eitaa logo
قلمزن
480 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار جلسه را گذاشته‌اند ساعت 14، دعوتنامه اداری هنوز نرسیده و در واقع مجوز شرکت در جلسه را ندارم اما چون میدانم که توی راه مانده، بارم را می‌گذارم روی کولم و رفاقتی عازم جلسه می‌شوم. کارم در اداره طول کشیده و زمان لازم را برای به‌موقع رسیدن ندارم. ظهر است و شلوغ و فاصله میدان تلویزیون تا خیابان خسروی از یک مسیر پرترافیک می‌گذرد. نرم‌افزار نشان را روشن می‌کنم، پیشنهادش بزرگراه است. نشان می‌گوید 12 دقیقه دیگر میرسم و این یعنی تأخیر نخواهم داشت. حرکت میکنم و چون سرعتم را بیشتر میکنم زودتر از نرم‌افزار به پارکینگ خسروی می‌رسم. همه چیز خوب پیش رفته است. طبقه دوم پارکینگ تا ورودی خسروی را تقریبا می‌دوم. به خیابان که می‌رسم را در پیاده‌رو می‌بینم. حداکثر 15 ساله است، یک "کلاه‌خنگی" از آنها که پشتشان آویزان است، به جای روسری سرش کرده و آرایش نصفه نیمه هم دارد. مضطربانه در پیاده‌رو رفت و برگشت می‌کند در یک خط دو تا سه متری، می‌خواهم عبور کنم اما یک حس مادرانه متوقفم می‌کند. دخترم مشکلی هست؟ میتوانم کمکی کنم؟ کمی نگاه می‌کند و چیزی نمی‌گوید، تردیدش را حس میکنم. دست روی کتفش می‌گذارم و می‌گویم من اینجا جلسه دارم احساس کردم نگرانی، اگر کاری از من برمی‌آید بگو، جای دختر خودم... ناگهان دستم را میگیرد، خانوم من با کسی اینجا قرار گذاشتم که تابحال او را ندیدم، ما در با هم آشنا شدیم و او گفت که دوست دارد مرا ببیند -قلبم می‌لرزد- چندساله است؟... 28 ساله... اسمش حمید است... چرا ترسیدی؟... چون اولین بار است با یک غریبه قرار گذاشته‌ام... دستانش علنا دارند می‌لرزند... بغض گلویم را فشار می‌دهد... می‌گویم من هم جای تو بودم میترسیدم، میخواهی برگردی؟ می‌گوید بله... برایت تاکسی بگیرم؟... نههه با اتوبوس برمی‌گردم ... صفحه اسنپ را باز میکنم، آدرس خانه‌اش را میزنم، از خیابان جانباز آمده است چهارراه خسروی، دخترک 15 ساله... آن هم برای یک ملاقات که در تصوراتش یک قرار بوده است! صبر میکنم، ماشین فورا می‌رسد، بغلش میکنم و در گوشش می‌گویم محبتی که در اینستا ایجاد می‌شود نور ندارد، آرزو میکنم محبتی نصیبت شود که دلت را روشن کند. چشمان هردویمان خیس شده است، دخترک سوار می‌شود و من تا جلسه که حوالی علیه‌السلام است می‌دوم و آنجا که میرسم، دخترک را به خود آقا می‌سپارم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
درباره دنیا چیزی شنیده‌اید؟! فستیوال‌های مشهوری که مثلا ٣۶٠ روز برنامه‌ریزی و تبلیغ می‌شوند تا ۵ روز برگزار شوند. این فستیوال‌ها اهداف متفاوتی دارند و آدمها براساس علاقه و اهداف‌شان در آنها شرکت می‌کنند. مثلا فستیوال شنا کردن در ، یا مثلا لباس و ماسک پوشیدن، یا دوچرخه‌سواری کردن، یا اعلان حمایت از فعالان فلان رفتار ، یا فستیوال‌های فرهنگی با هدف معرفی آداب و ملل و انواع دیگرشان، مشهوری هم برگزار می‌شود در دنیا که جمعیت را می‌زند، مثلا در فلان ببابان که قیمت بلیطش اندازه بهای یک آدم است و علاقه‌مندان تلاش می‌کنند خودشان را به این سالی یکبار برسانند و آنقدر زمان کنسرت طولانی است و محتوا و ملودی آن بالاتر از انسان پیش‌بینی شده که شرکت‌کنندگان برای آنکه بتوانند تاب بیاورند، ناچارند مصرف کنند! شهرهای جالب توجه و جذابی هم وجود دارند، مثلا آمریکا که بالاترین جذابیت‌های تفریحی را در اوج و بی‌قانونی در اختیار گردشگران قرار می‌دهد و آدمها در انواع ، خودشان را می‌کنند. آدم‌ها برای بهره‌مندی از همه‌ی موارد بالا باید هرچه دارند، بدهند و هزینه‌های گزاف کنند تا به محبوب‌هایشان از هر نوعی برسند. بماند که اگر سر از دربیاورند، آنچه ندارند هم باید بدهند! و همه‌ی این‌ها نه تنها آورده‌ای برای و حتی آدمی ندارند که آنچه در وجودش مانده هم می‌گیرند و موجودی و تحویل می‌دهند. اما، نقطه‌ای روی کره وجود دارد که شبیه ندارد. یک جای عجیب که هر سال یک فستیوال در آن برگزار می‌شود که جمعیت شرکت‌کننده‌‌اش با جمعیت هیچ فستیوال رنگارنگ دیگری قابل قیاس نیست. اینجا درست برخلاف همه‌ی نقاط گردشگری دنیا، جیب دیگری می‌شود جیب تو... و او از آنچه دارد اینجا کسی سر کسی کلاه نمی‌گذارد و برای چشیدن لذت بی‌نظیری که وجود دارد، لازم نیست هیچ مخدری مصرف کنی، اینجا یاد می‌گیری مهربانی را و سخاوت را و دستگیری را... کاش فقط یکبار همه‌ی تجربه‌اش کنند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann