قلمزن
@ghalamzann
#مدیران_غایب
#منطقه_کم_برخوردار_بد_است
یادم میاید بچه که بودم، وقتی به منزل بعضی از اقوام _که نیمچه مدیری در شهرهای کوچکتر بودند_ میرفتیم ، همیشه تفاوت خانه و امکاناتشان با بقیه ی مردم آن شهر برایم عجیب بود!
از بزرگترها که سوال میکردم میگفتند مدیر است و مردم دوستش دارند و تحویلش میگیرند، من هم باور میکردم!
حتی یکی از آنها که رییس بانک در یک شهر کوچک بود، از نعمات زیادی برخوردار بود،
مثلا غیر از خانه خیلی خوب و شرایط عالی،
حیاطشان همیشه پر از سبدهای میوه بود،
وقتی که باز هم سوال میکردم میگفتند مردم تحویلش میگیرند و هوایش را دارند،
بزرگتر که شدم میدیدم بعضی از همکارانم علاقه خاصی به ماموریت شهرستانی دارند، اول فکر کردم سفر کردن را دوست دارند، بعدتر فهمیدم مردم شهرستان و روستا هوایشان را دارند و درواقع دوستشان دارند!
میگفتند وقت بازگشت زعفران و زرشک و انار و سوغات دیگر را بار ماشینشان میکنند...
مردم شهرهای کوچک مهربانند
مردم روستا غریب نواز و دست و دلبازند
اما خدمت به آنها گران درمیاید،
حق ماموریتت بیشتر میشود
سختی کار میگیری
حق شرایط بد آب و هوا هم دریافت میکنی
خانه هایشان ساده است
اما باید خانه خوب و مدیریتی تحویلت دهند
زن و بچه ات هم باید احترام شوند
خورد و خوراک فراموش نشود
از همانهایی که مردم آنجا نمیخورند،
چرا؟
چون توی مدیرِ طفلکی باید در یک منطقه کم برخوردار زندگی کنی و بچه هایت در مدارس سطح پایین درس بخوانند، اینها به آنها در...
سخت است میفهمم
و به خاطر همین سختی از تو و امثال تو میخواهم که اینهمه شیفته خدمت نباشید
این مردم نخواهند تو مدیرشان باشی باید چه کنند؟؟
پ.ن: هنوز هم کورسوی امیدی دارم که خبر راست نباشد!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#شبنم_نعمت_زاده
#به_چادر_زنان_مجرم_در_دادگاه_اعتراض_دارم
بدترین تصویری که امروز دیدم تصویر خانم نعمت زاده با آن شمایل مقدس در دادگاه بود،
من اعتراض دارم به دادگاه که چادر را از سر زنان مجرم و متهم برنمیدارد،
من اعتراض دارم به دادگاه که اجازه میدهد تصویر یک متهم اخلالگر با این شمایل در دنیا انعکاس خبری پیدا کند،
از خبرنگاران و عکاسان عاجزانه خواهش میکنم تصویر معمول ایشان را کنار عکس دادگاه سنجاق نمایند!
کاش یک نفر در دادگاه پیدا شود که این چادر را از سر ایشان بردارد
لطفا!
ف. حاجی وثوق
#دادگاه_شبنم_نعمت_زاده
#چادر_شبنم_نعمت_زاده
#چادری_شدن_متهمان_در_دادگاه
#مشهد_میدان_شهدا
#مسجد_والدین
میدان شهدا ، آن قسمت که هنوز معماری های مدرن، بافت سنتی شهر را تخریب نکرده است، اگر خیابان ها خلوت باشند ،
یعنی حوالی صبح،
یک بنای قدیمی را می بینی که اگرچه درش رنگ و بوی این روزها را دارد اما نما و پنجره هایش و پارچه ی رنگ ورو رفته ی بالای درش، حکایت از قدیم ترهایی دارد که حال و هوای مردم به گونه دیگری بود...
نمیخواهم ژست "یاد قدیمها بخیر" بگیرم که من نیز متعلق به قدیمها نیستم اما حس و حالی در این بنای رنگ و رو رفته وجود دارد که نمیتوان از آن نگفت
فضای کوچکی دارد،دوره اش هم گذشته است اما سردرش زده اند نماز جماعتش هر وعده برگزار میشود،
این میان، حس خوب اصلی اش تعلق میگیرد به نامی که واقف برایش انتخاب کرده است:
مسجد والدین!
درست نمیدانم کدام فرزندی به نیت پدرومادرش اینجای محقر اما مصفا را برای نماز رهگذران وقف کرده,اما درودیوارش میگویند موضوعی به نام "والدین" در عالم هستی وجود دارد که منفعت طلبانه هم بنگری سکوی پرتابند،
اصلا از عاطفه و مهر و محبت بگذریم ،
آدمها جایی در زندگی، درست در یک نقطه باید بپرند،
و موجودات عزیزی به نام "والدین" را خداوند بهانه ای برای پریدن قرار داده است،
حواسمان نیست یا گرفتاریم ، نمیدانم
فقط خواستم یادآوری کنم که فارغ از وظیفه و تکلیف،
بدجوری گیر دعای خیرشان هستیم
و نیازمند خدمتگزاری به محضرشان،
باشند یا نباشند، راه هایش بسیارند
این گوی و این میدان...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#روز_نوشت
#عوام_الناس
#فرهیختگی
پیرزن در همسایگی اداره زندگی میکند و لنگ لنگان بعضی روزها خودش را به نماز ظهر مسجد اداره میرساند،
پیرزن به اعتراف همکاران یک چهره نورانی و دوست داشتنی دارد، درست مثل مادربزرگهای قدیمی،
از آنها که چهره خندان و گشاده دارند و دلت میخواهد سیر نگاهشان کنی،
امروز نمازش را که خواند با محبتی مادرانه گفت امروز روضه دارم میتوانی بیایی؟
برای یک لحظه با همه ی وجود خواستم در
روضه ی خانه ی پیرزن شرکت کنم
قول دادم که میایم
ساعت 4 طبق قولی که داده بودم وارد حیاط پر از گل و درخت پیرزن میشوم
با رویی گشاده و شوقی عجیب استقبال میکند،
می نشینم،
میگوید هنوز آقا نیامده،
نمیداند که بیشتر برای خودش آمده ام
تا روضه اش...
وقت احوالپرسی معمول به او میگویم یک کوچه آنطرف تر منزل شهید رضوی شبها روضه است،
با همان روی گشاده و خندانش سری تکان میدهد و میگوید میدانم اما نمیتوانم بیایم،
میگویم اگر اذیت هستید بیایم دنبالتان،
میخندد و میگوید نه...حاج آقا شبها خانه است و من عادت ندارم جلوی چشم او بیرون بروم
میپرسم ناراحت میشوند آیا؟
میخندد و میگوید نه...ولی من هیچوقت اینکار را نکرده ام و تنهایش نگذاشته ام
حالا هم نمیتوانم...
انگار بخشی از راز نورانیت پیرزن را پیدا کرده ام،
و بخش دیگرش را وقتی که
حاج سیدعلی آقاطباطبایی دهان به سخن باز میکند و تا میگوید مثل چنین روزی اسرا را به دروازه شام بردند، صدای هق هق عجیب پیرزن بلند میشود،
هنوز ما آدم مدرن ها مجال نیافته ایم که به حرف حاج آقا فکر کنیم و تحلیلش کنیم ،
اما پیرزن مثل ابربهاری اشک میریزد...
پی نوشت:
عوام الناس نیستند،عوام الناس ما هستیم که نه انقیاد و تسلیم و اطاعت را بی چون وچرا بلدیم
و نه بلدیم بی روضه و بی کمک سروصدای مداحان، مثل ابربهاری اشک بریزیم،
کاش بشود فرهیختگی را طور دیگری تعریف کرد...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#حسین_فریدون
#برادر_رییس_جمهور
#عدالت
در کشوری که برادر رییس جمهورش محکوم میشود، میتوان به ظهور عدالت امیدوار بود...
لطفا یک کار خوب را سیاسی نکنیم تا ارزشمندیِ عدالت این میان شهید نشود!
@ghalamzann
@ghalamzann
#میگویند_نروید
هر سال هنگامه ی رستاخیز اربعین که میشود:
یا میگویند داعش در کمین است، نروید
یا میگویند طوفان شن آمده، نروید
یا میگویند حادثه ی منا تکرار میشود، نروید
یا میگویند ویروس خطرناک آمده، نروید
یا میگویند وضع معیشت خراب است، نروید
یا میگویند به اولویت ها برسید، نروید
یا میگویند ازدحام زیاد است، نروید
یا میگویند بهداشت وجود ندارد، نروید
یا بی هیچ دلیلی میگویند نروید!
امسال اما آمده اند وسط میدان و شلوغش کرده اند تا بترسیم و نرویم،
این "نروید" هم پیرو آن "نروید"های دیگر
مورد بی توجهی و بی مهری قرار گرفته است،
سیل خروشان ، مشتاق و عاشق چندروزیست که جاری شده است....
@ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann #میگویند_نروید هر سال هنگامه ی رستاخیز اربعین که میشود: یا میگویند داعش در کمین است،
پیام یکی از مخاطبان:
اضافه کنید این نروید نرویدها از سال شصت و یک هجری شروع شده و تا ظهور منجی ادامه خواهد داشت!
#سفرنامه_اربعین_یک
#اربعین_98
#قطار
مرد از آن هایی ست که یقه را باز میگذارند و شش تراش میکنند ...میگوید یه باره تصمیم گرفته ام که راه بیفتم...نه از قبل بلیطی رزرو کرده نه تلاشی کرده، امروز که قصد کرده و آمده یک نفر کنسلی بوده و او بجایش سوار شده، طلبیده شدن که اما و اگر ندارد!
مرد دوم از آن پیرمردهای پرشور و زلال است ، یکریز از امید و انگیزه میگوید، از آنهاست که در برهوت هم باشد قشنگیهایش را نشانت میدهد،
دارد نصیحتمان میکند که چقدر همه چیز به سختی بدست آمده است، شاکی است ازینکه وقتی میگوید در هیئت اسم شهدارا بیاورید میگویند سیاسی اش نکنید،
میگوید هرچه داریم از شهدا داریم چطور میشود یاد شهید، هیئت را سیاسی کند...
پی نوشت: سفر اربعین از همان ابتدایش برکت است و بارش نعمت که میتواند همین همجواری با آدمهای زلال و دعوت شده باشد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#سفرنامه_اربعین_دو
#اربعین_98
#عراق
از بصره که عبور میکنیم جمعیت عراقی پیاده کنار جاده در حال حرکتند، میپرسم ازینجا تا کربلا چقدر راه است؟ میگویند ششصد کیلومتر!
این ششصد کیلومتر را با هوای شرجی و به شدت گرم اینجا که محاسبه کنی چندبرابر میشود، هوایی که برای ما سواره ها زیر کولر ماشین از تحمل خارج شده است،
ساعت12 ظهر است و هوا به گونه ایست که حتی برای لحظاتی سخت است از ماشین پیاده شوی، اما مرد و زن و کودک عراقی دسته دسته رو به کربلا در حرکتند،
ما ایرانیها قرار پیاده رویمان مسیر 80 کیلومتری نجف تا کربلاست،
چقدر هم با ناز و نوازش و بدرقه و التماس دعا راهی میشویم،
چقدر هم جماعتی با نگرانی منع میکنند که جان عزیزتر از جان را به خطر نیندازید،
چقدر هم حس میکنیم کار مهمی انجام داده ایم،
چقدر هم در کوله هایمان انواع مقویجات پر میکنند که دردمان نیاید و اذیت نشویم و کم نیاوریم!
اما مردم عراق به راستی چه نوع موجوداتی هستند؟!
کوله هم ندارند
راه افتاده اند بچه هایشان را به دندان گرفته اند و میکشند و چندصد کیلومتر در هوایی که نمیتوانی براحتی در آن نفس بکشی میروند،
مثل ما تدبیر هم ندارند که حالا روز بخوابیم و شب برویم که سخت نگذرد...
حیرت انگیزند،علتش را درست نمی فهمم،
یکی از همسفران به کنایه میگوید این مردم بدبخت بابت کدام نعمت زندگیشان به شکرگذاری می روند!
انگار عجیب بودن این مردم به چشم همه آمده است،
دیگری میگوید اینها خودشان را ذاتا نوکر آقا میدانند،
هر کسی چیزی میگوید
و سوالی که همچنان بی جواب میماند،
چه عاملی عراقیها را به این رفتارهای عجیب وامی دارد؟ آیا ارادتشان بیشتر است یا جنس ارادتشان فرق میکند؟...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#سفرنامه_اربعین_سه
#اربعین_98
#داعش
#امنیت
عمود سیصد برای کمی استراحت و پناه بردن از گرمای ظهر در یک موکب نشسته ایم،
زن عرب که چهره ایرانیها را دارد و سن و سال چندانی هم ندارد کمی آنطرف تر تنها نشسته است،
میپرسم عراقی هستی میگوید بله موصلی هستم،
میپرسم چقدر راهه؟ میگوید هفت ساعت،
میپرسم تنها آمدی؟ میگوید با پسرم،
میپرسد شما از کجا؟ میگویم مشهدالرضا،
دستش را به صورتش میکشد و با زبان خودش ابراز ارادتی میکند،
سکوت میکنم چون سوال و جواب کردن با کسی که زبانش را نمیدانی آسان نیست و همین قدر هم به مدد زبان اشاره و پاره ای لغات بدست آمده است،
این بار او شروع میکند ،
چیزی در مورد شوهرش و داعش میگوید، اول نمیفهمم ، فکر میکنم میگوید شوهرش داعشی ست! دوباره میپرسم ، با چندبار توضیح میفهمم که شوهر و برادر شوهر و پسرانش پنج سال است که اسیر داعش هستند،
این حرف برای یک ایرانی در حد فاجعه است،
مدتی طول میکشد تا دوباره بپرسم از آنها خبری دارد؟
با تاسف و ناامیدی میگوید هیچ....
بعد با شور و شوقی عجیب پوشه عکس های گوشی اش را باز میکند و فیلم و عکسهای شوهر و خانواده اش را نشان میدهد،
یک خانه بزرگ اشرافی در موصل با ماشین هایی که در ایران وجود ندارد و لباسهایی که در ایران ویژه مجالس است....
میگوید داعش آمد هفت ماشینمان را برد تاکید میکند هفت ماشین خوب و مردهایمان را و طلاهایمان را...
از کنارش بلند میشوم
با خودم فکر میکنم برای یک ایرانی ،
شنیدن این حرفها شبیه قصه است
چیزی به نام "امنیت" وجود دارد که حکایتش حکایت "هوا"ست
از بس تنفسش کرده ایم، یادمان میرود قدرش را بدانیم و قدر علل و عواملش را...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#سفرنامه_اربعین_چهار
#اربعین_98
#گفتگوی_تمدنها_ی_خوردنی
#شله_مشهدی
از دیگر عجایب راهپیمایی اربعین میتواند این باشد که حوالی عمود 715، مرد عراقی با لهجه غلیظش صدا میزند "شعله مشهدی زائر...خشمزه زائر..."
و بشقاب شله- این خوردنی پیچیده و پرطرفدار- را دستت میدهد،
کی و کجا کشفش کرده اند معلوم نیست، فقط آنقدر گلپر دارد و ادویه شله ندارد که شبیه شله است اما طعم عدسی میدهد!
گویی شکلش را میدانند اما رسمش را نه...به هر حال اینهم بخشی از تهاجم فرهنگی ما به آنان است از نوع خوشمزه اش...
@ghalamzann