایی می‌شنیدم که از ته ته دل انسانی بالا می‌ومد که زندگی خودش رو وقف بچه‌های محله ملاحسینی کرده بود و از مردی حرف می‌زد که همه چیزش رو فدای این بچه‌ها کرده بود و او دیگر نبود. 🥺 بر خلاف گوشم، چشمانم بود که کودکانی را می‌دید که می‌شد حس کرد زیر سایه مهربانی همان مرد در حال نفس کشیدن و خوشحالی کردن در آن مکان بودند. این را بگویم که اگر اینها صرفا و فقط نتیجه فکر کردن خودم می‌بود نمی‌گفتم‌شان. این حرف‌ها و حرف‌هایی بسیار عمیق‌تر و سنگین‌تر از همین صحبت ها را داشتم از دهان همان بچه‌ها در طول مصاحبه‌ها می‌شنیدم. صادقانه بگویم اگر این صحبت‌ها را جای دیگر می‌شنیدم یا در همین‌جا بدون حضور و فعالیت این بچه ها می‌شنیدم، فقط فقط شعار بود که می‌دیدم و اسم گریه‌های این دختر بچه‌ها را بازی رسانه و احساسات می‌گذاشتم. ولی هیچی نمی‌تونم بگم چون واقعی بود. می‌دیدم که رئیسی، بیشتر از اینکه رئیس جمهور من باشه رئیس این جمهور و این قشر بوده. قسمت ششم روایت:: چقدر زیبا بود جعفرآبادی که من دیدم 📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
رئیسی رئیس جمهور اونا بود بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 در اتفاق دیروز مردی را از دست دادیم که قلب ما
خیلی زود گذشت میون مصاحبه بعضی مواقع سرم را میچرخاندم که سوژه‌ای نباشد که داخل قاب من نباشد و از دست برود. چند باری هم بین کار وقفه انداختم و از چیزهای مثل راه انداختن سیستم صوت و پخش مداحی یا لحظه‌ای که آش رسید و پسر بچه‌ها همه کار را به بهترین صورت انجام می‌دادند. کامل خانم مربی ها را ساپورت می‌کردند چند فیلمی گرفتم. راستش رو بگم این چند ساعت خیلی زود گذشت یا بهتر بگم یجور خاصی خوش گذشت و تا به خودم اومدم دیدم وسیله‌ها داره جمع میشه و این یعنی ما هم مصاحبه آخرمون رو داریم می‌گیریم. ما چیزی برای جمع کردن نداشتیم، فقط یک خداحافظی گرم بود که کار ما را تمام می‌کرد و وقت رفتن می‌رسید. این خداحافظی‌مون هم شد گرفتن یک عکس دسته جمعی. قسمت هفتم روایت:: چقدر زیبا بود جعفرآبادی که من دیدم ✍ 📲 @ghahrmanshahr
از صبح درگیر آدم‌های بیخودی بودم به محمد گفتم منو تا نزدیک‌ای خونه خودشون برسونه، بقیه راهم خودم می‌رم. روی موتورش نشستمو راه افتادیم که برگردیم. چون توی کمربندی کرمانشاه می‌رفتیم سرعت‌مون زیاد بود و باد خنک بهاری با همون لطافتش سیلی های محکمی به گونه و چشمام می‌زد. سمت راست صورتمو گذاشتم پشت کتف محمد و خودمو از باد مستقیم مخفی کردم. 🌞 چشمام رو به خورشیدی بود که چون از صبح زود کارشو شروع کرده بود دیگه خستگی توی صورتش فریاد می‌زد و رنگش به نارنجی نزدیک شده بود که این ضعیف شدنش باعث می‌شد که بتونم بدون عینک دودی از زیباییش لذت ببرم. 🛵 چقدر زیبا بود این صحنه، موتور سواری رو دوست دارم، آدمو عجیب به فکر فرو می‌بره، کافیه یک بار امتحان کنید تا بفهمید چی میگم. فکرهای عجیب و جالب و رنگارنگ.. توی اون لحظه بنری رو می‌دیدم که از روی دیوار پاسگاه کنده شده بود و چسبیده بود به دیوار ذهنم. چه خنده زیبایی دارن بعضیا، حس می‌کنی هم به خودش اطمینان داره هم به تو... 🫀 شاید خنده دار باشه گفتنش ولی انگار یک ابراهیم رئیسی توی دل منم زنده شده بود. از صبح درگیر آدم‌های بیخودی بودم و حالم خراب بود ولی وقتی رفتم توی جعفرآباد و این رئیسی‌های کوچک و بزرگو دیدم و اینکه رئیسیِ توی دل یک دختر بچه می‌تونه چقدر بزرگ باشه حالمو خوب کرده بود. قسمت آخر روایت:: چقدر زیبا بود جعفرآبادی که من دیدم. ✍ 📲 @ghahrmanshahr
قسمت اول : رای با چاشنی انتظار 🧳 بارو بندیل رو جمع کردیم تا کم‌کم راه بیفتیم به سمت روستای بعدی. 💁🏻‍♂ یهویی پسر بچه‌ای جلوی مینی‌بوس سبز شد و با لهجه شیرین لکی‌اش گفت :«باوَه کَلِنگم ها نوم رِه.» 🥵 گرسنگی و تشنگی از یک طرف و گرمی هوا از طرف دیگر امانمون رو بریده‌بود. منی که همیشه خدا عجله دارم، دستگاه رو سپردم دست یکی از بچه‌ها. رفتم روی بلندی که ببینم وضعیت چطوریه. 👨🏼‍🦳 چشمم به پیرمردی افتاد که گوچان به‌دست، خودش رو زیر سایه دیوار جا می‌داد و یواش یواش قدم برمی‌داشت. سفیدی ریش و دستار دور سرش از دور مشخص بود. کت مشکی و شلوار کردیاش منُ یاد پدربزرگم انداخت. 👀 چشامو ریزتر کردم، چندتا زن هم پشت سرش میومدن. با خودم گفت: «این چه کاریه آخه. تو که نمی‌تونی راه بری، رأی دادنت چیه؟» بعد از چند دقیقه رسید پای ماشین. 😱 صفحه رای شناسنامه‌ش رو باز کردم. برق از سرم پرید، جای مهرزدن نداشت. 🗳 یکی از اعضای شعبه که اهل همون منطقه بود تا تعجبم رو دید، گفت: «حاجی از اول انقلاب رأی داده. توی این روستا هم تنها خانوادهایه که میان پای صندوق. ناگفته نمونه، اینجا کلا سه خانواده‌ان.» 🙇🏻‍♀ چند لحظه بعد که خانم‌های روستا رسیدن، شش نفری وایستادن یک گوشه‌ای. حلقه زدن دور دختری که لباس رنگی تنش بود. گاه و بیگاه از حرف‌های بقیه، سرش رو پائین می‌انداخت و لبخند میزد. ✍ 📲 @ghahrmanshahr
رأی با چاشنی انتظار قسمت دوم: 👰🏻‍♀ ناظر شورای نگهبان، رو کرد سمت پیرمرد و با لحن صمیمانه‌ای گفت:« کدامشون تازه عروسته؟». این جمله را که شنیدم، تازه دوزاریام افتاد که جریان از چه قراره. 🪪 شناسنامه دخترا رو یکی‌یکی گرفتم و رسید به عروس خانم. چشم از جاده برنمیداشت. شناسنامه‌اش را سفت توی دستش گرفته‌بود و به کسی نمی‌داد. خیلی معطل ‌کرد. 🧕🏻 آخرسر یکی از خانم‌های شعبه رفت سراغش و سرصحبت را باهاش باز کرد. دونفری رفتند سمت پیرمرد. بالاخره خانم راضی شد رای بده. 🙍🏻‍♀ شناسنامه‌ش رو گرفتم. غم و ناراحتی توی صورتش موج میزد. با خودم گفتم: «حتما به زور پیرمرد اومده. دلش نیست رای بده.» 👨🏻‍💼 رئیس شعبه اعلام کرد: «کارمون توی این روستا تموم شده، بریم روستای بعدی.» 👵🏻 می‌خواستیم سوار مینی‌بوس بشیم که یهو پیرزنی گفت: «نمیشه یکم دیگه صبر کنین، پسرمم بیاد رأی بده؟» این وسط عروس خانم هم به حرف اومد و دستپاچه گفت :«آره، یکم دیگه وایسین که بیاد.» پیرمرد چنان چشم‌غرهای به دختر انداخت که دیوار سالم را فرو می‌ریخت. به مسئول شعبه گفتم: «حاجی، گذشته دیگه. یکم دیگه صبر کنیم ببینیم چی میشه. از طرفی هم آمار هرچی بالاتر باشه بهتره.» صدای اعضای شعبه دراومد: «چندتا روستای دیگه هم مونده که جمعیت‌شون زیادتره.» چند دقیقه‌ای گذشت و خبری از پسر نیامد. لحظه سوارشدن اینطور به گوشم خورد که عروس خانم منتظر شوهرش بوده که اولین رای مشترکشون رو با هم بدن. 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ فردوسی کرمانشاه میرزا احمد الهامی کرمانشاهی شاعر آیینی ملقب به «فردوسى حسینى» و متخلص به «الهامی»، اصالتاً بهبهانى، زادگاه تویسرکان و محل سکونت وى در کرمانشاه بوده است. وی پدر شاعر معروف ابوالقاسم لاهوتی است و مهمترین اثرش منظومهٔ چهار خیابان باغ فردوس یا شاهدنامه است که در قالب مثنوی و بر وزن و طرز شاهنامهٔ فردوسی در شرح وقایع کربلا سروده شده است. سرایش این منظومه طی ۷ سال از سال ۱۲۹۵ هجری قمری تا ۱۳۰۲ هجری قمری طول کشیده است. فردوسی حسینی زادهٔ ۱۲۶۴ هجری قمری در تویسرکان بود. وی همه زندگی خود را در کرمانشاه گذراند. در نهایت وی در سال ۱۳۲۵ چشم از جهان فرو بست. 📲 @ghahrmanshahr
🏴 مسلم بن عقیل روز اول محرم منتسب به حضرت مسلم بن عقیل : بدو گفت کاین هاشمی را ببر به بام و ز پیکرش برگیر سر به خون پدر خون بریز ازتنش بیفکن پس ازبام در برزنش که این پاک فرزند شیر خدای مرا بنگر اینک به بام سرای گرفتار دژخیم میشوم بخت دودست من از پشت بربسته سخت نه ام غمگسار و نه فریاد رس نه آگه زاحوال من هیچکس اجل گشته نزدیک وره سخت دور حکایت فراوان و دل ناصبور که سوی تو ازمن رساند سلام؟ که گوید درود و که آرد پیام؟ بداختر سراز پیکرش کرد دور بدو زار بگریست کیوان و هور جدا چون سر پاک سالار کرد تن ازبام کاخش نگونسارکرد تنی ازبر باره شد سرنگون که چشم نبی درغمش پرزخون چو آن پاک تن بر زمین اوفتاد ترلزل به عرش برین اوفتاد همه آفرینش بدو خون گریست از آن جمله پیغمبر افزون گریست 📲 @ghahrmanshahr
ورود به کربلا روز دوم منتسب به ورود کاروان اباعبدالله الحسین به کربلا: از آن شد پیاده شه حق پرست به زین دگر باره‌گی بر نشست چو این دید شاه پیمبر نژاد به یاران فرخنده آواز داد که این بوالعجب جای را چیست نام؟ یکی داد پاسخ چنین با امام بود غاضریات این سرزمین کز آن باره ی شاه شد سهمگین بفرمود فرزند خیر البشر که این دشت را هست نام دگر برآورد گوینده چون نی‌نوا که باشد دگر نام او نینوا شه راز دان باز گفتا بدو گرش نام دیگر بود بازگو هم او گفت:ای شاه اهل ولا بود نام این سرزمین کربلا شهنشاه فرمود اگر کربلا است مرامنزل محنت و ابتلا است همان وادی سوک وماتم بود همان جای رنج دمادم بود همانجا که از کین شمر شریر شود زینب بی برادر اسیر زمین غم وپهنه ی ابتلا ست دراو تربت پاک اهل ولاست شاعر : فردوسی حسینی 📲 @ghahrmanshahr