eitaa logo
قلمزن
478 دنبال‌کننده
713 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
تماس گرفت و گفت کتابی که کار کرده‌اند تمام شده، آدرس بدهم که بفرستد تا بخوانم و لطف کرد و فرستاد، یک دوست خوب پژوهشگر... بدون هیچ ذهنیتی را دستم گرفتم بدون آنکه بدانم این مرد که دارم به زندگی‌اش بدون دعوت وارد می‌شوم چه کسی بوده، کجا بوده و چگونه زندگی کرده است. (گفتم "بدون دعوت" و اشتباه کردم، آدمها جایی نوشته می‌شود و آنگاه که لازم باشد به دستشان می‌رسد) و به این ترتیب خیلی ناگهانی پرت شدم وسط زندگی سیدهادی، یک جوان بزن‌بهادر جنوب‌شهری که یک طرف قلدرمآبی‌اش دل می‌برد یک طرف آرام‌نگرفتن‌ها و بی‌‌تابی‌هایش... یکجا فحش‌هایش را می‌شنوی، یکجا دست به یقه شدنش را می‌بینی، یکجا زیر گوش کسی می‌زند و یکجا مرد و مردانه شانه زیر همه بارهای موجود می‌دهد و یکجای دیگر هم بچه‌های محله را زیر بیرق هیئت جمع می‌کند و سینه می‌زند و گریه می‌کند. سیدهادی از آن آدمهای عجیب است، از آنها که خودشان هستند، بی‌تکلف، بی‌کلیشه و بدون نقاب، از آنها که رگ گردنشان همانقدر زود بالا می‌زند که قلبشان زود نرم و چشمشان زود خیس و بازی را همیشه می‌برند، از آنها که دلت می‌خواهد از نزدیک تجربه‌شان کنی، زیر پرچم‌شان خدمت کنی و وقتی سرت فریاد می‌کشند که کارت را درست انجام دهی، چشم بگویی و این فریادزدن را دوست داشته باشی. پیشنهاد می‌کنم این کتاب را حتما بخوانید، با سیدهادی زندگی کنید و شما هم در حسرت دانستن راز متحول شدنش که هیچوقت نشد به کسی بگوید، حیرت‌زده بمانید. باور دارم که سیدهادی سلطان‌زاده از آن بامرام‌هاست که اگر برایش کاری کنی حتما دستت را می‌گیرد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
از همان ساعت‌های اول گله و شکایت کردن‌شان شروع شد. تا یکی از بزرگترها صدایم می‌کرد حدس میزدم که باز شکایتی در کار است. چند خانم کنار هشتاد و اندی دختر نوجوان معتکف شده بودند. بقول خودشان آمده بودند ، نه اردوی دانش آموزی، آمده بودند خلوت کنند، نه اینکه سروصدای شبانه روزی این همه نوجوان را تحمل کنند. آمده بودند دعا و نماز بخوانند نه اینکه شاهد حلقه و گعده و گفتگوهای نوجوانانه باشند. با هرکدامشان باید می‌نشستی و تک به تک حرف میزدی تا کمی آرام‌تر شوند. اما دلشان گرم نمی‌شد و مدام احساس خسران داشتند که گویی چیزی را از دست داده‌اند. شب نیمه رجب که بچه‌ها در روضه غوغا کردند و وقتی پرچم کربلا رسید، از خود بیخود شدند و تا پاسی از شب گذشته اشک می‌ریختند و منقلب بودند، چندتایشان آمدند و عذرخواهی که زود قضاوت کردیم و بچه‌های خوبی هستند. اما وقت وداع، حال این آدم‌بزرگ‌ها عجیب دگرگون بود. میان آن شلوغی و ازدحام که باید تک به تک خداحافظی میکردی و طلب حلالیت که اگر سخت گذشته ببخشند و حال و هوای ویژه وداع، چندتایشان آمدند و به شدت گریه می‌کردند، می‌گفتند اشتباه کردند، می‌گفتند اولش به خدا شاکی بودند که چرا برایشان اعتکاف را اینطور رقم زده اما بعد متوجه شدند که چه رزق خوبی نصیب‌شان شده و مجاورت با این تعداد نوجوان، چه توفیق بزرگی برایشان بوده است. یکی میگفت نمی‌دانم چه کردم که خدا این لطف را در حق من کرد و بخاطر این بچه‌ها، برکات عجیبی نصیبم شد. می‌گفت و از شدت گریه بدنش میلرزید و من مبهوت این همه لطف خدا بودم به جمعی که سه روز باید بزرگترها را راضی نگه می‌داشت تا بتوانند با نوجوانان کنار بیایند. توفیق معنوی همیشه داشتن و در سکوت عبادت کردن نیست. گاهی تو این است که وسط ها، وسط مداراکردن‌ها، وسط دل به دل نوجوانان دادن، پل بزنی و متصل شوی. قدر رزق‌های اطرافمان را بدانیم... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
از همان ساعت‌های اول گله و شکایت کردن‌شان شروع شد. تا یکی از بزرگترها صدایم می‌کرد حدس میزدم که باز شکایتی در کار است. چند خانم کنار هشتاد و اندی دختر نوجوان معتکف شده بودند. بقول خودشان آمده بودند ، نه اردوی دانش آموزی، آمده بودند خلوت کنند، نه اینکه سروصدای شبانه روزی این همه نوجوان را تحمل کنند. آمده بودند دعا و نماز بخوانند نه اینکه شاهد حلقه و گعده و گفتگوهای نوجوانانه باشند. با هرکدامشان باید می‌نشستی و تک به تک حرف میزدی تا کمی آرام‌تر شوند. اما دلشان گرم نمی‌شد و مدام احساس خسران داشتند که گویی چیزی را از دست داده‌اند. شب نیمه رجب که بچه‌ها در روضه غوغا کردند و وقتی پرچم کربلا رسید، از خود بیخود شدند و تا پاسی از شب گذشته اشک می‌ریختند و منقلب بودند، چندتایشان آمدند و عذرخواهی که زود قضاوت کردیم و بچه‌های خوبی هستند. اما وقت وداع، حال این آدم‌بزرگ‌ها عجیب دگرگون بود. میان آن شلوغی و ازدحام که باید تک به تک خداحافظی میکردی و طلب حلالیت که اگر سخت گذشته ببخشند و حال و هوای ویژه وداع، چندتایشان آمدند و به شدت گریه می‌کردند، می‌گفتند اشتباه کردند، می‌گفتند اولش به خدا شاکی بودند که چرا برایشان اعتکاف را اینطور رقم زده اما بعد متوجه شدند که چه رزق خوبی نصیب‌شان شده و مجاورت با این تعداد نوجوان، چه توفیق بزرگی برایشان بوده است. یکی میگفت نمی‌دانم چه کردم که خدا این لطف را در حق من کرد و بخاطر این بچه‌ها، برکات عجیبی نصیبم شد. می‌گفت و از شدت گریه بدنش میلرزید و من مبهوت این همه لطف خدا بودم به جمعی که سه روز باید بزرگترها را راضی نگه می‌داشت تا بتوانند با نوجوانان کنار بیایند. توفیق معنوی همیشه داشتن و در سکوت عبادت کردن نیست. گاهی تو این است که وسط ها، وسط مداراکردن‌ها، وسط دل به دل نوجوانان دادن، پل بزنی و متصل شوی. قدر رزق‌های اطرافمان را بدانیم... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann