eitaa logo
قلمزن
478 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این چندتای آخر که دعای هفتم را تمام کردند انگار روی سکوی قهرمانی جهان ایستادند، آنقدر ذوق‌زده بودند که طاقت‌شان برای امتحان دادن طاق شده بود، هر کدامشان که می‌خواندند و درست و کامل می‌خواندند بغل‌شان می‌کردم و آنقدر مبارک باد برایشان می‌گفتم که قند در دلشان آب می‌شد، همه‌ی دخترهایی که در این مسیر همراه شدند و تا انتها ماندند، خیلی راحت با دعای هفتم ارتباط گرفتند، خیلی دوستش داشتند و همچنان می‌گویند وقتی برای خودشان زمزمه می‌کنند، چقدر کیف می‌کنند و چقدر آرامش می‌گیرند، اتفاقی که می‌افتد: نشستن کلام آسمانی بر دل و جان آدمی‌ست، وقتی عناد ندارد و زمین دلش را پهن می‌کند، "سنخیت" داشتن خودش را نشان می‌دهد، فطرت آدمیزاد فقط با چیزی آرام می‌گیرد که برایش آفریده شده است، کاش از آنچه که نیاز دارد، دورش نکنیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خانواده‌ها یکی یکی می‌آیند اینکه و و با هم آمده‌اند، حس خوبی دارد اینکه همه‌ی اعضای خانواده جمعند حال و هوای متفاوتی دارد اگرچه ذیل عنوان دعوت شده باشند! بچه‌ها به مربیان واگذار می‌شوند تا بروند و دورهمی بازی کنند و بدوند و شاد باشند و والدین گرد هم می‌آیند تا بدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد. طرح معرفی می‌شود اهمیت و ضرورت کار را برایشان می‌گوییم و جلسه خودمانی و بی‌کلیشه جلو می‌رود، از آنجا که قرار است پدرها و مادرها در کنار فرزندان‌شان کتابخوان بشوند، کتاب هم معرفی می‌کنیم، در اولین گردهمایی، کتاب خوب نصیب و روزی جلسه می‌شود. بعد پدرها می‌روند که در کارگاه بازی مشغول شوند و مادرها می‌مانند تا حرف بزنیم، هرکسی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید که چرا آمده است، مادرهایی که از نقاط مختلف شهر آمده‌اند، پر از دغدغه پر از نیاز، پر از هدف‌های بزرگ و کوچک، چقدر خوشحالند که پدرها هم همراهی‌شان کرده‌اند و برایشان برنامه چیده شده است. برخی از مادرها دلتنگند، دلگیرند، خسته‌اند ازینکه جامعه فرزندآوری آنها را نمی‌پسندد، ازینکه حمایت نمی‌شوند ازینکه آنقدر تنهایی گرفتار زندگی شده‌اند که به کارهای شخصی نمی‌رسند، برخی چهره‌ها پر از گلایه است و برخی حس می‌کنند حق‌شان خورده شده است و مزیت این جمع شدن‌ها به همین‌هاست به اینکه دغدغه‌هایت را به اشتراک بگذاری به اینکه آنچه فکر میکنی رنج است، روی دایره بریزی و بعد ببینی دیگرانی هستند که از همان چیزی که تو نامیده‌ای، سکوی و ایجاد ساخته‌اند، و تو نیز همراه با جمع بگردی و راه‌حل پیدا کنی و راه پیش‌رو را هموارتر کنی دست خدا یقینا با جماعت است به این معنای عمیق هربار که عده‌ای جمع می‌شوند و هدفگذاری درستی دارند، شهادت می‌دهم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
زنی در تاریخ بشریت وجود دارد که به ویژگی‌های خاصش معروف است، همسری و مادری را با موفقیت گذرانده است اهل بخشیدن به دیگران است ، شخصیت او آنقدر متعادل و سالم است که هیچ عقده‌ای در وجودش نیست، حتی از لباس عروسی‌اش برای دیگران می‌گذرد، اهل گذشت و فداکاری است و چیزی برای خودش نمی‌خواهد، شجاع است و در مقابل ظلم با جانش و همسرش و فرزندانش می‌ایستد، عزت نفسش مثال زدنی‌ست، قدرت وجودی دارد، اگر تظلم خواهی می‌کند برای دیگران است و برای خودش از دنیا چیزی نمی‌خواهد. چنین زنی یک اسطوره است ، کسی که میتوان به او تکیه کرد و با اطمینان خاطر برای شبیه شدن به او و رسیدن به سلامت نقس و اعتدال شخصیت و آرامش و رضایتمندی او ، همه‌ی عمر تلاش کرد، هر عقل سلیمی اگر او را بشناسد شهادت می‌دهد که اگر قرار باشد یک روز به نام روز زنان ثبت شود، یقینا روزی خواهد بود که به او منتسب باشد. اما قصه 8 مارس قصه دیگری‌ست، قصه مبارزه با ظلم نسبت به زنان، قصه مطالبه برابری و مساوات بین زن و مرد، قصه مطالبه حقوق زنان کارگر، قصه رساندن زن به همه حقوق اجتماعی و سیاسی و فرهنگی‌اش...چیزی که غرب از زن گرفته بود و با زور اجتماعات زنان و اعتراضات تاریخی بخش کوچکی از آن حاصل شد. حالا 8 مارس را گذاشته‌اند که روز جهانی زن باشد روزی که زنان هالیوودی و بالیوودی و اقسام دیگرشان آن را جشن می‌گیرند و تکریم می‌کنند، زنانی که نه آزادمنشی آن زن را دارند نه شجاعتش نه سلامت نفسش نه آرامش درونی‌اش و نه هیچ وجه‌شبه دیگری را، و اتفاقا عاقبت خیلی‌هایشان را که بخوانید به خودکشی و اتفاقات بدتر از آن ختم شده و می‌شود و هیچکدام حتی مرتبه‌ای از رضایتمندی در زندگی را تجربه نکرده‌اند. آنها 8 مارس را روز جهانی زن نامیده‌اند، باشد، برای خودشان عیبی ندارد، اما من و ما چرا این روز را به هم تبریک می‌گوییم و برای هم گل و آهنگ ارسال میکنیم؟! ما چرا از بهترین داشته‌ی خود عقب‌نشینی می‌کنیم و به این نامگذاری بدون مسما دامن می‌زنیم؟ مراقب آنچه داریم باشیم، نیاید روزی که همین را هم بگیرند و آنچه می‌خواهند جایگزین کنند، یک جایگزینی پوشالی و بدون اصالت... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
مدتی‌ست پیگیر دورهمی هستند که به دلایل مختلف جواب سربالا میدادم اما بعد از مدتها ضرورتش ایجاد شد و پذیرفتم! پیشنهاد و خواسته خودشان بود که در بوستان قرار بگذاریم و استقبال کردم چون دوسال قبل با همین قرارهای بوستانی روابط‌مان شکل گرفت و محکم شد و جهت پیدا کرد، قرار می‌شود زمان را من تعیین کنم و بالاخره جور می‌شود و به یکی خبر میدهم او خودش بقیه را خبر می‌کند، مدت زیادیست که با هم نبوده‌ایم، شوق من برای دیدنشان برای با هم بودن، اگر بیشتر از آنها نباشد، کمتر نیست، قرارمان قدم زدن است اما با خودم فکر میکنم بعد ازین همه وقت، در قدم زدن دسته جمعی نمی‌شود از حال تک‌تک شان باخبر شوم، نمی‌شود چشم در چشم شویم، نمی‌شود روبرویشان بنشینم و نگاهشان کنم و حال دلشان را بپرسم، زیرانداز را برمیدارم، فلاسک را چای میکنم لیوان ها را میچینم،بسته بدمينتون را برمیدارم، سر راه شکلات همیشگی‌مان _بایکیت_ را میخرم و در یک ظرف صورتی خال‌خالی میریزم که دخترانه‌تر باشد، مثل همیشه خودم را زودتر می‌رسانم تا حتی اولین نفر قبل از من نیاید، دخترها یکی یکی می‌رسند و کمک می‌کنند تا زیرانداز را پهن کنیم و بساط چای را بچینیم و آخرین نفر دخترک همیشه شرور است که مدت زیادی نبوده است و بچه‌ها از دیدنش متعجب می‌شوند، گزینه‌ی نشستن آنها را هم خوشحال کرده است، حالا دور هم نشسته‌ایم و گل می‌گوییم و گل می‌خندیم و حال همه‌مان خوب است، بچه‌ها تلاش می‌کنند باز سوال‌پیچم کنند، دوستانه مساله را می‌پیچانم و به سمت بحث کتاب و مطالعه می‌رویم، بعد که احوال مطالعاتشان را میپرسم وقت بازی می‌رسد، برای بدمينتون باد زیاد است و نمی‌شود، وسطی را راه می‌اندازیم و حسابی خوش می‌گذرد، وسط بازی دو پسر نوجوان با جعبه‌های جوجه رنگی می‌رسند و دخترها جیغ‌زنان دور جعبه‌ها جمع می‌شوند، چشم‌هایشان برق می‌زند اما اجازه ندارند بخرند، چندتای شان زنگ می‌زنند اجازه می‌گیرند، چندنفر می‌ترسند و حاضر نیستند دست بزنند، برایشان چندتا برمیدارم آنهایی که می‌ترسند جیغ می‌کشند، جوجه ها را روی فرش می‌گذارم دخترها را می‌نشانم و آنها که می‌ترسند مجبورشان میکنم یواش یواش دست بزنند و جوجه را نوازش کنند، کم کم عادت می‌کنند جز دختر "مسئولیت‌پذیر" که تا آخرین لحظه حاضر نمی‌شود تجربه کند و چندشش می‌شود، حالا دیگر صدای بلندگوی مسجد می‌آید و نزدیک اذان است، جمع میکنیم و جوجه ها را داخل ظرف و پلاستیک برایشان می‌گذارم و چندتایی پیاده و چندتایی را سوار ماشین میکنم و تا مسجد می‌رویم، بچه ها تاریخ قرار بعدی را می‌پرسند، قولی نمی‌دهم، این دورهمی هم تمام می‌شود و همین که حال بچه‌ها خوب است برایم کفایت می‌کند . ف. حاجی وثوق @ghalamzann
گلدان‌ها به شکل جنون‌آمیزی "بهارزده" شده‌اند! آنها آمدن بهار را می‌فهمند خیلی زودتر از ما خیلی بیشتر از ما، آنقدر شتاب‌زده و مستمر دارند گل می‌دهند و قد می‌کشند که به گرد تماشایشان نمی‌رسم گلدان "قاشقی" که قلمه‌ی چندساله است و تابحال گل نکرده بود حالا "اهلیت" شکوفا شدن پیدا کرده است، امروز جوانه‌هایش را دیدم دیدم که ساقه ظریفی سری توی سرها درآورده و چند جوانه کوچک با خودش دارد. "گهواره‌های موسی" پر از گل هستند، شکوفه‌های سفید از داخل گهواره سربرآورده‌اند و محجوبانه سلام می‌کنند، و "شمعدانی" ها... مجنون‌تر از همیشه، قدبلندتر شده‌اند و همه‌ی ساقه‌هایشان غنچه کرده‌اند، غنچه‌های قرمز و نارنجی و ارغوانی... قلمه "سانسوریا" حالا تبدیل به یک گلدان پر از برگ شده است و گل‌های دیگر نیز شاداب‌تر و سبزتر از همیشه‌اند، اینجا همان طاقچه‌ی همیشگی‌ست اما ، و "بهار حرف کمی نیست" اگر از گل‌ها جا نمانیم و تصمیمی برای شکوفا شدن در وجودمان جوانه زده باشد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
همراهان ارجمند در تلاقی عید بزرگ با قرار است به لطف خداوند، برای 50 خانواده‌ نیازمند و تهیه شود و به فرزندانشان تعلق بگیرد، خانواده‌هایی که مثل ما امکان خرید لباس و شیرینی و اقلام عیدانه را ندارند و فرزندانشان طعم عیدی را نمی‌چشند. برای این کار نیاز به 500 سهم 20 هزارتومانی است که حدود 300 سهم تأمین شده و 200 سهم مانده است، در روزهای پایانی سال که سرمان گرم رتق و فتق زندگی و خریدهای جورواجور است، سهمی و صدقه‌ای کنار بگذاریم تا شادی برای دیگران هم باشد. شما چند سهم را به عهده میگیرید تا کار زودتر به انجام برسد؟ @ghalamzann
چند اپیزود از یک زندگی کنار هم قرار گرفته‌اند، تو گویی "یکی" و "یکی‌" هایی به این دنیا آمده‌اند تا اپیزودهایی خلق کنند و بعد هم خیلی آرام و نرم و روان و عاشقانه بگذارند و بروند، جایی آن آخرها می‌گوید کی خسته نیستی و کی چشم‌هایت سرخ نیست و کی آنقدر میمانی که با لباس خیس بدرقه‌ات نکنم... و کنار تل رختخواب میخواسته چای بخورد که نشسته خوابش برده است، رقم زدن این تصویر این سکانس این گفتگوی یکطرفه یکی از موقعیت‌های ناب این فیلم اپیزودیک است، اصلا فیلم نه... چند موقعیت کنار هم نشسته... چند روایت... چند ورق از یک حضور کوتاه اما عمیق... چند اتفاق که وجود توی مخاطب را آنچنان در هم می‌پیچد که گویی در همین لحظات عاشق شده‌ای و در همین لحظات از دستش داده‌ای! موقعیت مهدی فقط یک گریز کوتاه است یک مرور لحظه‌ای یک فرصت که می‌دهند و خیلی زود می‌گیرند و در همین کوتاهی آنقدر جذبه وجود دارد که بمانی و سنگین شوی و نتوانی تکان بخوری، برای هر سکانس می‌شود ساعتها نوشت، برای هر اتفاقی که می‌افتد، برای هر نگاه، هر دیالوگ، هر انتخاب، هر اشک و لبخندی که رقم می‌خورد، اصلا این نوشتن‌ها توصیف درستی نمی‌کنند و فقط احساس و ادراک یک مخاطب معمولی را به اشتراک می‌گذارند، من این موقعیت را یک موقعیت عاشقانه متفاوت میدانم و یک اتفاق که در درون آدمی شکل می‌گیرد آتشی روشن می‌کند و آنقدر می‌سوزاند تا خودش را به دریا بیفکند و به قعر که برسد، آرام بگیرد! موقعیت مهدی سرشار از اکت‌های ظریف و لطیف و نازکی‌ست که در متن و بازی درآمده است و آنقدر این اکت‌ها در تعاملات آقامهدی و آقاحمید با صفیه و فاطمه دلچسب و کم‌نظیر است که باید فقط نگاه کنی و راز و رمزهارا بیرون بکشی و چقدر خوب و عالی و عجیب بازی می‌کند و چقدر شایسته سیمرغ است این بازی و این نقشی که او درواقع بازی نکرده و زندگی کرده است، اگر فیلم عاشقانه دوست دارید، موقعیت مهدی را بروید و ببینید، بعد دیگر عاشقانه‌های موجود حالتان را خوب نخواهد کرد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
دختران جوان گروه جهادی شهید محرابی می‌خواهند دومین جشن تکلیف را برای کودکان حاشیه شهر برگزار کنند و برایشان بسته عبادت شامل چادرنماز، سجاده، جانماز و قرآن همراه با پذیرایی تهیه کنند و خدا می‌داند این اتفاق چقدر دلهای کوچک این بچه‌ها را شاد می‌کند. بچه‌هایی که آرزوهایشان عموما محقق نمی‌شود و این حرکت زیبا برایشان خاطره‌انگیز است. لطفا در این روزهای خوب، سهم خودتان را در این شادی دوست‌داشتنی به این حساب واریز نمایید: 5859_8310_5237_9467 نرگس سادات مرتضوي میلانی برکت و رحمت الهی نصیب‌تان🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خبر ناگهانی بود و سنگین، یکی از دوستان عکس فرستاد و گفت لعیا و بچه‌ها بیمارستانند و آقای شاملو... گفت کسی نمی‌داند خانواده خبر ندارند لعیا نمی‌داند و... و من فقط نگاه میکردم به عکس، به جملات نوشته شده به اینکه آقای شاملو رفته به اینکه لعیای دوست داشتنی بی‌خبر از این اتفاق در اتاق عمل است و پسرهای کوچک و قشنگش... خبر آنقدر درد داشت و آنقدر عجیب بود که تا مرحله جان دادن رفتم و بستری شدم و مادر شهید بالای سرم میگفت حکمت خداست باید پذیرفت و او نوجوان 15 ساله از دست داده و من کم‌صبر و توخالی! درباره آقای شاملو همه می‌دانند اما آنچه لااقل فقط من می‌دانم و حالا که رفته است باید بگویم، گره‌هایی بود که از زندگی نیازمندان باز می‌کرد و او گمنام بود و یک نالایقی مثل من خبرهای خوبش را انتشار می‌داد ، عصرهای پنج شنبه که می‌شد میگفت نیازمند معرفی کنید، بعد می‌رفت و گلریزان می‌کرد و می‌آورد و میداد و خدا می‌داند چه گره‌هایی از زندگی‌هایی باز می‌کرد که کسی نمی‌دانست و هربار میگفت به آن خانواده بگویید حلالم کنند اگر دیر شد اگر دیر اقدام کردم! آقای شاملو کمک کرد کتابخانه محله راه بیفتد، با آنکه می‌دانست ما در آن فضای یک در دو متری دو قفسه کوچک داریم و چیزی نداریم گفت میخواهم این مکان بابرکت را ببینم، آمد و دید و درست وقتی که ما داشتیم از آنچه داریم خجالت می‌کشیدیم خیلی قاطع گفت همه آنچه دیده ام یکطرف و اینجا یکطرف و گفت روزی درباره این فضای بابرکت خواهم نوشت، و ما می‌دانستیم او با آن همه کارهای بزرگی که می‌کند چقدر بزرگوارانه دارد حمایتمان میکند و قوت قلبمان شده است. وقتی گفتیم برای مادرها می‌خواهیم جلسه بگذاریم آمد پای کار، با آن همه مشغله با آن همه گرفتاری، آمد و گفت هروقت بخواهید هستم، خیلی ها افراد دیگر را پیشنهاد می‌کردند اما بین سخنرانان، فقط او بود که آبشخوری چون مکتب صفایی حائری داشت و می‌دانست که آموزش و تربیت باید چقدر مبنایی و درست باشد. خیلی ها او را یک طلبه ساده می‌دیدند و قصه سمپادبودنش و ارشد پلیمر داشتنش از امیرکبیر تهران را نمی‌دانستند که اگر برای خیلی‌ها پز باشد برای او اهمیتی نداشت، راه برایش باز شده بود و همه‌ی دغدغه‌اش به راه انداختن‌ها و جاری کردن‌ها بود. آقای شاملو در این سطور اندک نمی‌گنجد داغی‌ست که بر دل خیلی‌ها نشانده و در همان چهل سالگی که آرزوی شهادت کرده، رفته است و خدا می‌داند ارزش این زندگی کوتاه چقدر بوده است. خدا به مادرش صبر بدهد به همسر نازنینش به کوچولوهای بابایی‌اش و به ما... و کاش این مرد به خاک سپرده نشود تا لعیای عزیز بداند و ببیند و وداع کند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا نظافت: ▪️همه در فضای مجازی ازیشان تجلیل کنید. ▪️برای تشییع ایشان سنگ تمام بگذارید. @ghalamzann
"باید کار کنیم، بعد هرجور بریم شهیدیم" @ghalamzann
اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً... پنج‌شنبه یوم‌الدفن ساعت: 5 عصر @ghalamzann
تولدت مبارک منجی ما... ❤️ @ghalamzann
رفت و ما وجود نازنینش را از دست دادیم... لطفا در آخرین شب سال همه رفتگان را به فاتحه‌ای مهمان کنیم
سالی که گذشت بالا و پایین‌هایی را تجربه کردیم، از دست دادن‌هایی و به دست آمدن‌هایی، و غم‌ها و شادی‌ها توأمان تجربه شدند اینکه بگوییم سالی که گذشت سالی بد بود یا خوب، هیچکدام یک گزاره منطقی نیستند و اینکه آرزو کنیم سال آینده اینطور نباشد و آن طور دیگر باشد، باز هم دریافت درستی از دنیا و طراحی‌اش نداشته‌ایم باور اینکه دنیا محل همین افت و خیزهاست و از آن گریزی نیست و سال آینده و سال‌های آینده هم همین خواهد بود و این ما هستیم که باید ظرفمان را بزرگ کنیم، کمک می‌کند به آرام‌تر گذراندن این سالها، بخواهیم برای سال جدید که خداباوری در ما به تجسم برسد و توکل‌های از دست رفته بازگردند و دلهره‌ها و تشویش‌ها به سکینت برسند منت بگذارید و حلال کنید و بگذرید. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
حلول سال جدید را به شما همراهان نیکوکار خیریه تبریک عرض می‌کنیم، امید که تحویل سال با تحویل حال همراه باشد و خداوندِ محول الاحوال بهترین‌ها را نصیب شما بفرماید. دعا کنیم برای خدمت و برای قرابت و تعجیل در فرج و درک ظهور که حال خوب ذیل این اتفاق عظیم حاصل خواهد شد. از همراهی شما بزرگواران در سالی که گذشت به سهم اندک خود سپاسگزاریم. @kheiriyehnofel
یک مادر دفن شده، اطرافیانش اهل نماز شب اول خواندن نیستند، خودش تا لحظه آخر اهل ذکر و نماز بود... لطفا منت بگذارید و به غربتش رحم کنید و امشب برایش نماز بخوانید: فاطمه بنت زین‌العابدین
آمبولانس مه جاده کوهستانی را می‌شکافد و پیش می‌رود و ماشین‌ها پشت سرش به خط شده‌اند، جاده پیچ در پیچ است و کاروان عزا گردنه‌های کوهستان البرز را یکی یکی پشت سر میگذارند بچه‌ها و نوه‌هایش را از سراسر ایران جمع کرده است و هیچوقت اینقدر همه با هم نیامده بودند، آمبولانس جلو می‌رود و مادربزرگ همچنان با حرمت و عزت، جلودار خانواده است، مه آنقدر غلیظ است که آسمان را از بالای کوه‌های بلند به کف دره متصل کرده و یک نمای سینمایی عجیب را رقم زده است، آمبولانس مادربزرگ را می‌برد و بچه‌ها به دنبال او، برخلاف همیشه که بچه‌ها می‌رفتند و مادربزرگ آن بالا سرِ چشمه می‌آمد استقبال و عطر صدایش که پیوسته میگفت "تی قربان برم" نور و گرما می‌بخشید به عمق جانت، اما این بار همه به صف شده‌اند تا به قربانش بروند به قربان او که خانه‌اش خانه‌ی امید بود... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کاروان به بالاترین روستای منطقه می‌رسد و در قبرستان توقف می‌کند، اهالی قبر را آماده کرده‌اند و ایستاده‌اند تا تشییع و تدفین را برقرار کنند، (اینجا همه کارها به دست خود مردم انجام می‌شود و متولی خاصی ندارد) جمعیت تابوت را روی دوش می‌گیرند و با شتاب روی سطح شیب‌دار تپه به سمت امامزاده می‌روند، یکی فریاد می‌زند آرام‌تر... بگذارید پیرترها هم برسند، جمعیت سرعتش را کم می‌کند، روی دستها به سمت امامزاده می‌رود، جایی که همیشه با پای خودش می‌رفته است، بلند بگو لااله‌الاالله... جمعیت لااله‌الاالله گویان حرکت می‌کند، طواف را انجام می‌دهند و نماز و نوبت تحویل امانت فرا می‌رسد، یکی می‌گوید محارمش بیایند، محارم می‌آیند، ، یک پارچه ترمه بزرگ روی قبر نگه می‌دارند تا وقتی صورتش را باز میکنند حریمش را حفظ کرده باشند،یکی از دامادها پایین می‌رود و تلقین را شروع می‌کند، شانه‌اش را تکان می‌دهد و آرام آرام تلقین می‌گوید و چه شکوهی دارد این بخش ماجرا، حالا نوبت گذاشتن لحد است، دوتا از نوه‌ها پایین می‌روند، سنگ‌ها را می‌چینند، یکی با بیل خاک می‌ریزد و خانه جدید مادربزرگ مهیا می‌شود، تاج گل را روی خانه می‌گذارند روضه‌ای خوانده می‌شود، لنگ‌لنگان با دو عصا خودش را کنار تل خاک می‌رساند و با همان صدای لرزانش می‌گوید این خانم به گردنم حق دارد و شروع به خواندن روضه کربلا می‌کند، بساط روضه که جمع می‌شود جمعیت یکی یکی می‌روند، دوسه‌نفر میمانیم که تنها نباشد و با شرایط جدیدش انس بگیرد، چقدر ملک و الرحمن می‌خوانیم، نمی‌دانم، اصلا نمی‌دانم حالا دیگر مادربزرگ حالش خوب است یا نه... عصر گذشته است که او را با خانه جدیدش تنها می‌گذاریم، حالا دیگر مه به روی قبرها رسیده است و چندساعت بعد برف سنگین تمام قبرستان را می‌پوشاند، مادر کوهستان در مه و باران و برف در دل کوهستان آرمیده است، خدا کند خانه‌اش نورانی باشد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
السلام علی اهل لااله الاالله... @ghalamzann
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... مهلتی برایمان نمانده، می‌شود که بگذری و ببخشی جانِ جهان؟... @ghalamzann
پست موقت: اگر فیلم سینمایی را ندیدید امروز ساعت ۱۵ شبکه ۳ و ساعت ۱۶ شبکه افق حتما تماشا کنید و اگر هم دیدید حتما تمایل دارید دوباره ببینید... 🌸 @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتی‌ست جلوی خانه بازی میکنند تیم راه انداخته‌اند و جمع‌شان جمع است اکتریت را می‌شناسم پسران نوجوان محله هستند و شاید یکی دوتایشان ساکن این کوچه باشند بقیه از کوچه های دیگر حتی کوچه مسجد که فاصله‌اش زیاد است، سروصدا می‌کنند جیغ می‌کشند توپشان را به هر طرفی می‌زنند و احتمالا موجب مزاحمت باشند برای همسایه‌ها اما من صدایشان را دوست دارم شور و هیجان‌شان را بودنشان را یاد سال‌های گذشته می‌افتم که تفریح بچه‌ها همین بود، همین که یک توپ پلاستیکی را دولایه و سه لایه کنند و از صبح تا شب در کوچه‌ بدوند و جیغ بکشند، وقتی برادرهایم از کوچه برمی‌گشتند با صورتهای سرخ و لباس‌های خیس، با اینکه بدم می‌آمد و میگفتم بوی کوچه می‌دهید، اما شادی و نشاطشان را دوست داشتم و دلم میخواست من هم قاطی بازی‌هایشان بشوم امروز وقتی می‌بینید بچه‌ها در کوچه‌ فوتبال بازی می‌کنند، خوشحال بشوید و قدر بدانید چون به قدر همین ساعتها از فضای مجازی دور هستند، از رکود و نشستن جدا شده‌اند و از خلسه و خلوت‌های خسارت‌بار فاصله گرفته‌اند، سروصدای بچه‌ها جز همان یکساعت عصر که همه نیاز به کمی سکوت و استراحت دارند، صدای زندگی و شور و شادی است، برای بچه‌ها سکوت نخواهیم، من این‌روزها از بی‌صدا شدن این نسل می‌ترسم! ف. حاجی وثوق @ghalamzann