eitaa logo
قلمزن
478 دنبال‌کننده
713 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
تو می‌توانی صاحب سبک زندگی خانواده‌ات باشی، می‌توانی بهترین و سالم‌ترین شکل زندگی را برای این چندنفری که حول تو شده‌اند یک خانواده، تعریف کنی، تو میتوانی زیبایی را خودت در شمایل زندگی خانواده تبیین کنی، اصلا تعریف علاقه‌مندی‌های اهل خانه و شکل‌گیری آنها دقیقا به دست تو انجام می‌گیرد، باورش سخت است اما بدون آنکه بدانی این‌هارا رقم زده‌ای حتی اگر حواست نبوده باشد، عجیب است اما حتی اینکه فرزندت چه بخورد و چه نخورد توسط تو شکل می‌گیرد، اینکه همسرت چگونه بپوشد چگونه زندگی کند و چه چیز را زیبا بداند و چه چیز را زشت، اینها همه به واسطه تو معنا پیدا میکند، اینکه ویترین تحمیلی ظروف کریستال را کتابخانه می‌کنی، مانیفست زندگی‌ات را تعریف کرده‌ای، اینکه دکور خانه‌ات را فارغ از جلوه‌گری بچینی و با حداقل ها صفایش دهی، اینکه در تهیه غذا به سلامتش توجه کنی، اینکه در بارداری و شیردهی به لقمه‌هایی که بیرون از خانه میخوری اهمیت بدهی، اینکه نوزادت را در فضای پاک و دور از آلودگی پرورش دهی، اینکه اتاق فرزندت را پر از اسباب‌بازی‌های رنگارنگ نکنی، اینکه وقتی شیره جانت را به فرزندت می‌دهی وضو بگیری و افکار منفی و تاریک را از خودت دور کنی و ذکر خداوند را بگویی، اینکه رفت و آمدت را با کسانی تنظیم کنی که پاکی و طهارت را به خانه‌ات می‌آورند، اینکه همزمان با تربیت فرزندت خودت را تربیت کنی، اینکه اهل خواندن باشی و اهل تلمذ و اهل توجه به سلامت جسم و روانت، اینکه اهل چشم و همچشمی‌های زنانه نباشی، اینکه اتمسفر خانه‌ات، اتمسفر بدجنسی و بدخواهی و بدگویی نباشد، اینکه خانواده تو را مأمن خویش بدانند و مایه‌ی سکینت آنها باشی، و ده ها مورد دیگر که وقتی باشند، تو می‌شوی دلیل سعادت نه تنها یک خانواده، که صدها و هزاران خانواده که به تو وصل می‌شوند و می‌شوی مادر نسل‌هایی که برکاتشان به توصیف نمی‌آید، آری زن‌ها هرکاری که بخواهند، می‌توانند انجام دهند، این میان چیستیِ آنچه می‌خواهند، جهانی را تغییر خواهد داد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای استاندار! شاید نتوانید تصور کنید که مکالمه شما با آن بخشدار بخت‌برگشته تا چه حد تاثر که نه، خشم آدم‌هارا برانگیخته است،میدانید چرا؟؟ چون آدمها تشنه عدالت هستند و جویای روزی که حکومت عدل الهی حاکم شود و برای رسیدن به آن، بهترین‌هایشان را از دست داده‌اند، دسته‌گل های این سرزمین جان سر دست گرفتند و به خاک افتادند تا نیاید روزی که کسی مانند شما این‌چنین دهانی را ببندد و بابت هیچ، به گوشه قبای ریاستش بربخورد، و تفاوتی هم ندارد که این مسئول به کدام جناح و حزب و طیف متعلق باشد! آقای استاندار، اگر یکبار نهج‌البلاغه را خوانده بودید و خودتان را جای کارگزاران حضرت قرار می‌دادید، شاید همانجا ازینکه بر کرسی کارگزاری بنشینید انصراف می‌دادید، چون درباره نرمخویی با مردم فرموده‌اند و انصاف و پرهیز از خشم و هم‌سطح شدن با زیردست و همه‌ی آن درّ و گوهرهایی که احتمالا به چشمتان نیامده است، ناراحت شدید که چرا خدمات مدیران را زیر سوال برده‌اند، ظاهرا مانیفست فکری شما باید به تنظیمات کارخانه برگردد تا یادتان بیاید که هیچ مسئولی هیچ منتی بر سر مردمش ندارد، مردمی که قرار بوده ولی‌نعمتان شما باشند! آقای استاندار حال که حیثیت حاکمان اسلامی را برده‌اید، واجب است نمانید! شنیدیم به جای شما بخشدار کدکن استعفا کرده است، نگذارید کار دنیا برعکس باشد، برشماست که عذرخواهی کنید خاک کف پای زیردست را ببوسید و به استغفار از خطای بزرگی که کرده‌اید، کرسی کارگزاری را به اهلش واگذار کنید، و البته این حداقل کاریست که می‌توانید انجام دهید!... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
بچه که بودم، دروغ چرا... از آمدنتان می‌ترسیدم، آن‌قدر که در یواشکی‌هایم دلم نمی‌خواست بیایید، اصلا چه کاری بود آمدن شما، داشتیم زندگی می‌کردیم و خوش بودیم و بازی و سرخوشی و سرگرمی، چرا باید دلم میخواست که شما بیایید و خون راه بیاندازید و جنگ شود؟! و کاش کودکی‌ام با این توهم تلخ نمی‌گذشت و کاش کودکیِ هیچ کودکی با این توهم تلخ نگذرد! بزرگتر که شدم دانستم اصلا ماجرا این نیست، اشتباه به عرض ملت رسانده بودند، ما قربانی غلط‌فهمیدن‌های دیگران بودیم قربانی نقل‌قول‌های اشتباه همه‌ی بزرگترهایی که احتمالا تصورشان از آمدن شما همین بود، و نمی‌دانستیم که بی‌قراری هزاران ساله بشر فقط با همین آمدن است که قرار می‌گیرد، و این غربتی که شب و روزش را ناآرام کرده است، فقط با این ظهور سامان می‌یابد، قصه عجیبی‌ست، چرا درست نمی‌گوییم‌اش، چرا خوب روایتش نمی‌کنیم چرا حق مطلبِ آمدنتان را ادا نمیکنیم؟! می‌شود آدمی بداند که پایان همه رنج‌هایش شما هستید و باز منتظرتان نماند؟! می‌شود بداند که دنیایش با ظهورتان به منتهای کمال و رشد می‌رسد، و باز برای آمدنتان بال و پر نزند؟! می‌شود بداند که سکینتِ عالم به بودن شماست و بی‌اذن شما نه حیاتی محقق می‌شود و نه مماتی رخ می‌دهد و باز چشم‌انتظار شما نباشد؟! می‌شود شمارا کمال همه آرزوها و خواستن‌ها و دویدن‌هایش بداند و باز برای آمدنتان خون به جگر نماند؟! شما برای فهمیدن‌هایمان دعا کنید برای اینکه عطش دیدارتان مارا بِدواند برای اینکه طعم انتظارتان را بچشیم -نه اینکه فقط بگوییم- برای اینکه جانمان به محبتتان بند باشد برای اینکه هر سنگی که سرراهتان هست، برداریم شما دعا کنید و بخواهید گرگ‌ها امانمان را بریده‌اند آقا، نپسندید این رمه بی‌چوپان بماند... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
آدم‌ها را ریز می‌بیند مدلش این است و صدالبته جایگاه خانوادگی و شرایط زندگی‌اش بی‌تاثیر نبوده است، با کسی ارتباط نمی‌گیرد و هربار که وارد گروهش میکنم چندساعت نمی‌کشد که به نشانه اعتراض به چیزی گروه را ترک می‌کند، اسمش را گذاشته‌ام "لفت"وک خانوم، خودش هم انگار ازین صفت متفاوت بدش نمی‌آید! اول ارتباطمان برایش از ارزشمندی آدمها گفتم اما زیربار نرفت آخرش گفت "باشه فکر میکنم..." و فکر نکرد! همیشه در ارتباط با بچه ها تحقیرآمیز برخورد می‌کند و نه فقط بچه‌ها که همه‌ی آدم بزرگهای دوروبرش، غیر از یک اینفلوئنسر مشهور کسی را در دنیا آدم حساب نمی‌کند و عجیب است خیلی... یعنی شبیه‌ش را ندیده‌ام، خودش می‌گوید که شما هم حساب هستید اما خدا می‌داند راست میگوید یا تعارف می‌کند و من ازینکه به قدر آن اینفلوئنسر به غایت نابهنجار آدم حساب میشوم باید خوشحال باشم یا نه...! علی ای حال امروز هم تمام مسیری که پیاده میرفتم برای هم صوت فرستادیم، برایش گفتم اینکه آدمها ارزشی نداشته باشند خودت را اذیت می‌کند و به حال آنها فرقی ندارد، گفت اتفاقا راحتم و رفتارشان دیگر اذیتم نمی‌کند، گفتم مثل تو نوجوان که بودم یک آقای دکتری در فامیل نصیحتم کرد و گفت برای اینکه راحت زندگی کنی فکر کن دنیا یک طویله است و همه گاو و گوسفند هستند و با رسم شکل در دفترم اینهارا برایم توضیح داد، اول به دلم نشست و دیدم چه فکر خوبی، اما کم کم که آدم‌های بزرگ زندگی ام را دیدم فهمیدم آدمها هرکدامشان چشمه‌ای از خیر و خوبی هستند، اگر نمی‌بینیم اشکال از ماست نه آنها... اینهارا که میگفتم جوابهایش فقط "چمیدونم" بود گفتم اینطوری جواب نده فکر کن و نظرت را بگو گقت اون روزهای اول هم در این مورد با هم حرف زده بودیم اما من نتوانستم فکرم را عوض کنم چون فکرم شکل گرفته! برایش از شدت امکان تغییر در نوجوانی گفتم و حسرتی که بعدترها به دل آدم‌بزرگها برای تغییر می‌ماند، و این بار قول داده که برود و فکر کند، و خدا کمکش کند که بتواند... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
ماه مبارک در راه است برای اغلب ما داشتن یک سفره افطار و یک وعده سحری دشوار نیست اما همه می‌دانیم که خیلی‌ها حداقل‌ها را برای رفع گرسنگی خود و فرزندانشان ندارند، (سال گذشته برای دیدن مادر پیری رفته بودیم که تنها زندگی می‌کرد، فقط یک کیسه نان خشک در خانه داشت و افطار همان را با چای می‌خورد) اگر هر کدام از ما بخشی از آذوقه ماه مبارک نیازمندی را تهیه کنیم، سفره‌های آنان نیز خالی نخواهد ماند، هریک از اقلام زیر را به هر مقدار که می‌توانید تهیه کنید لطفا اطلاع دهید: لوبیا، نخود، عدس روغن رب نبات، قند، شکر سویا پنیر چای برنج بلغور گندم یا جو کمک‌های نقدی شما هم برای خرید همین اقلام پذیرفته می‌شود. @ghalamzann
‏رنج ها را تحلیل کن که از کجا برخاسته‌اند. آیا خودت به وجود آورده‌ای؟ پس بگذار آیا دیگران برایت ساخته‌اند؟ پس خراب کن و اگر از این هر دو نیست پس بکوش که بهره اش را بگیری و درسش را بخوانی! "استاد علی صفایی حائری" @ghalamzann
اپیزود اول: 🔹بگذاریم میدان بیان و قلم باز باشد(اسفند 92) 🔹ذره ای از حق آزادی بیان کوتاه نخواهم آمد(آبان 96) اپیزود دوم: فصل دو سریال ، بعد از چندقسمت، با تاخیرهای معنادار پخش می‌شود، جملاتش سانسور می‌شوند، و فشارها آنقدر واضح هستند که همه مردم متوجه می‌شوند که گاندو پایش را از گلیمش درازتر کرده است. اپیزود سوم: دورهمی کلاب هاوس(00/1/12) " از اول تا آخر دروغ است...درباره شکایت از گاندوساز ها باید بگویم، ما به اندازه کافی گرفتاری داریم که وارد کاری که نتیجه ندارد، نشویم" اپیزود چهارم: پخش سریال متوقف می‌شود(00/1/13) @ghalamzann
"خودم و شمارا به تقوای الهی دعوت میکنم..." سه اپیزود مطلب قبلی عین واقعیت است اما اپیزود چهارم یعنی "توقف" گاندو یا به "پایان رسیدن" واقعی این فصل آن، در هاله‌ای از ابهام است که بهتر است قضاوتی نداشته باشیم، تهیه‌کننده می‌گوید این فصل تمام شده، موسسه شهیدآوینی هم توییت کرده که سریال برای 13 قسمت تولید شده بوده و به پایان رسیده است، اینکه اینها راست هستند یا نه، به عهده خودشان، ما مراقب باشیم ذره ذره های ایمانمان را که اصلا معلوم هم نیست مقبول باشد به آتش نکشیم، در بازی‌های آخرالزمان که در بستر رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی رخ می‌دهند، پناه ببریم به خداوند، تا بازی نخوریم و دامن نزنیم... عاجزانه تقاضا دارم دوستانی که مطلب را ارسال کردند این توضیح را سنجاق بفرمايند، عذرخواه و تشکر @ghalamzann
20 فروردین به ياد مردي كه سهامدار اين زندگي ست و سهامدار قدم‌هايي كه برداشته می‌شوند، به ياد مردي كه  صبوري‌اش، مقاومتش، اصرارش و استمرارش: در مسير رفتن در وانفساي كار   در سخت ترين شرايط در خفقان باورها در تنهاترين تنهايي‌ها در تنگ ترين محبس‌ها در شلوغ ترين خلوت‌ها در غريب ترين جلوت‌ها در بيگانه‌ترين محيط كاري در حساس‌ترين دوران‌ها چراغ راه است برای هرکه بخواهد راه رفته‌اش را برود.. هشدارنوشت: اگر تماشای فوتبال و سریال و نشستن ما پای بازی‌های کامپیوتری و همچنین مجازی‌گردی ما و رمان کیلویی خواندن ما، بیشتر از مطالعه کتب شهید آوینی است، ما زیر خط فقر فرهنگی قرار داریم!!  ف. حاجی وثوق @ghalamzann
" تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم ، من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم ، من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده ام ، به شب‌های شعر و گالری‌های موسیقی رفته ام، موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره ی چیزهایی که نمی‌دانسته‌ام گذرانده‌ام، من هم سالها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب"انسان تک ساحتی" هربرت مارکوز" را - بی آنکه آن زمان خوانده باشمش - طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: "عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد."... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شد‌ه‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم  که "تظاهر به دانایی" هرگز جایگزین "دانایی" نمی شود ،و حتی از این بالاتر دانایی نیز با "تحصیل فلسفه" حاصل نمی آید .باید "در جست و جوی حقیقت" بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت... " پی نوشت: دوستان اگر مجموعه مستند "آقامرتضی" را این شب‌ها از شبکه 3 ندیده‌اید، بر خود واجب بدانید که از تلوبیون بگیرید و ببینید. @ghalamzann
در سال های جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده های ایثارگران در یکی از شهرک های تازه تاسیس تهران زمین می‌داد. دوستانش که از نزدیک وضع مالی او را می‌دانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی که جانباز هم بود، قطعه زمینی اختصاص بدهند. رییس بنیاد هم که از زندگی او بی اطلاع نبود، موافقت کرد. دوستان برای این که او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به کار ساختمان‌سازی شدند. تا این که در نیمه کار فهمید. چنان عصبانی شد که حتی صدایش می لرزید. شاهدان ماجرا اذعان می‌کنند که هرگز او ر ا چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سر دوست قدیمی‌اش داد زده بود که: «شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟» عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذرخواست. گفت می داند آنان قصد خدمت به او و خانواده اش را داشته اند، اما او چنین استحقاقی ندارد. بعد برای رییس بنیاد شهید نامه ای نوشت به این مضمون:«اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس می کنم به ازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم می پردازم، آن هم ثمره همه مجاهدت هایی‌ست که برای خدا کرده‌ام (که اگر خداوند آن را تایید فرماید)و قلبم رضایت نمی‌دهد چنین شود. لذا با توجه به این که خدا می‌داند، نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی‌دانم بلکه هم چنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم، عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم. قاطعانه اقدام فرمایید که ساختمان نیمه کاره مسکن این جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری (مبلغ چهارصد هزار تومان) هزینه شده است، به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم» 🔹چقدر تفاوت است بین آنها که در اوج خدمت شبانه‌روزی همواره خودشان را بدهکار می‌دانستند و هرگز چیزی برای خود نخواستند، با کسانی که همیشه طلبکارند... 21 فروردین روز @ghalamzann
در گفتگوی صمیمانه و شوخی خودمانی برای دختر 24 ساله اش آرزوی دوتاشدن میکنم، سریع موضع می‌گیرد که خیر هنوز زود است و اول باید یک شغل مناسب پیدا کند!! شوخی را ادامه می‌دهم که مگر پسر است که شرط ازدواجش شغل باشد، میگوید ازدواج دیر نمی‌شود دختر باید دستش در جیب خودش باشد... جمله‌ای که این سالها ورد زبان آدمها شده، زن و مرد هم ندارد، دخترها دلشان می‌خواهد استقلال مالی داشته باشند و پسرها وقیحانه دلشان نمی‌خواهد به تنهایی بار مالی زندگی را به دوش بکشند، و دخترها حواسشان نیست که چه کلاهی قرار است سرشان برود، عهده‌داری اقتصاد خانواده توسط زنان ظلم بزرگی‌ست که خودشان هم در شکل‌گرفتنش بی‌تقصیر نیستند، از وقتی برای زنان سخت شد وابستگی مالی داشته باشند و البته زیاده‌خواهی هم به این سختی اضافه شد و از وقتی شاغل بودن زن شد کلاس و شد مزیت و شد حسرت برای زنان خانه‌دار، تلاش‌های فردی و اجتماعی برای کسب جایگاه‌های شغلی توسط دختران شکل گرفت، و شاغل بودن زن به ذائقه مرد خوش آمد و دیگر نتوانست خودش سلطان تامین معیشت خانواده باشد، بضاعت زن که باید صرف تکالیف خودش میشد صرف کسب درآمد شد رخدادی که هیچ تناسبی با قدوقواره توانایی زن نداشت! به میزانی که زنان بار را برداشتند مردان شانه‌هایشان را خالی‌تر کردند، غافل از آنکه اصلا شانه‌های زن برای چنین باری آفریده نشده است، امروز در کمال حیرت وقتی مادری به دنبال عروس و پسری به دنبال همسر می‌گردد، روی شاغل بودنش تاکید می‌کند و برخی پارا فراتر گذاشته به معلم بودن و دندانپزشک بودن و مشاغلی که تضمینی هستند تاکید می‌کنند! و این مردان نمی‌دانند که "مرد" بودنشان به برداشتن همین بار است که اگر واگذارش کنند، در نگاه زن کوچک و کوچکتر می‌شوند، درست همان اتفاقی که مرد از آن بیزار است و بخشی از حیاتِ ابهت و اقتدارش در حفظ همین مسئولیت و تکلیف است، آقای محترم بگذارید زن به شما وابسته بماند اما این وابستگی را برایش شیرین کنید و دلیل و سبب تمایل او به شاغل شدن نباشید، خانم محترم والله این مشاغل سنگین و دائمی برای توان شما ساخته نشده است نه متناسب با روح و روان شماست نه متناسب با کشش جسمانی شما، تأمین معیشت را به مرد بسپارید و طعم شیرین زندگی را بچشید، این نه شعار است و نه نگاه دگم و متعصبانه، هیچ ربطی هم به مذهب ندارد، صرفا صحبت از مصلحت و سعادت شماست. توجه کنیم در این بازی دوسرباخت، کسی که بیش از همه متضرر میشود کانون مقدسی به نام "خانواده" است. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
ماهِ خوبِ این فراز عجیب و دلنشین که بنده را آب می‌کند از شرم حضور، و کرامتی که از جانب او بر وجود بنده سایه می‌افکند تا همینقدر راحت و بی تکلف و بی‌ملاحظه در محضر مهربان او رجز بخواند: وَ إِنْ كانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَلَمْ يُدْنِنِى مِنْكَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى!!  و اگر مرگم نزدیک شده باشد و عملم مرا به تو نزدیک نکرده باشد پس اعترافم را به گناه، وسیله خویش به بارگاهت قرار دادم!! یعنی بنده من اگر توفیق عمل نداشتی همین که بدانی گناهکاری تو را به خودم نزدیک میکنم!! مگر می‌شود با این مناجات وداع کرد! مناجات که روز و ماه و مناسبت نمی‌خواهد، تا بنده بنده است، می‌تواند بخواند و بنالد و از خدایش نوازش بگیرد، او از من و ما شکستگی می‌خواهد، و فقط همین... @ghalamzann
ای مردم! "جان‌"های شما در گرو اعمال شماست پس با طلب آمرزش از خداوند آن‌ها را از گرو خارج کنید... @ghalamzann
به لطف خداوند و همت جوانان مسجد و محله، فضای خیریه در حال آماده شدن است، شکل‌گیری این فضا کمک می‌کند تا همه خیرین ارجمند به شکل آسان‌تر در خدمت بندگان خدا باشند، این خیریه کوچک اما به لطف خداوند پربرکت و پویا، جهت تکمیل وسایل ضروری و راه‌اندازی نهایی نیازمند حمایت همه شما بزرگواران است، هر حمایت حتی اندک شما، صدقه جاریه ایست که تا دنیا دنیاست برکاتش حساب‌نشدنی‌ست، بسم‌الله🌸 @ghalamzann
(ظهر-گفتگوی واتساپی): -خانوووم بیاین کارتون دارم😰 -بله چی شده چه خبره -خانوم خیلی مهمه به کمکتون احتیاج دارم خواهش میکنم کمک کنین😭 -بگو چی شده😳 -اگه یه نفر حافظه‌شو از دست داده باشه باید چکار کنیم تا یادش بیاد😢 -این کار پزشکه عزیزم نه کار ما -نه خانوم بگین دیگه پزشک نتونسته کاری بکنه -دخترم این یک فرایند درمانیه فوقش پزشک به بقیه میگه چه کمک‌هایی میتونند داشته باشند -خانوم جون تروخدا راه حل بدین... زندگیمه عشقمه جونمو واسش میدم😭 -الاااهی...😢 -خانوم تروخدا یه وقت فکر نکنین که من دوست‌پسر دارم!🙈 -فکر نکردم که🙄 -آفرین😁 -خب حالا چرا حافظه‌شو از دست داده؟ -تصادف کرده رفته تو کما، الان به هوش اومده چیزی یادش نمیاد! -دکترا کارشونو بلدند هرکاری گفتند همونو انجام بدین -نمیشه شما بهم بگین؟!😥 -من فقط میدونم که باید خاطرات خوبشو به یادش بیارن ودر موقعیت‌هایی که قبلا بوده قرارش بدن -آخه خانوم این بیچاره خاطره خوبی نداره با دوستش دعواش شده رفتند زیر تریلی! -همه آدما یه خاطرات خوبی دارند بالاخره... -باشه خانوم ببینم چکار میتونم بکنم🚶‍♀ (شب-پنج دقیقه مانده به وقت افطار تماس میگیرد): -جانم چی شده -خانوووم این اصلا منو به یاد نمیاره هر کاری میکنم -یعنی همه چیزو به یاد میاره غیر تورو؟! -آره خانوم چکار کنم تروخدا کمکم کنین -عزیزم داره اذیتت میکنه! -واای خانوم یعنی سرکارم گذاشته؟ -بله احتمالا، اصلا از کجا معلوم قصه تصادف و کما واقعی باشه؟ -وای خانوم میکشمش .... میرم بهش میگم اصلا تو کی هستی که بخوای منو به یاد بیاری...اصلا من تورو نمیشناسم و به یاد نمیارم... یه بلایی سرش بیارم خانوم... (مکالمه را به سختی قطع میکنم) این دنیای دخترک 14 ساله من است که مثلا "عاشقی" آرام و قرارش را گرفته و آن طرف در مقابل این همه سادگی، دروغ و فریب و سوءاستفاده قدعلم کرده است. ف. حاجي وثوق @ghalamzann
در همين شب‏هاى ماه رمضان، كه ما دور هم مى‌نشينيم و مى ‌گوييم ماه رمضان آمد، بايد مواظب باشيم و به خودمان فكر كنيم، ولى ما مانند كسى هستيم كه به حمام آمده است، اما نه براى تطهير، كه براى بازى! وقتى بچه بوديم، نزديك عيد كه مى ‏شد، ما را به حمام می فرستادند، چند تا بچه بوديم، بدجنس و بازى ‏گوش، گاهى سه ساعت در حمام مى ‌مانديم، آن هم حمام ‌هاى قديمى كه خزينه داشت. همديگر را میزديم و پوست همديگر را مى ‌كنديم و صاحب حمامى چقدر ما را دعوا مى‌‏كرد! بعضى وقت‏ها هم بيرونمان مى‌كرد، ولى وقتى مى ‌آمديم خانه، پشت گوش‏ها و پاهایمان همه كثيف مانده بود. مادر ما هم كه خيلى دقيق بود، پشت گوش‏ها و آرنج ‌هاى ما را نگاه مى‌‏كرد و مى‌پرسيد: اينها چيه؟! ما را تنبيه مى‌كرد و گريه مى‏‌كرديم. ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم، در مقام تطهير نبوديم، رمضان ‏ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته‏ ايم و جدّى نبوده ‏ايم. ماه رمضان كه شهر طهور، شهر تمحيص، ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است... (استاد علی صفایی رحمه‌الله علیه) @ghalamzann
فرجام باشکوهی داشت نتیجه همدلی‌ها و مهربانی‌های شما، از ده هزار تومان تا یک میلیون تومان کمک رساندید، کارت هدیه آوردید و بن خرید اهدا کردید، یکی برنج خرید و آورد، یکی رب و ماکارونی، آن یکی پنیر و حبوبات اهدا کرد، و دیگری لوازم شوینده، خادمین خیریه خریدهای باقیمانده را انجام دادند، آقاپسرهای مسجدی زحمت حمل و نقل اقلام را کشیدند و دخترخانم‌ها برای تقسیم و بسته‌بندی خودشان را رساندند، نتیجه شد 114 بسته کامل از اقلام غذایی، شامل برنج، روغن، حبوبات، رب، سویا، چای، قند، بلغور گندم، مواد شوینده و... و این بسته‌های پراز مهر می‌روند که مهمان خانه نیازمندان شوند، و خدا می‌داند شادی و برکتی که به واسطه تک تک شما بزرگواران راهی این خانه‌ها می‌شود، چه برکاتی برای دنیا و عقبایتان خواهد آورد، قبول حق🌸 @kheiriyehnofel
ماه مبارک که به نیمه می‌رسد شمیم بخشندگی و کرامت همه جا می‌پیچد، کمتر کسی‌ست که حتی نام این روز را بشنود و یاد اطعام ‌های مهربانانه و سفره‌های کریمانه برایش زنده نشود، نیمه رمضان هنگامه تجلی سلوک و منش کریمان است و خوش به احوال آنانکه به این سیل حیرت‌آور می‌پیوندند، این بار قرار است کرامت‌ها مادرانه باشند، دلسوزانه و مهربانانه و اندکی متفاوت، مانند نیمه شعبان سال گذشته که طوفانی از مادرانگی‌ها بر دل کودکان حاشیه شهر ایجاد کردید، قرار است مادران غذاهای متفاوت و کودک‌پسند تهیه کنند و در نیمه ماه مبارک، بین کودکان توزیع شود، مادری میگفت چندشب قبل وقتی برای فرزندانم پیراشکی درست میکردم دلم رفت پیش کودکان حاشیه شهر و تصمیم گرفتم برایشان درست کنم، مادر دیگری میگفت شبهای جمعه خوردنی‌های کودک‌پسند تهیه میکنم و برای بچه‌ها می‌برم، این مادرانگی‌ها قرار است در نیمه ماه مبارک تکثیر شوند به امید خدا، اگر می‌خواهید یکی ازین مادران باشید قرارمان روز سه‌شنبه 14 ماه مبارک، آنچه تهیه میکنید برسانید، شادی دلهای این کودکان پیشاپیش فرش قدم‌های شما تا بهشت خداوند🌸 @ghalamzann
جلسه برای سوژه‌یابی یکی از پروژه‌های زیادی مهم "فرهنگی‌هنری‌تاریخی" این شهر شکل گرفته است، و از معدود جلسات مفید است، القصه حرفهای خوب زیادی گفته می‌شود، حرفهایی که حول پروژه می‌چرخند، اما این میان یک قصه، یک ماجرا یا یک خاطره می‌شود یادگارماندگار جلسه و صادقانه بگویم خیلی از حرفها را به ذهن نسپرده‌ام اما این ماجرا که کاملا اتفاقی توسط یکی از اعضای جلسه بیان می‌شود، از عصر دیروز لحظه‌ای از ذهنم بیرون نمی‌رود! قصه این است در دوران اسارت، اسرای ایرانی یک پرچم کوچک چندسانتی درست می‌کنند، با چه ابزاری؟! از حاشیه یک پتو نوار کوچک سبزرنگی جدا می‌کنند، از کنار یک دشداشه یک نوار کوچک سفید، و از روکش کابل‌های برق-اگر اشتباه نکنم- یک نوار کوچک قرمز، اینهارا به هم وصل می‌کنند، یک "الله" روی آن می‌نویسند و چوب کوچکی کنارش می‌زنند، این پرچم سه رنگ چندسانتی را جایی پنهان می‌کرده‌اند تا صبح به صبح به آن ادای احترام کنند و با آن برنامه صبحگاه داشته باشند! به این فکر میکنم که این ماجرا به قدر چندسفر راهیان نور، چند کتاب حماسی، چند سخنرانی بصیرت‌افزایی، پیام مبارزه و ایثار و دفاع و حماسه را انتقال می‌دهد؟! و سوال مهم‌تر آنکه، مجموعه‌های مسئول و مربوط، بابت اینهمه قصه نگفته و نخوانده چه می‌کنند، و آیا ماندن این قصه‌های عجیب در پستوی خاطرات کسانی که دارند هرروز از دستمان می‌روند، ظلم خیلی بزرگی نیست؟! و آخرین سوال اینکه تک تک ما برای حفظ شکوه و اقتدار این پرچم سه رنگ چه کرده‌ایم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
عالم و آدم دارند می‌خندند یعنی مساله آنقدر مضحک است که حتی کسی را عصبانی نکرده موافق و مخالف انگشت به دهان گرفته‌اند، بارها از حاج خلیل انتقاد کرده‌ام و برای خود ایشان هم فرستاده‌ام، اما اگر حاج خلیل بی‌التزام به ولایت است و اگر قرار است در شهر مست بگیرید، لذا هرکه هست بگیرید! اینجا کسی را ملتزم به ولایتی که تعریف می‌کنید، نمی‌یابید! @ghalamzann
خداوندِ خدا پیش از آنکه انسان را بیافریند عشق را آفرید چرا که می‌دانست انسان بدونِ عشق دردِ روح را ادراک نخواهد کرد و بدونِ دردِ روح بخشی از خداوندِ خدارا در خویشتنِ خویش نخواهد داشت... @ghalamzann
ان الراحل الیک قریب المسافة و انک لاتحتجب عن خلقک الّا ان تحجبهم الاعمال دونک آنکه به سوی "تو" می‌آید فاصله اش تا تو "اندک" است اصلا از "قصد" و نیت تا "رسیدن" و اجابت، زمان به حساب نمی‌آید گویی تا "بخواهد" می‌شود و می‌رسد گویی موضوع "خواستن" است نه "رسیدن" گویی "راحل" بودن کفایت است گویی "پنهان" و غیبی وجود ندارد و گویی این پرده را "خود" بنده آویخته است باشد، قبول! اما باز هم تو باید بخواهی و دعایش کنی تا او از میان این همه غفلت بتواند و بخواهد که "بخواهد"... @ghalamzann
می‌فرماید "امشب بابت کارهای خوبتان از خدا عذرخواهی کنید!" یعنی بابت همه قدم‌هایی که فکر می‌کنید درست برداشتید بروید توبه کنید! یکی بیاید بگوید پس بابت کارهای ناخوبمان چه خاکی بر سرمان بریزیم... @ghalamzann
اگرچه اینجا را نمی‌خوانید اما تا حیات و توانی برای نگارنده مقدر است، بابت چراغ‌هایی که در مسیرهای تاریک زندگی‌اش برایش روشن کردید، وامدار شماست، هرگز و هرگز در عالم خاکی راهی برای قدردانی وجود نخواهد داشت آن بالا جبران‌کننده‌ای هست و چه نیاز به بنده‌ی ناتوان و بی‌بضاعت... @ghalamzann