#حاجخانم_فرشته_نیست
دارد از کنار #هیئت رد میشود که چشمش به قسمت #کودکان میافتد، میآید و با بچهها خوش و بش میکند و آفرین و مرحبای مادربزرگانه به هرکدامشان میگوید،
برایش صندلی میآورم نمینشیند،
میگوید خانه خانواده سیدرضا هم دیگر دارد جور میشود و خوشحال است،
دوباره از رفتنش میگوید ازینکه برایش #نماز خوانده شود و با بقیه پولش هرکاری که خوب است... دوست ندارم بشنوم، میگویم بگذریم ازینها... دوباره میگوید آفتاب لب بوم هستم... میپرسم از همسایه جدید چه خبر، همه چیز خوب است؟... میگوید پولی که برای رهن داده بود برگرداندم و گفتم برود #کربلا!
میگویم خوش بحال شما و خوش بحال #همسایه... میگوید برایم دعا کن که بتوانم از خانه هم دل بکنم و ببخشم که دیگر سبک باشم... بغضم میگیرد...
سرش را میبوسم و میگویم برای بچهها و ما دعا کنید... باز میگوید خاک بر سر من...
حاج خانم از آنهاست که دلت میخواهد خدا از عمرت بگیرد و به عمرش بیفزاید.
سرش سلامت 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
خانه #شهید را سیاه پوشاندند
صدای قدمهای #روضه و #هیئت پیچیده است
پدر شهید اگرچه دیگر توان بالا و پایین کردن ندارد اما سایه نظارتش هست و بچهها طوری رفتار میکنند که او همچنان مدیر خانواده مانده و بماند به لطف خدا،
چهره مادر دوستداشتنی شهید پر از رضایت است، اینطور وقتها همهی وجودش را میگذارد، چشمانش میخندند
و چقدر دوستش دارم،
حیاط دوباره مفروش شده و دیوارها سیاه و چراغ سبز باز این شبها روشن است
و خاطره دلانگیز شبهای هیئت بچهها دوباره زنده شده
و با خودش بغض آورده است...
@ghalamzann