#توضیحات
-نگین: مُهرِ انگشتری
-ستد: ستاند.
-آفرین کردن: ستودن
-رهِ سیستان را بسیچید و تفت: آمادهی رفتن به راهِ سیستان شد و بهشتاب رفت.
-دوده: خاندان
-برنشاندن: سوارِ اسب کردن، بهراه انداختن
-به یزدان پناهید و نامش بخواند: به خدا پناه برد و نامِ خدا را بر زبان راند.
-چو نخچیر از آنجا که برداشتی / دوروزه به یک روز بگذاشتی: چون شکارِ (تیزپا) از هر جا که راه میافتاد (راهِ) دوروزه را در یک روز طی میکرد.
-بیابان گرفت: به راهِ بیابان رفت.
-پویان: شتابان
-نوند: اسبِ تیزرو یا پیک یا کَشتی
بهسانِ نوند: بهسرعت
-خلیده: آزرده، زخمی
-دیدهگه: مقرِ دیدهبانی
-تای چند: چند تا
-درفشِ درفشان: پرچمِ تابان
-کاولیتیغ: شمشیرِ کابلی
-عوِ دیده بشنید دستانِ سام: دستان (زال) پسرِ سام صدای خروشِ دیدهبان را شنید.
-بفرمود بر چرمه کردن لگام: دستور داد افسارِ اسب را بزنند؛ اسب را آماده کنند.
-بزد اسپ و آمد پذیره به راه / بدان تا نباشد یکی کینهخواه: اسب راند و پیش آمد که نکند کسی از دشمن باشد.
-پژمردهروی: رنگپریده
-آسیمه: آشفته
-پویپوی: پوبان، شتابان
-به دل گفت: کاری نو آمد به شاه / که گیو است از ایران فرسته به راه: به خود گفت: (همانا) ماحرایی تازه (و مهم) پیش آمده که فرستاده گیو است.
-ستایشکنان برگرفتند راه: با دعاگویی بهراه افتادند.
-ایرانیان: در اینجا بزرگانِ ایرانی
-گُرد: دلیر
-پور: پسر
-راندن: گفتن
-رویم نبینی بهرنگ / ز خونِ مژه پشتِ پایم پلنگ: صورتم را رنگپریده میبینی و از اشکهایم روی پایم (چون پوستِ) پلنگ جابهجا خیس (لکهلکهشده) است.
-و زان پس نشانِ تهمتن بخواست / بپرسید و گفتش که: رستم کجاست؟ بعد از آن سراغِ رستم را گرفت. احوالِ رستم را پرسید و گفت: او کجاست؟
-بدو گفت رستم به نخچیرِ گور / بیاید همانا که برگشت هور: به او گفت: رستم به شکارِ گور (رفته است اما حالا دیگر باید) بیاید زیرا خورشید غروب کرده.
-شدن: رفتن
-ایدر: اینجا
-گَو: پهلوان
-پاییدن: صبر کردن، ماندن
-گراییدن: میل کردن
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-ایوان: کاخ
-نخچیرگاه: شکارگاه
-پذیره شدش، کز ره آمد فراز / پیاده شد و بُرد پیشش نماز: (رستم) بهاستقبال (گیو) رفت تا از راه رسید. (گیو یا رستم) از اسب پیاده شد و بهاحترام بهخاک افتاد.
-آرزو: تمنا
-پر از رنگْ روی: کنایه از طراوت و شادابی
-خسته: آزرده
-تباه بودنِ کار: خرابیِ کار
-اندرآمدن: در اینجا پایین آمدن
-بر: آغوش
-تاجور: صاحبِ تاج؛ صفتِ شاه
-ز گُردانِ لشکر همه بیشوکم: از (تقریباً) همهی لشگریان
-آواز: آوا، و در اینجا ماجرا
-بآفرین: ستوده
-گزین: سرآمد، بهترین یا گزینه، موردِانتخاب
-چنان: بسیار
-پرسش: احوالپرسی
-خوبگفتار: خوشسخنی، یا حرفهای خوش
-نبینی که بر من بهپیرانسرم / چه آمد ز بختِ بد اندرخورم: نمیبینی که در پیرسالی بختِ بد چه سزاوارِ من بر سرم آورد؟!
-چه چشمِ بد آمد به گودرزیان /کزان سودها مایه آمد زیان: چه چشمزخمی به خاندانِ گودرز رسید که بعد از آنهمه سود (آسایش) اصلِ سرمایه (همهچیز) هم بر باد رفت؟!
-خود: اصلاً
-پور: پسر
-پاکدستور: مشاورِ پاک و صادق، یارویاور
-دودمان: خاندان
-چنینم که بینی به پشتِ ستور / شب و روز تازان به تاریک و هور: اینچنین هستم که میبینیام بر پشتِ چارپا؛ شب و و روز و در تاریکی و آفتاب (روشنایی) میتازم (پیِ پیدا کردنِ بیژن).
-بیهش: اینجا مست
-بهپای بودن: در خدمت، مشغولِ ستایش بودن
-خروشیدن: نالیدن
-آفرین کردن: ستودن
-هرمز: روزِ اولِ هر ماه
-فوردین: فروردین
-بازِ گاه: سوی تخت
-کلاه: کنایه از تاج
-رخشنده: درخشان
-گران: سنگین، سخت
-ایدون: اینچنین
-نمودن: نشام دادن
-سوی پهلوانم دوانید زود: مرا زود دوان سوی پهلوان (رستم) فرستاد.
-دیده: چشم
-آبِ زرد: کنایه از اشک
-بادِ سرد: آه
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-یاد کردن: گفتن
-ستدن: ستاندن؛ گرفتن
-دو دیده پر آب: دو چشم پُر از اشک
-ازبهرِ: بهخاطرِ
-اندیشیدن: نگران بودن
-زبن گرداندن: زین برداشتن از پشتِ اسب؛ استراحت کردن
-پست: خوار، ناچیز، اینجا کنایه از بیاثر
-گرداندن: تغییر دادن، بههم ریختن
-ایوان: کاخ
-رایِ رفتن زدند: تصمیم به رفتن گرفتند.
-بهخیره ماندن: شگفتزده شدن
-آفرین: ستایش
-بشناختم: فهمیدم، آگاه شدم.
-راه را ساختن: آمادهی رفتن شدن
-بدانستم این رنج و کردارِ تو / کشیدن به هر کار تیمارِ تو: قدردانِ رنج و رفتارِ (تو) هستم و نیز غمخواری تو هم هستیم.
-چه مایه تو را نزدِ ما دستگاه: ارجوقربت پیشِ ما بسیار زیاد است.
-به هر کینهگاهاندرون کینهخواه: در هر میدانِ جنگ جنگجو/کینهخواه (بودی).
-بدین آمدن رنج برداشتی: در این آمدن سختی کشیدی.
-چنین راهِ دشخوار بگذاشتی: چنین راهِ سختی را طی کردی.
-غریوان: خروشان، نالان
-خسته: آزرده
-سپردن: طی کردن
-ز بهرِ تو را خود جگرخستهام: اصلاً بهخاطرِ تو دلِ من آزردهست.
-بکوشم بدین کار، اگر جانِ من / ز تن بگسلد پاکیزدانِ من: در این کار تلاش خواهم کرد، (حتی) اگر خدای پاک (در این راه) جانم را از تن جدا کند.
-فدی: فدا
-پیروزگر: پیروز
-نوشه: خوراکِ گوارا
-که این خانه زان خانه بخشیده نیست: این خانه از خانهی تو جدا نیست؛ اینخانه و آنخانه ندارد.
-یاد گرفتن: یاد کردن؛ بهسلامتیِ کسی شراب خوردن
-شهر: کشور
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-بر: سینه، اندام
-نیو: دلیر
-آفرین کردن: ستودن
-نامور: نامدار، اینجا، و بیشترِ جاها در شاهنامه، در مردی و مردانگی
-هنر: در شاهنامه بیشتر هنرِ مردانگی و جنگاوریست تا هنرهای ظریفِ امروزه.
-بماناد: شکلِ دعاییِ بماند
-دل: جرأت
-هش: هشیاری، دانش
-چنان کز دلم زنگ بزدادیا: (حالا) که اینگونه زنگارِ (غم) از دلم پاک کردی.
-پدرام: شاد، آسوده
-سالارِ خوان: مسئولِ سفرهخانه
-رود: در اینجا سازِ موسیقی
-میگسار: در اینجا ساقی
-ایوانِ گوهرنگار: کاخِ آراسته با گوهر
-همه دست لعل از میِ لعلفام: دستها از (سرخیِ) میِ سرخ پاک سرخ شده بود. یا آنقدر می خورده بودند که (چهره و حتی) دستهاشان سرخ شده بود!
-غریونده چنگ و درخشنده جام: (سازِ) چنگ خروشنده بود و جام درخشان.
-برآمدن: گذشتن
-ساز گرفتن: آماده شدن
-فراز آمدن: نزدیک شدن، رسیدن
-شهر: در اینجا کشور
-بسیچند کار: آماده شوند.
-گردنکش: جنگی، دلیر
-همه راه را ساخته بر درش: همگی/کاملاً بر درگاهش آمادهی بهراه افتادن بودند.
-پای اندر آوردن: سوارِ (اسب) شدن
-رومیقبای: لباسِجنگِ رومی
-نیا: جَد
-کیمیا: نیرنگ
-به گردون برافراخته گوشْ رَخش / ز خورشید برتر سرِ تاجبخش: اغراق در بزرگیِ اندامِ رُستم و اسبش؛ گوشِ رخش به آسمان رسیده بود و سرِ تاجبخش (رستم) از خورشید بالاتر رفته بود!
-ازدرِ کارزار: درخورِ جنگ؛ جنگاور
-که نابردنی بود، برگاشتند / به زال و فرامرز بگذاشتند: هرکس/چیز که درخورِ بردن نبود (نیاز به آن نبود) را برگرداندند و پیشِ زال و فرامرز گذاشتند.
-پویان: شتابان
-کینهجوی: کینهخواه، جنگجو
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim