eitaa logo
قلمزن
525 دنبال‌کننده
729 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
دختران جوان گروه جهادی شهید محرابی می‌خواهند دومین جشن تکلیف را برای کودکان حاشیه شهر برگزار کنند و برایشان بسته عبادت شامل چادرنماز، سجاده، جانماز و قرآن همراه با پذیرایی تهیه کنند و خدا می‌داند این اتفاق چقدر دلهای کوچک این بچه‌ها را شاد می‌کند. بچه‌هایی که آرزوهایشان عموما محقق نمی‌شود و این حرکت زیبا برایشان خاطره‌انگیز است. لطفا در این روزهای خوب، سهم خودتان را در این شادی دوست‌داشتنی به این حساب واریز نمایید: 5859_8310_5237_9467 نرگس سادات مرتضوي میلانی برکت و رحمت الهی نصیب‌تان🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خبر ناگهانی بود و سنگین، یکی از دوستان عکس فرستاد و گفت لعیا و بچه‌ها بیمارستانند و آقای شاملو... گفت کسی نمی‌داند خانواده خبر ندارند لعیا نمی‌داند و... و من فقط نگاه میکردم به عکس، به جملات نوشته شده به اینکه آقای شاملو رفته به اینکه لعیای دوست داشتنی بی‌خبر از این اتفاق در اتاق عمل است و پسرهای کوچک و قشنگش... خبر آنقدر درد داشت و آنقدر عجیب بود که تا مرحله جان دادن رفتم و بستری شدم و مادر شهید بالای سرم میگفت حکمت خداست باید پذیرفت و او نوجوان 15 ساله از دست داده و من کم‌صبر و توخالی! درباره آقای شاملو همه می‌دانند اما آنچه لااقل فقط من می‌دانم و حالا که رفته است باید بگویم، گره‌هایی بود که از زندگی نیازمندان باز می‌کرد و او گمنام بود و یک نالایقی مثل من خبرهای خوبش را انتشار می‌داد ، عصرهای پنج شنبه که می‌شد میگفت نیازمند معرفی کنید، بعد می‌رفت و گلریزان می‌کرد و می‌آورد و میداد و خدا می‌داند چه گره‌هایی از زندگی‌هایی باز می‌کرد که کسی نمی‌دانست و هربار میگفت به آن خانواده بگویید حلالم کنند اگر دیر شد اگر دیر اقدام کردم! آقای شاملو کمک کرد کتابخانه محله راه بیفتد، با آنکه می‌دانست ما در آن فضای یک در دو متری دو قفسه کوچک داریم و چیزی نداریم گفت میخواهم این مکان بابرکت را ببینم، آمد و دید و درست وقتی که ما داشتیم از آنچه داریم خجالت می‌کشیدیم خیلی قاطع گفت همه آنچه دیده ام یکطرف و اینجا یکطرف و گفت روزی درباره این فضای بابرکت خواهم نوشت، و ما می‌دانستیم او با آن همه کارهای بزرگی که می‌کند چقدر بزرگوارانه دارد حمایتمان میکند و قوت قلبمان شده است. وقتی گفتیم برای مادرها می‌خواهیم جلسه بگذاریم آمد پای کار، با آن همه مشغله با آن همه گرفتاری، آمد و گفت هروقت بخواهید هستم، خیلی ها افراد دیگر را پیشنهاد می‌کردند اما بین سخنرانان، فقط او بود که آبشخوری چون مکتب صفایی حائری داشت و می‌دانست که آموزش و تربیت باید چقدر مبنایی و درست باشد. خیلی ها او را یک طلبه ساده می‌دیدند و قصه سمپادبودنش و ارشد پلیمر داشتنش از امیرکبیر تهران را نمی‌دانستند که اگر برای خیلی‌ها پز باشد برای او اهمیتی نداشت، راه برایش باز شده بود و همه‌ی دغدغه‌اش به راه انداختن‌ها و جاری کردن‌ها بود. آقای شاملو در این سطور اندک نمی‌گنجد داغی‌ست که بر دل خیلی‌ها نشانده و در همان چهل سالگی که آرزوی شهادت کرده، رفته است و خدا می‌داند ارزش این زندگی کوتاه چقدر بوده است. خدا به مادرش صبر بدهد به همسر نازنینش به کوچولوهای بابایی‌اش و به ما... و کاش این مرد به خاک سپرده نشود تا لعیای عزیز بداند و ببیند و وداع کند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا نظافت: ▪️همه در فضای مجازی ازیشان تجلیل کنید. ▪️برای تشییع ایشان سنگ تمام بگذارید. @ghalamzann
"باید کار کنیم، بعد هرجور بریم شهیدیم" @ghalamzann
اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً... پنج‌شنبه یوم‌الدفن ساعت: 5 عصر @ghalamzann
تولدت مبارک منجی ما... ❤️ @ghalamzann
قلمزن
#مادربزرگ جایی بر بلندی‌های شاه البرز زندگی می‌کند، کوهستان‌های مرتفع که در تابستان هم برف برآنها خو
رفت و ما وجود نازنینش را از دست دادیم... لطفا در آخرین شب سال همه رفتگان را به فاتحه‌ای مهمان کنیم
سالی که گذشت بالا و پایین‌هایی را تجربه کردیم، از دست دادن‌هایی و به دست آمدن‌هایی، و غم‌ها و شادی‌ها توأمان تجربه شدند اینکه بگوییم سالی که گذشت سالی بد بود یا خوب، هیچکدام یک گزاره منطقی نیستند و اینکه آرزو کنیم سال آینده اینطور نباشد و آن طور دیگر باشد، باز هم دریافت درستی از دنیا و طراحی‌اش نداشته‌ایم باور اینکه دنیا محل همین افت و خیزهاست و از آن گریزی نیست و سال آینده و سال‌های آینده هم همین خواهد بود و این ما هستیم که باید ظرفمان را بزرگ کنیم، کمک می‌کند به آرام‌تر گذراندن این سالها، بخواهیم برای سال جدید که خداباوری در ما به تجسم برسد و توکل‌های از دست رفته بازگردند و دلهره‌ها و تشویش‌ها به سکینت برسند منت بگذارید و حلال کنید و بگذرید. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
حلول سال جدید را به شما همراهان نیکوکار خیریه تبریک عرض می‌کنیم، امید که تحویل سال با تحویل حال همراه باشد و خداوندِ محول الاحوال بهترین‌ها را نصیب شما بفرماید. دعا کنیم برای خدمت و برای قرابت و تعجیل در فرج و درک ظهور که حال خوب ذیل این اتفاق عظیم حاصل خواهد شد. از همراهی شما بزرگواران در سالی که گذشت به سهم اندک خود سپاسگزاریم. @kheiriyehnofel
یک مادر دفن شده، اطرافیانش اهل نماز شب اول خواندن نیستند، خودش تا لحظه آخر اهل ذکر و نماز بود... لطفا منت بگذارید و به غربتش رحم کنید و امشب برایش نماز بخوانید: فاطمه بنت زین‌العابدین
آمبولانس مه جاده کوهستانی را می‌شکافد و پیش می‌رود و ماشین‌ها پشت سرش به خط شده‌اند، جاده پیچ در پیچ است و کاروان عزا گردنه‌های کوهستان البرز را یکی یکی پشت سر میگذارند بچه‌ها و نوه‌هایش را از سراسر ایران جمع کرده است و هیچوقت اینقدر همه با هم نیامده بودند، آمبولانس جلو می‌رود و مادربزرگ همچنان با حرمت و عزت، جلودار خانواده است، مه آنقدر غلیظ است که آسمان را از بالای کوه‌های بلند به کف دره متصل کرده و یک نمای سینمایی عجیب را رقم زده است، آمبولانس مادربزرگ را می‌برد و بچه‌ها به دنبال او، برخلاف همیشه که بچه‌ها می‌رفتند و مادربزرگ آن بالا سرِ چشمه می‌آمد استقبال و عطر صدایش که پیوسته میگفت "تی قربان برم" نور و گرما می‌بخشید به عمق جانت، اما این بار همه به صف شده‌اند تا به قربانش بروند به قربان او که خانه‌اش خانه‌ی امید بود... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کاروان به بالاترین روستای منطقه می‌رسد و در قبرستان توقف می‌کند، اهالی قبر را آماده کرده‌اند و ایستاده‌اند تا تشییع و تدفین را برقرار کنند، (اینجا همه کارها به دست خود مردم انجام می‌شود و متولی خاصی ندارد) جمعیت تابوت را روی دوش می‌گیرند و با شتاب روی سطح شیب‌دار تپه به سمت امامزاده می‌روند، یکی فریاد می‌زند آرام‌تر... بگذارید پیرترها هم برسند، جمعیت سرعتش را کم می‌کند، روی دستها به سمت امامزاده می‌رود، جایی که همیشه با پای خودش می‌رفته است، بلند بگو لااله‌الاالله... جمعیت لااله‌الاالله گویان حرکت می‌کند، طواف را انجام می‌دهند و نماز و نوبت تحویل امانت فرا می‌رسد، یکی می‌گوید محارمش بیایند، محارم می‌آیند، ، یک پارچه ترمه بزرگ روی قبر نگه می‌دارند تا وقتی صورتش را باز میکنند حریمش را حفظ کرده باشند،یکی از دامادها پایین می‌رود و تلقین را شروع می‌کند، شانه‌اش را تکان می‌دهد و آرام آرام تلقین می‌گوید و چه شکوهی دارد این بخش ماجرا، حالا نوبت گذاشتن لحد است، دوتا از نوه‌ها پایین می‌روند، سنگ‌ها را می‌چینند، یکی با بیل خاک می‌ریزد و خانه جدید مادربزرگ مهیا می‌شود، تاج گل را روی خانه می‌گذارند روضه‌ای خوانده می‌شود، لنگ‌لنگان با دو عصا خودش را کنار تل خاک می‌رساند و با همان صدای لرزانش می‌گوید این خانم به گردنم حق دارد و شروع به خواندن روضه کربلا می‌کند، بساط روضه که جمع می‌شود جمعیت یکی یکی می‌روند، دوسه‌نفر میمانیم که تنها نباشد و با شرایط جدیدش انس بگیرد، چقدر ملک و الرحمن می‌خوانیم، نمی‌دانم، اصلا نمی‌دانم حالا دیگر مادربزرگ حالش خوب است یا نه... عصر گذشته است که او را با خانه جدیدش تنها می‌گذاریم، حالا دیگر مه به روی قبرها رسیده است و چندساعت بعد برف سنگین تمام قبرستان را می‌پوشاند، مادر کوهستان در مه و باران و برف در دل کوهستان آرمیده است، خدا کند خانه‌اش نورانی باشد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann