#روزنوشت
#ح_مثل_حضور_مادر
بچه ها آماده شدهاند که برای اجرا بروند
دخترک خندان با عجله صدایم میکند
"خانوم دوستم داره گریه میکنه"
دخترک هالوینی معصومانه نشسته و اشک میریزد
با حیرت میپرسم چه شده
اول چیزی نمیگوید کنارش مینشینم
و اصرار میکنم
آرام میگوید "همه مامان ها امشب میان اجرای دختراشونو ببینند اما مامان من نمیان"
میگویم "غصه نخور دخترم الان زنگ میزنم و دعوتشون میکنم که بیان"
وسط هق هق هایش میگوید
"نمیان خانوم مامانم نمیان"
میگویم"خب حتما امشب گرفتارند اشکالی نداره"
گریه اش بیشتر و با اعتراض همراه میشود
و با همان لحن و بیان شیرینش می نالد
"فقط امشب نیست هیچ وقت هیچ وقت
تو برنامه های من نبودند،
می دونین یعنی چی خانوم؟
از بچگیم، از مهدکودکم، از پیش دبستانیم
هیچوقت هیچوقت نیومدند..."
موهای به هم ریخته اش را نوازش میکنم و میگویم
"دفعه بعد یه وقتی میذاریم که مامانت بتونن شرکت کنند"
باز هم با اعتراض میگوید
"هیچ شبی نمیتونند بیان هیچ شبی..."
با نگرانی میپرسم "چرا؟ مشکلی وجود داره"
میگوید "مامانم صبح تا شب سرکار هستند مهندس عمرانند!"
بحث را عوض میکنم و میگویم "اصلا امشب من مامان تو...بگو چکار کنم"
دخترک خندان که کنار دوستش نشسته میگوید
"از خدا هم بخواه"
اما دخترک هالوینی فقط گریه میکند و دستان آلوده را هی به چشمانش میکشد
میگویم "فرض کن مامانت اومدند بگو چکار میکنند من همون کارو میکنم
مثلا بعد از اجرا میام بغلت میکنم خوبه؟ یا برات یه عالمه دست میزنم
یا هرکاری که فکر میکنی مامانت انجام میدن..."
خیلی جدی میگوید "نمیدونم مامانم چکار میکنند هیچوقت نبودند!"
با بچه ها شوخی و خنده راه می اندازیم تا حالش عوض شود و راهی اجرا شوند
بعد از اجرا هم سعی میکنم به قولم عمل کنم
اما بچه است و دلش همراهی مادرش را میخواهد درست مثل بچههای دیگر...
اگر دخترک هالوینی مادری داشت که بخاطر نیاز روزانه خانواده صبح تاشب
کار میکرد بحثی نبود
اما وقتی یاد صحبت های دخترک درباره
خانه ویلایی و هاپوی خانگی و سفرهای خارجی و بقیه فاصله اش از بچه ها می افتم
آرزو میکنم کاش هیچ مادری در هیچ کجای دنیا
هیچ موضوعی قبل تر از فرزندانش برایش اولویت پیدا نکند
و زمانی مشغول بیرون شود
که مادری اش برای نیازمندترین موجودات به خودش تکمیل شده باشد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روز_نوشت
#ح_مثل_حضور_مادر
در محل کار هستم که تماس تصویری میگیرد، قطع میکنم
دوباره و چندباره
مهلت نمیدهد تماس صوتی برقرار کنم
اینترنت را قطع میکنم
چند لحظه بعد تماس میگیرم
دختر خندان طوری گریه میکند که
نفسش بالا نمیآید
میگوید که میخواهد تصویری صحبت کند توضیح میدهم که در اتاق کار هستم و ممکن نیست
ظاهرا با دوستانش دعوایش شده
اما این هق هق شدید نمیتواند کار قهروآشتی کودکانه باشد
میگوید دوستانش بدجنس هستند و...
کمی حرف میزنیم نمیخواهد قطع کند
قول میدهم بعد از کار تماس بگیرم
عصر تماس تصویری میگیرم
زار زار گریه میکند!
تلی که روز قبل برایش گرفته بودم
به سرش زده و مرتب است
سر شوخی را باز میکنم که
برای تماس تصویری خوشگل کردی
وسط گریه میخندد و باز گریه...
باز میگویم چه تل قشنگی داری
هرکی خریده خیلی باسلیقه بوده،
این بار با صدای بلند میخندد،
اما باز
بهانهگیریهای مختلف میکند
و باز گریه و گریه...
روز بعد دوباره در محل کار زنگ میزند
و باز بغض دارد
میگویم قرار بود بهتر باشی
میگوید همین الان بیایید پیش من،
میگویم اداره ام
اصرار میکند
میگویم عصر شاید بتوانم...
ساعت 3 تازه رسیده ام که زنگ میزند
جواب نمیدهم
پشت هم میزند تلفن را قطع میکنم
باید یاد بگیرد که بیموقع تماس نگیرد،
با این بایسته تربیتی سعی میکنم
حواس خودم را پرت کنم
اما نمیشود،
دم دمای غروب است که تلفنش را جواب میدهم
باز گریه میکند!!
میگویم از دیروز گریه هایت تمام نشدند؟
دنیا را آب برد... میخندد
و میگوید شب شد چرا نیامدید
میگویم بعد از نماز...
غرولندی میکند و میگوید قبول،
میروم درب منزلشان
اصرار میکند بیایید بالا
قبول نمیکنم
میگوید تنها هستم و کسی نیست
میگویم این یک قانون است که وقتی بابا و مامان نیستند نباید کسی را داخل خانه ببری،
قبول میکند
میگویم خب حالا چه کاری داشتی
میگوید حرف بزنیم!
حرف میزنیم
قصد برگشتن میکنم با دستپاچگی میگوید
کار دارم هنوز،
میرود کاردستی هایش را میآورد و نشانم میدهد،
باز میخواهم برگردم گوشی اش را میآورد و چیزهایی نشانم میدهد،
نمیگذارد برگردم بیقرار است،
سرانجام راضی میشود و تنهایش میگذارم
در حالیکه دوباره بغض کرده است
پ.ن: این بچه نه دلباخته من است نه دعوای کودکانه اذیتش کرده است،
فقط هر روز از صبح تا ساعت 7 شب تنهاست،
پدر و مادرش هردو تا شب سرکار هستند.
تک فرزند است
و مادرش دوست دارد بقول خودش
برای سرگرمی و استقلال کار کند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann