😍مژده به دوست داران نمایشنامه نویسی، فعالین فرهنگی در مدارس، دانش آموزانی که دنبال اجرای تئاترهای خاص و حرفهای ان😍
✌️ثبت نام کارگاه نمایشنامه نویسی با یکی از بهترین های این عرصه آغاز شد✌️
مدرس
🖌مریم دوست محمدیان
جهت اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر پیام بدید👇
@yamosabeb
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑برخورد مهربانانه پلیس فرانسه با مردم معترض
🔻در حالی که ویدیو نشان دهنده ضربه پلیس با باتوم است اما بررسی ها نشان می دهد باتوم ها پنبه ای است و درد ندارد و حتی ماساژ هم میدهد.
🔻در ثانیه ۲۸ ویدیو می توان دید که پلیس خودش را بین مردم پرت می کند تا حرف آنها را گوش کند و آنهارا در آغوش بگیرد.
#زن_زندگی_آزادی
#فغانسه_انگلیس_اسرائیل
#شوش_مولوی_راهآهن😂
@ghalamdaaran
✍️ م. رمضان خانی:
حتما نشسته بود روبروی ضریح!
کودکش را نشانده بود روی پا. شاید دستی روی سرش کشید و برای عاقبت بخیریاش دعایی خواند.
صدای جیغ آمد و شلیک.
دعایش مستجاب شد!
#شیراز
#شیرازتسلیت
#زن_زندگی_شهادت
#شاهچراغ
کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است!
May 11
هدایت شده از گاهی...قلم...
لحظه آخر که داشتم از بهشت میآمدم روی زمین، دست انداختم و یک مشت استعداد هنری را کش رفتم. تقریبا هر کاری را با یکبار دیدن یاد میگیرم.
راستش را بخواهی هیچ وقت نفهمیدم کدام یک از رشتههای هنری برایم عزیزتر است. نمیدانم رنگ را بیشتر دوست دارم یا کاشی. لغزیدن قلمو روی بوم جذابتر است یا گردههای چوب توی هوا. فقط میدانم، من باید لابلای رنگها غوطه میخوردم تا درس را بفهمم.
باید مینشستم وسط برادههای چوب تا ریاضی معنا پیدا کند.
اما هنرهای کش رفته حلال نبود و وفا نکرد! درست وقتی که وسایل گرانقیمتم تکمیل شد. شناخته شدم و افتادم سر زبانها، متوقف شدم. شرایط ادامه دادن رشته هنر را نداشتم. موقعیتها یکی یکی آمدند و رفتند. آنقدر ضربه ناگهانی بود که حتی وقت نکردم سرخورده شوم.
هنوز هم هنر برایم غیرقابل دسترس است. دارم به اولویت دوم تحصیلم فکر میکنم.
قبلترها دلم میخواست روانشناسی بخوانم.
این مدت که مشاوره میرفتم، فهمیدم واقعا این کار آنقدرها هم راحت نیست.
یک آدم بیمنطق مینشیند روبرویت و تو باید در مورد چرندیاتش سر تکان بدهی و بگویی متأسفم!
فکر کن اولین جلسه زنگ بزند و بگوید یا حرفم را باور میکنی یا دیگر زنگ نمیزنم!
اگر من روانشناس بودم میگفتم شَرَت کم!
یک بار تراپیستم تمام تلاشش را کرد به من بگوید گاهی نمیشود عبور کرد، گاهی نمیشود راه حل داد و توجیه کرد. باید بپذیری این شرایط در سرنوشت تو نوشته شده.
من هم بعد از کلی سرتکان دادن گفتم نمیپذیرم!
اگر خودم بودم محترمانه میایستادم در را باز میکردم و طرف را با تیپا پرت میکردم بیرون!
تنها ایراد روانشناسی همین است، که حداقل نیازش، صبر است و من هیچ وقت آدم نشستن و گوش دادن نبودم.
شانس نداشتم لابلای آن همه استعداد کش رفته از بهشت، روانشناسی را بردارم. حالا باید نان بازو بخورم و بدوم دنبالش!
راستش شرایط از قبل سختتر شده. زمین روبرویم حسابی سنگلاخ است.
این چند وقت خیلی فکر کردم. یادم نمیآید چیزی مانع حرکتم شده باشد!
یاد گرفتهام اگر به صخره رسیدم، نشستن فایده ندارد. نهایت کمی نفس تازه کنم و از یک راه دیگر بروم! من کم کم فهمیدم میشود برای آرزوها ارتشی تک نفره درست کرد!
حالا وسوسه شدم دوباره لباس رزم بپوشم.
هوس کردم کم بخوابم و کم بخورم. کم ببینم و کم بشنوم. در عوض صدای چکاچک شمشیرم لالایی هرشبم باشد.
کابوسها میآیند، سدها محکم ایستادهاند. ممکن است گاهی خسته شوم و زانو بزنم روی زمین داغ! اما اجازه نمیدهم شمشیر از دستم بیوفتد.
تو هم بلندشو و ارتش تک نفرهات را بساز. بلندشو و فرمانده دنیای خودت باش.
م. رمضان خانی
@gahi_ghalam
May 11
May 11
May 11