#روزنوشت
#یک_ساعت_عشق_صد_جهان_بیش_ارزد
قصه #یوسف علیهالسلام به آنجا رسیده است که معصومیتش او را به دعا میکشاند تا خداوند برایش زندان را مقدر کند تا از حریم گناه فاصله بگیرد.
قرآنش را امروز #حنانه و #فریده و #حلما خواندند و پای منبر زلیخا نشستیم و فهمیدیم که اگر قبح گناه بشکند، اجتماع ترک میخورد و ذره ذره میریزد.
با دخترها درباره #عشق حرف زدیم و صدای فریاد فاطمه بلند شد که "خانم فلانی" در مدرسه به ما گفته که عشق فقط خدا و پدر و مادر و دیگر هیچ!
(از دست "خانم فلانی" حرصم میگیرد، خب دروغ چرا؟ مگر قرار نیست دخترها مهمترین عشق دنیایی را تجربه کنند؟
به چه قیمتی میخواهیم از احساسات آنها مراقبت کنیم؟!...)
بحث امروز تمام میشود، حنانه و حلما به سوال مهمی پاسخ میدهند و بعد ماجرای یوسف دوستداشتنی خدا را در آستانه شروع جریان هدایتگریاش میگذاریم تا این اتفاق مهم بماند برای جلسه بعد،
اما کلاس امروز یک #اتفاق_قشنگ داشت، هانیه و مریم و آیناز و حورا مهمانان ویژه کلاس بودند و آمده بودند تا برای عطیه تولد بگیرند و غافلگیرش کنند.
تولد دونفره حورا و عطیه برگزار میشود و کلاس با شیرینی قبولی عطیه و نون خامهایهایی که هانیه آورده و صورتهای خامهای بچهها تمام میشود و یک روز خوب و دوستداشتنی دیگر کنار گروهی از بهترین دختران دنیا رقم میخورد.
الحمدلله علی کل نعمه... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann