eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
731 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
این مبارک باشه واسه دل پاک و دعای خالص شما مادربزرگهای عزیزِدل که وقت بازی هی میپرسین سفیدها ایرانن؟😍 @ghalamzann
اسمشان را گذاشته‌ام مرغ عشق، هر صبح دست در دست هم مسیر پیاده‌روی را لنگان لنگان می‌روند و می‌آیند. از همان روز اول که دیدمشان، دوستشان داشتم. نمی‌شود گفت بی‌دلیل که اصلا دوست داشتن آدمها عین دلیل است، آن هم نوع پدربزرگ و مادربزرگشان... پیرمرد قد بلندی دارد با لباس‌هایی که همیشه مرتب و یک‌شکل هستند. یک کلاه شاپوی خاکستری با پیراهن و شلوار راحتی چهارخانه به رنگ کلاهش، سخت راه می‌رود و به نظر پارکینسون دارد. پیرزن خیلی کوتاه‌تر از شوهرش، لباس روشن می‌پوشد و بخش کوچکی از موهای سپیدش از جلوی روسری دیده می‌شوند، گاهی هم برای اینکه سردش نباشد یک کلاه زیر روسری می‌پوشد. او هم سخت راه می‌رود. طوری دست هم را می‌گیرند که درست نمیدانی کدامشان به کدام تکیه کرده است! و همه اینهارا وقتی از کنارشان عبور میکنم دیده‌ام. از روزی که سلام کردم، دلم بیشتر برایشان تنگ شد. هرروز کارم این بود که عبور کنم و سلام کنم و آنها صورتشان پر شود از لبخند و مهربانانه جواب بگویند. امروز اما اختیار از کف دادم. برای اولین بار عبور نکردم و کنارشان ایستادم. حالشان را پرسیدم و اینکه کدام خانه زندگی‌ میکنند. نشانم دادند. پرسیدم تنها هستید یا با فرزندان... گفتند تنها هستیم. عاشقانه گفتم می‌شود اگر کاری دارید به من بگویید؟ مثلا خرید دارید یا هر کاری که از دست من برمی‌آید؟... گل از گل هردویشان شکفت. پیرزن با همان دستان لرزانش در آغوشم کشید و گفت میدانی با همین حرف دنیا را به ما داده‌ای؟ بغضم گرفت... چشمانش پر از اشک بودند و پیرمرد داشت می‌خندید. دلم نمیخواست از آغوش مهربانش جدا شوم. چقدر شبیه مادربزرگ بود. دوباره التماس کردم و قرار شد پیش‌شان بروم. آنها نمی‌دانند که من و امثال من به این مهربانی‌ها نیازمندتریم. به اینکه دستمان در دست بزرگترها گره بخورد و کمرمان پیش‌شان خم شود و دعای خیرشان همراهمان باشد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
#یک_جفت_مرغ_عشق #ایران_قوی اسمشان را گذاشته‌ام مرغ عشق، هر صبح دست در دست هم مسیر پیاده‌روی را لنگا
هنوز طعم شیرین خاطره دیروز را دارم مزمزه میکنم که پیرزن را از دور می‌بینم، دست تکان می‌دهد، خودش تنهاست. کنارش که میرسم می‌گوید بدون عصا آمدم، باور میکنی؟ بعد از سالها بدون عصا آمدم، میپرسم چرا؟ می‌گوید از دیروز که شمارا دیدم و گفتی هوای مارا داری، قدرت پیدا کردم! (خجالت میکشم، از همه‌ی کارهایی که می‌توانستیم در زندگی انجام بدهیم و ندادیم، از همه‌ی لبخندهایی که می‌شد بزنیم و نزدیم،...) می‌گویم خدا حافظ شما باشد مادر، میخواهید تا خانه با هم برویم؟ می‌گوید نه یواش یواش دارم تمرین میکنم، شوهرم نگران بود که بدون عصا هستم. همراهش می‌شوم تا در خانه می‌رویم، یک خانه ویلایی که برگهای پاییزی کف حیاطش را پوشانده‌اند. وقتی برمیگردم و نگاهش میکنم با دست برایم بوسه‌ای می‌فرستد و نگاهش پر از انتظار می‌ماند. دلم برایش غنج می‌رود. میروم نانوایی محله... کیف پول نیاورده‌ام و برایم گفتنش سخت است، تا میگویم پول نیاورده‌ام، یکی از بندگان خوب و خوش‌روزی خدا می‌گوید من حساب میکنم و دو نان گرم دستم می‌دهد. خودم را دوباره به خانه پیرزن می‌رسانم، پیرمرد با همان کلاه شاپو و عینک دودی و بیماری‌اش دارد برگهای حیاط را جارو می‌زند، نان گرم را به پیرزن می‌رسانم و می‌گویم یک نفر خریده برای صبحانه شما، صورتش بیشتر می‌شکفد، حالا روسری هم ندارد و موهای یکدست سفیدش را در همان فاصله با سلیقه شانه زده و شبیه فرشته ها شده است. مداوم می‌گوید من فدایت شوم الهی هرچه میخواهی خدا به تو بدهد. می‌گویم مادر من نخریدم دعایتان باشد برای کسی که زحمتش را کشیده، حالا برای همه دعا می‌کند. دوست دارد صبحانه مهمانش باشم اما نمیتوانم، دوباره بغلم می‌کند درست مثل یک مادر و خداحافظی میکنیم به امید دیدار دوباره شاید صبح پاییزی فردا... 🍁🍂 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
نوجوونا و جوونای عزیز محله! دخترخانم‌ها و آقاپسرها! یک برنامه درجه یک و پرهیجان مخصوص شما: 🇮🇷تماشای گروهی مسابقه فوتبال ایران و آمریکا 🇮🇷 زمان : سه شنبه ساعت 22:15 مکان: مسجد حضرت قائم (عج) ✅دورهمی دخترخانم‌ها و تماشای فوتبال: شبستان بالای مسجد ✅ دورهمی آقاپسرها و تماشای فوتبال: پایگاه بسیج برادران مسجد ✅برای رفت و برگشت دخترخانم‌ها، مربیان هم به والدین کمک خواهند کرد. ✅ نوجوانان کمتر از ۱۸ سال حتما رضایتنامه به همراه داشته باشند. ✅تنقلات و خوردنی‌جات یادتون نره🤩 ✅اگر والدین هم تمایل دارند، میتونند در تماشای فوتبال با بچه‌ها همراهی کنند. ✅نتیجه بازی هرچی که باشه: "همه با هم تا پای جان برای ایران"🇮🇷❤️
31.5K
وقت نماز مغرب وارد مسجد می‌شوم، ‌آمده‌اند و صندلی‌های آخر شبستان نشسته‌اند که مثلا نماز نمی‌خواهند بخوانند. وقتی دستشان را می‌فشارم می‌گویم شب یادتان نرود، تماشای دسته‌جمعی، منتظرتان هستم. دخترکی که وسط بوده می‌گوید اصلا نمی‌آییم. و آن یکی که زبان تندتری دارد، صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید امکان ندارد و شروع می‌کند به فحاشی کردن به ... سومی هم کلا تحت تاثیر است و هرچه آنها بگویند، تایید می‌کند. چند نمازگزار برمی‌گردند و نگاه می‌کنند و می‌ترسم تذکر یا توبیخ آنها وضعیت را بدتر کند. میبرمشان بیرون، روی پله‌ها، حرف می‌زنیم، آن که صدایش بلند است و معمولا اهل فحاشی، نمی‌تواند گفتگو کند. اما با دخترک مثلا اغتشاشگر همیشه توانسته‌ایم حرف بزنیم. او گریه می‌کند و می‌گوید مردم ما دارند کشته می‌شوند، چطور برای تیم ملی دست بزنیم و شادی کنیم؟ دخترک فحاش می‌گوید این تیم ملی نیست تیم جمهوری اسلامی است(13 ساله و 14 ساله‌اند! ) می‌گویم مردمی که برای پیروزی تیم ملی جشن گرفتند، نیستند؟ دخترک فحاش می‌گوید نه آنها مردم نیستند، مردم یعنی ما یعنی آنهایی که معترضند. دخترک اغتشاشگر اما می‌گوید خانوم همه ما مردم هستیم. می‌گویم اگر شادی کردن این روزها بد است چرا آنهایی که به شما می‌گویند شادی نکنید، وقت پیروزی انگلستان با پرچم انگلیس آمدند و شادی کردند؟! دخترک فحاش می‌گوید خوب کاری کردند. اما دخترک اغتشاشگر می‌گوید من به آنها هم گفتم اشتباه کردند. خانوم من به احترام شما شب به خیابان آمدم و در شادی مردم شرکت کردم اما قلبا دلم نمی‌خواهد شادی کنم. بغلش میکنم و می‌گویم می‌دانستم آن شب برای من آمدی، اشکش را پاک میکنم و می‌گویم فدای دل مهربان تو... اما دخترم با همه رنج و غصه‌‌ای که هست، آیا باید حق شادی از مردمی که به آن نیاز دارند، گرفته شود؟ آیا وسط این روزهای سخت نباید حال دل کشورمان و مردممان خوب شود؟ نباید بچه‌های تیممان را تشویق کنیم؟ نباید فریاد بزنیم که پشت‌شان هستیم؟ و می‌گویم و او اشک می‌ریزد... دخترک فحاش می‌گوید الهی ببازند که دلم خنک شود. می‌گویم دخترم تو با آنهایی که آرزوی باخت کشورشان را دارند، فرق میکنی، دوباره صدایش را بلند می‌کند که من از همان‌ها هستم. او را هم در آغوش میگیرم و در گوشش می‌گویم اعتراض داری اما تو از آنها نیستی. چیزی نمی‌گوید. و به هر سه تایشان می‌گویم دوست داشتید بیایید تا مسابقه را با هم ببینیم اما اگر اذیت می‌شوید، نمی‌خواهم بیایید، دوستتان دارم دخترها... و تنهایشان می‌گذارم و میروم تا بغضی که این چنددقیقه گلویم را گره زده است دور از آنها رها کنم... شب وقت تماشای بازی، هر سه‌تایشان آمده‌اند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
#قربانیان_وضع_موجود #اپیزود_اول وقت نماز مغرب وارد مسجد می‌شوم، ‌آمده‌اند و صندلی‌های آخر شبستان نش
اپیزود دوم را نوشتم اما قید انتشارش را زدم. درد را گاهی نمی‌شود به تصویر کشاند. نمی‌شود نوشت که چطور چند نوجوان هم‌محلی، چند دوست به جان هم می‌افتند و برای هم دندان‌قروچه می‌کنند و چیزی نمانده همدیگر را بزنند و حتی بیشتر... برای آنکه یکی دلش می‌خواهد تیم کشورش ببازد و این را بلندبلند اعلام می‌کند. و آن دیگری تحمل نمی‌کند و شعار مرگ بر وطن‌فروش سر می‌دهد و باز این یکی می‌خواهد آن یکی را بزند و بقول خودش تکه تکه کند! وقتی دخترک 14 ساله با چهره‌ای که ترسناک شده، می‌گوید خانوم دوست دارم چاقو و چنگال بیاورم و سر فلانی را ببرم و مغزش را دربیاورم... تنت می‌لرزد. وقتی نمی‌توانند کنار هم بنشینند و بازی را تماشا کنند و لذت ببرند و شاد و آرام بگذرانند، تنت می‌لرزد. وقتی تمام وقت به هم چنگ و دندان نشان می‌دهند، تنت می‌لرزد. ما چه کرده‌ایم با این بچه‌ها، ما یعنی مای مسئول، مای پدر و مادر، مای معلم و مربی، مای مدعی، مای مدعی، مای مدعی... که حتی امروز وسط تلاشیِ دوست‌نداشتنی این نسل، تقصیر و سهمی برای خودمان قائل نیستیم و یکدیگر را خطاب و عتاب می‌کنیم! ما با این نسل چه کرده‌ایم؟! با نسلی که هنوز برای این نوع کنشگری‌ها کودک است و کوچک است و ناتوان است و کم‌صبر، اما ما در هر طرف این بازی که ایستاده‌ایم، این نسل را بازیچه کرده‌ایم. ما را به آنکه می‌پرستیم، هر طرف که ایستاده‌ایم، با دهه هشتادیها پز ندهیم، به همدیگر نشانشان ندهیم، آنها را وسط بازی‌های خود نیاوریم، این بازی از هر طرف که باشد دوسر باخت است. نوجوانی وقت رشد است وقت جهیدن وقت پخته شدن وقت یاد گرفتن و ظرف وجود را بزرگ کردن... لطفا هوای نوجوانی را داشته باشیم. این مهم‌ترین دوره سنی، گناه دارد برای آنکه بشود لحاف ملا و هرکسی به سمتی که دلش می‌خواهد، آن را بکشد. و یادمان باشد و حتما یادمان باشد، آنچه بین این بچه‌های معصوم می‌گذرد، ماحصل آن است که ندیدند بزرگترهایشان با هم خوب گفتگو کنند، با هم خوب تعامل کنند و با هم روی نقاط اختلافشان خوب حرف بزنند و خوب گوش کنند... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
🔆دوره مهارتی تمرین محور🔆 به منظور بهبود روابط همسران به صورت مجازی برگزار میگردد. 🤝تسهیل‌گر: زینب سادات مرتضوی (دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره خانواده دانشگاه فردوسی) 🔻هزینه: رایگان (ظرفیت محدود) 🔹جهت مشاوره و کسب اطلاعات بیشتر به شماره یا آیدی زیر پیام دهید: 📞09354085622 🆔 @Ze_Mortazavi
قلمزن
🔆دوره مهارتی تمرین محور🔆 به منظور بهبود روابط همسران به صورت مجازی برگزار میگردد. 🤝تسهیل‌گر: زینب
خانم‌های جوانو دعوت میکنم به دوره مهارتی بهبود روابط همسران💍🌹 با کلی تمرین و تکنیک که تو این دوره یاد میگیرید هم خودتون رشد شخصیتی پیدا میکنید هم میتونید روابط با همسرتونو بهتر و باکیفیت‌تر کنید. ✅این دوره مجازی و کاملا رایگان هست. برای ثبت نام یا پرسیدن سوالاتتون به این آیدی پیام بدید: @ze_mortazavi
قلمزن
#اعلام_نیاز آبرومندند و مظلوم، با دو دختر 4 ساله و 7 ساله در یک خانه کوچک در انتهای خیابان خواجه‌
به لطف خداوند برای این خانواده حدود 20 میلیون تومان فراهم گردید. آنان پرداخت شد و دوباره صاحب شدند. حالا پدر خانواده توانسته سرش را بالا بگیرد و کودکانش طعم دوباره‌ای از شادی را در زندگی کوچکشان بچشند. آنچه کاشتید، برداشت خواهید کرد در دنیایی که امروز هستید و در عقبایی که مستدام و جاودان خواهد بود. به امید خداوند🍀🌱🍀 @ghalamzann
می‌گوید آدمی با از دست‌دادن‌هایش، به دست می‌آورد، می‌گویم برخی از دست‌دادن‌ها با هیچ به‌دست‌آوردنی جبران نمی‌شود... @ghalamzann