eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
265 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
245 ویدیو
88 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 انجمن دختران آفتاب برگزار میکند. ان شاءالله فردا چهارشنبه 28 تیرماه ساعت 17 الی 19 در مکان حوزه هنری. چهارراه خیرات جنب سینما شیراز چشم به راهیم صفای قدمتان را... ویژه دختران و زنان شاعر 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی‌نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پروردهٔ کنار رسول خدا حسین کشتی شکست‌خوردهٔ طوفان کربلا در خاک و خون تپیده میدان کربلا گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی گر انتقام آن نفتادی به روز حشر با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها افروختند و در حسن مجتبی زدند وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار تا دامن جلال جهان‌آفرین رسید هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم‌های کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب تپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین در خلد بر حجاب دو کون آستین‌فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلتان به خاک معرکهٔ کربلا ببین یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد خاموش محتشم که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد خاموش محتشم که از این شعر خون‌چکان در دیده اشک مستمعان خون ناب شد خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز روی زمین به اشک جگرگون کباب شد خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای وز کین چه‌ها درین ستم‌آباد کرده‌ای بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ‌گه نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای کام یزید داده‌ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند ✏ «محتشم کاشانی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 کربلا غوغا به پا کن ماه مولا می‌رسد زاده زهرای اطهر عشق اولی می رسد بر سر هر کوی و کوچه پرچم مشکی به پاست ماه اشک و ماتم اولاد زهرا می‌رسد با نوای العطش در خیمه ها گریان شدند طفلکان فریادشان تا به ثریا می رسد شرم دارد آب از دستان عباس دلیر با چه اندوهی به سوی خیمه سقا میرسد گرچه عباس علمدار است پشت لشکرش پشتش از غمها شکسته ناشکیبا (چون معما)می رسد قاسم و اکبر و عون وحر و جعفر با حبیب آتش شمشیرشان تا عرش بالا می‌رسد شمر ذی الجوشن کشیده تیغ نفرت از میان خون حنجر از زمین تا عرش اعلا می رسد حرمله کرده نشانه نای خوشبوی علی جای بوسه تیر بر آن طفل نوپا می‌رسد آه از آن آبی که مهر مادرش صدیقه بود جای کام تشنه کامان سوی دریا می رسد وای از آن گلها که در دشت بلا پرپر شدند سیل خون افتاده راه و تا به صحرا می رسد آسمان آبی نباریدی ولی خون گریه کن چون صدای ناله تا اوج ثریا می رسد ک. قالینی نژاد_افروز
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع) خیمه ی ماه محرم زده شد در دل ما باز نام تو شده زینت هر محفل ما ............................................... ضمن عرض تسلیت فرارسیدن ماه محرم حسینی به شاعران و محفل نشینان قند پارسی در صورت تمایل به اشتراک گذاری اشعار آیینی خود در کانال محفل، مطالب واشعار خود را به pv شخصی بنده ویا جناب آقای اکبری ارسال بفرمایید تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.. از محبت و بزرگواری شما دوستان همدل و همراه سپاسگزاریم.. یا حسین.. حسین کیوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روزِگار خسته و تبدار نینوا بر دارِ نخل‌های علقمه مصلوب مانده بود مردی غریب و خسته ولی آشنای عشق مبهوتِ چشم و چشمه ی آشوب مانده بود! حیرت گرفته بوده از آن ساعتِ عجیب مه پیکری ،تلالویی از جنس آفتاب آمد به سوی چشمه ولی ناگهان، خدا! دستش شهید گشت و در افتاد توی آب! آن موقعی که ناله ی کشدار کودکی با تیر مرگ حرمله در خواب مانده شد وقتی که در چکاچک شمشیرهای دون پشت جوان شکست و ابو درد خوانده شد! او دیده آن میانه ،زنی را که با غرور در گیر و دار حادثه ها جا گرفته بود غیر از شکوه جلوه ی دیگر نداشت او در آن مکان که صابره معنا گرفته بود آن مردِ برصلیب، فقط داغ دیده بود تکرار داغِ بر دل و هم داغ ِبر جگر او مویه های گرم غریبانه ای شنید صدباره زیر پیکر صد پاره ی پسر او دیده لحظه لحظه ی یک التهاب را آن موقعی که آب به آتش کشیده شد هنگامه ی عجیب و غریبانه ای که عشق صد خنجر جفا به قفایش کشیده شد آری مسیح بوده همان نوحه خوان درد آن مرد روضه خوان که پر از شروه بوده است دلبسته ای که بوده ِبه همراه کاروان با یک صفای معرفت از مروه بوده است کار مسیح، تعزیه خوانی است تا ابد او بارها شکوه نمود و گریست که.. مصلوب عشق بودم و درگیر ِ لا مکان.. وا حسرت از هجوم زمانی که نیست که.. پدرام اکبری..
ای صبحِ سپید، باغِ لبخندی تو در جامِ لبم، عسل تر از قندی تو هم لُبّ ِکلام داری، هم حُسنِ ختام نقاشی زیبای خداوندی تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ • وه که گر من باز بینم روی یار خویش را • تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را (شیخ اجل سعدی) ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ |⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن ۵ تا ۷ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۴/۳۰ فرهنگسرای طاووسیه (بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا) [از عموم عزیزان شاعر و هنرمند دعوت بعمل می‌آید.] ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ انجمن شعر سعدی [ https://eitaa.com/sheresaadi ]
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 جلسه ی شعر خوانی انجمن ادبی شاهچراغ چهارشنبه 28/4/1402 ساعت پنج تا هفت عصر شاهچراغ سالن دارالقرآن 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
"شعر عاشورایی/ ۱" درباره‌ی شعر عاشورایی و ادوار آن پژوهش‌هایی متعدد انجام شده است. طبق روایت‌هایی، ادبیات عاشورایی حتی پیش از زمان شهادت حضرت اباعبدالله شکل گرفته و نشانه‌های آن را در لالایی‌های منسوب به حضرت فاطمه(س) و همچنین پیش‌بینی‌های مربوط به حادثه از زبان حضرت رسول(ص) و امام علی(ع) که درود و صلوات خداوند بر آنان باد، می‌توان دید. نشانه‌های این دست روایات و نقل‌ها در بسیاری از کتب حدیثی اهل سنت و شیعه، مربوط به سده‌های سوم به بعد قابل رصد است. ( بنگرید به کامل‌الزیارات ابن‌قولویه قمی؛ المعجم‌الکبیر سلیمان الطبرانی و المستدرک علی‌الصحیحین ابی‌عبدالله حاکم نیسابوری؛ تاریخ دمشق ابن عساکر و ...) اما آنچه در ادبیات عرب به‌عنوان شعر عاشورایی مطرح است، جدا از سخنان منسوب به امام و رجزهای شهدای کربلا چون: حضرت اباالفضل(ع)، حرّ بن یزید ریاحی و دیگر یاران، اشعاری است که پس از واقعه‌ی عاشورا و با موضوع‌هایی نظیر مرثیه‌ی شهدا، دفاع از خاندان رسول(ص) و تلمیح یا روایت این حادثه‌ی بزرگ سروده شده است. بی‌شک  سوگ‌سروده‌های بازماندگان کربلا نقشی تعیین‌کننده در رواج این جریان داشته و از آن میان جلسات شعرخوانی در محضر حضرت سکینه سلام الله علیها و دیگر بزرگان این خاندان شریف، اهمیتی بسزا داشته است. پس از آن و در طول تاریخ ادب عربی، بسیاری از شاعرانِ عمدتا شیعی، اشعاری شکوهمند در این حوزه سروده‌اند که از آن میان می‌توان به دعبل خزاعی و شریف رضی اشاره کرد. در ادبیات فارسی، به‌مرور و با رواج شعر فارسی، از سده‌ی چهارم زمینه‌های توجه به عاشورا و ذکر امام حسین(ع) در اشعار فراهم شده؛ به‌طوری که در دوران سامانیان، از میان شخصیت‌های دینی، پس از امام علی(ع) و حضرت رسول(ص)، بیشترین ابیات را در مرثیه‌ی آن حضرت می‌توان دید؛ البته اغلب این اشارات و ابیات مدیون کسایی و مقتل منظوم اوست که در مجالی دیگر به آن می‌پردازیم. بر اساس اشعار باقی مانده، کسایی اقدم شاعران عاشورایی با تعریف خاص آن است؛ هرچند بعید نیست بسیاری از اشعار شیعی و منقبتی این دوره از بین رفته باشد؛ چنان‌که ناصرخسرو در مقام منقبت‌گویی، خود را با رودکی مقایسه کرده؛ حال که چندان نشانه‌ای از شعر منقبتی رودکی در دست نیست: خود را ز بهر مدحت آل رسول گه رودکی و گاهی حسّان کنم دیوان ناصرخسرو به هر وجه بر اساس ابیات موجود، حتی پیش یا همزمان با کسایی در شعر دیگر شاعران فارسی نیز به امام حسین(ع) اشاره شده، چنان‌که حکیم میسری در مقدمه‌ی دانشنامه که بین سال‌های 367تا370 سروده، پس از رسول و علی بر حسنین علیهم‌السلام درود می‌فرستد: پس آن گه بر حسین و بر حسن بر به فرزندان ایشان تن به تن بر دانشنامه‌ی میسری دقیقی مقتول به 370 نیز در تغزل قصیده‌ی 55 بیتی‌اش و در توصیف معشوق، به سوگواری حضرت زهرا(س) بر امام حسین(ع) تلمیح کرده است: چنانچون من بر او گریم نگریید   ابر شبیر زهرا روز محشر دیوان دقیقی البته برخی پژوهشگران  این بیت و چند بیت دیگر شیعی در این قصیده را در شعر دقیقی متاخر می‌دانند؛ هرچند فارغ از مباحث نسخه‌شناسانه، از منظر سبکی می‌توان این شعر را متعلق به سده‌ی چهارم دانست... ادامه دارد. @mmparvizan
👆 رادیو فارس یک فنجان چای گفتگو با: سجاد حیدری قیری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گفت؛ نگو سکوتمان بی اثر است! از دور نشستن و نظاره هنر است! حق می دانم که با حسین ابن علیست. اما پلوِ یزید خوشمزه تر است! # پدرام اکبری # محرم
چه سِرّی مانده در این واژه ها، با.. حسین ، عباس ، شور نینوا، با.. تمام حرف های مانده در دل میان این برادر با اخا، با... دلِ تبدار خواهر ،صحنهٔ جنگ و آخر خطبه هایی بی محابا.. ! عمود خیمه ها افتاده بر خاک و یک دریا شهید سر جدا، با... لبِ خشک آمد و آبی ننوشید! ولی دریایی از فضل و وفا، با.. نگاه کودکانه، انتظار و... اسیر دست های اشقیا ،با.. رقیه رفت در بُهت غریبی نمی آید عمویم باز بابا.!.. چه سِرّی هست در این قصهٔ اشک قیامت ،پرچم و صلِّ علیٰ با... چنان ماتم سرایی که نباشد نه در اعلیٰ نه در دنیای ما، با.. تقاضای عنایت یا ابالفضل طلبکارم تو باشی فی حسابا! پدرام اکبری
«تقدیر این چنین بود» در خون خود تپیدن حجت برای دین بود او را شهید می خواست تقدیر این چنین بود خون شد دل زمانه از عمق این مصیبت صحرا به سینه غم داشت، خورشید آتشین بود سردار های بی سر، آلاله های پرپر کرب و بلا سراسر با درد هم نشین بود میسوخت شعله شعله یک کاروانِ اندوه داغی بزرگ و جانسوز بی پرده در کمین بود یک دشت گریه میکرد وقتی عمو زمین خورد قلبِ فرات خونین، روز غمِ زمین بود درهای آسمان را بر عده ای گشودند گویی که بال در بال پرواز تا یقین بود دلهای غافل از عشق، کورند تا قیامت نشناختند او را، اویی که راستین بود
اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند   اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند   شاعر شدم براي سرودن برايشان اين خانواده، محتشمش فرق مي کند   “صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين” عيساي خانواده دمش فرق مي کند   از نوع ويژگي دعا زير قبه اش معلوم مي شود حرمش فرق مي کند   تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش حتي سياهي علمش فرق مي کند   با پاي نيزه روي زمين راه ميرود خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند   من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا فهميده ام حسين همش فرق مي کند شاعر: علي زمانيان 
هدایت شده از غلامرضا کافی
و ما رایت الا جمیلا گره بستند بر پرواز مکتوب فراوان را نشان دادند در اقبال آشوب فراوان را ، که حاکم چین به ابرو برد مغضوب فراوان را شباشب گزمه ها را ندند مرعوب فراوان را زچوب هول خراطان صلیب خون تراشیدند تو گویی شهر را یکبار خاک مرده پاشیدند سفیر ، آن مرد مردستان که دف در کف پذیرا شد برای خطبه بر غوغا ، به بام شهر بالا شد خبر در شام هول انداخت میر بصره سرپا شد زغوغا قیل سر در کف ، نماز شام تنها شد نهیبی نم به دامن زد ، زهی مردان شورستان کبود وهمناک شب ، سکوت هول گورستان چراغ کشته بر روزن ، عبور گزمه در برزن کلون در جهاز نو ، مبادا هاری دشمن وفا شد پنبه بستر که بر ململ بلولد تن دریغا نیم مردی نه ، دریغا نیم زن بی ظن فقط شب ماند و دیوار و پریشانی و دیگر هیچ به پای عروه الوثقی فقط هانی و دیگر هیچ تمنا شد سر مهمان که بی اجر تمیزی نیست تو را از فقز جز این راه خود راه گریزی نیست عیال خرد نان خور را به خرما خر پشیزی نیست سر قاصد زر حاکم بگرد! این شهر چیزی نیست چنین شد تا به بوی نان کنام شیر افشا شد سر آن سر که یک تن بود بین گزمه دعوا شد خبر اما به مولا رفت در جوف عصا پنهان عصای دستگیران است این شهر بلا گردان لب لبیک هاشان تر ، دل دلدادگی جوشان جهاز اشتران بر نه، حدوی ساربان بر خوان نهیب خویش زد مسلم که اینک گرم شبگردی است چرا از یاد بردی تو که رسم کوفه نامردی است ؟ از آن سو شهسوار اما گره بر تنگ مرکب بست به «بسم الله مجراها و مرسا» حرز موکب بست در آن کوکوی شبکوران رحال خویش در شب بست دلش را قرص تر از ماه در انجام مطلب بست عیال و آل و زاد و برگ و تیغ و خود خود برداشت خدا را شکر عباس و خدا را شکر اکبر داشت سفر آغاز شد هی هی : ببین نجم یمانی را مسیر مکه در پیش است می بینی نشانی را ؟ خدا از ما نگیرد این نگاه آسمانی را ولی انگار چیزی هست میر کاروانی را که خاموش است و لب جنبان سخن پس با که می گوید ؟ چه کاری فرض تر از حج که ترک مکه می گوید ؟ به حال سرخوشان وجد ، شوری دستچین دارد نفس آهن گذار اما نگاهی دلنشین دارد یقینا او نشانی ها ز اصحاب یقین دارد تمام آنچه در باید امیرالمؤمنین دارد مرو ای آن که می بینم طواف کعبه بر گردت طنین افکنده در عالم زبان بسته وردت که هستی ؟ ای که می بینم عبای وحی بر دوشت زمین محوت فلک حتی به نه اشکوب ، مدهوشت چه می شد تا بگیرم من به یک ساعت در آغوشت مگر قصد سفر گردد بدین حیلت فراموشت مرو ! مروا نمی بینم دلم بدجور در شور است کجا با این جلال و جاه چشم کوفیان شور است بمان در مهبط قرآن کم آخر سهم یک روزه است که نان گرم در خورجین که آب سرد در کوزه است مران در خار زار شب که گرگ هار در زوزه است نه گرگ قصه کنعان ، که خونین چنگل و پوزه است تو ای زیبا تر از یوسف ، تو ای یحیای بعد از این مرو ! مروا نمی بینم مگر پیراهنی خونین چنان خواندم که آن هجرت چه غوغا در جهان انداخت که آن پیراهن خونین چه طرح داستان انداخت محرم عید اضحی گشت ، شوری در زمان انداخت سرت بر نیزه ها آری کلاه از آسمان انداخت به شأن کیست این فرمان که «یوم یبعث حیا» ؟ تو ماندی تا ابد باقی نه یوسف ماند و نه یحیی چنان خواندم که یارانت به تیغا تیغ سر دادند در آن آشوب خون افشان رجز بر مرگ سر دادند زره بی پشت پوشیدند و دنیا پشت سردادند به ابرو آستین ، یعنی که جانی مختصر دادند ز بردابرد آن میدان پیام مرگ آوردند برایت از علی اکبر گل صد برگ آوردند شنیدم داغ پی در پی ، شنیدم زخم سر تا سر شنیدم دست سقایت ، شنیدم حنجر اصغر شنیدم قامت قاسم ، شنیدم باغ گل پر پر شنیدم خیمه در آتش ، شنیدم مرگ هول آور ولی انگار می دیدم به اعجازی تماشایی کسی می گفت زیر لب ؛ ندیدم غیر زیبایی ! غلامرضا کافی
"شعر_عاشورایی/۲) در تاریخ شعر عاشورایی فارسی، کسایی مروزی را نخستین مرثیه‌سرا به شمار می‌آورند. این لقب بر اساس معدود ابیات باقی‌مانده از سده‌ی چهارم،  به او نسبت داده شده و یادآور قصیده‌ای است که او در پیوند با عاشورا سروده است. کسایی شاعر شاخص ادبیات دینی و همچنین شاعر وصف و طبیعت، بر اساس اسناد موجود در سال ۳۴۱ متولد و پس از ۳۹۱ درگذشته است. از او تنها حدود سیصد بیت شعر بر جای مانده، اما جایگاهش در ادب فارسی به حدی درخشان بوده که تا قرن‌ها، شاعران از او به نیکی یاد می‌کرده‌اند. هرچند نظر صاحب کتاب النقض را که همه‌ی دیوان او را مناقب حضرت رسول(َص) و آل ایشان دانسته، نمی‌توان پذیرفت، این اندازه مشخص است که او شاعری مذهبی بوده، چنانکه عوفی نیز در لباب‌الالباب آشکار به این نکته اشاره کرده است. مرثیه‌ی عاشورایی کسایی، قصیده‌ای پنجاه‌بیتی است که به طور کامل، در جنگ تتمه‌ی خلاصه‌الاشعار تقی کاشانی (نسخه‌ی بانکی پور پتنه) ضبط شده؛ البته ابیات ابتدایی آن در مجمع‌الفصحا و بیت‌هایی از آن نیز در لغت فرس و ترجمان‌البلاغه نقل شده است. در بیست و پنج بیت آغازین این قصیده، کسایی به وصف  زیبایی‌های طبیعت و بهار پرداخته و سپس از بیت بیست و ششم از تغزل و وصف برائت جسته و به مقتل گریز زده است: بیزارم از پیاله، وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته ماوا دست از جهان بشویم، عز و شرف نجویم مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا میراث مصطفی را فرزند مرتضی را مقتول کربلا را تازه کنم تولا دیوان کسایی در ادامه، این شعر کاملا به شیوه‌ی مقاتل  موجود نزدیک می‌شود، به گونه‌ای که تاثیرپذیری کسایی از این دست آثار، به‌وضوح در توصیفات و تعابیر دیده می‌شود: آن میر سر بریده، در خاک خوابنیده از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا تنها و دلشکسته، بر خویشتن گرسته از خان‌و‌مان گسسته، وز اهل بیت آبا دیوان کسایی در این قصیده کسایی بر شمر و سنان لعنت می‌فرستد و یزید را نکوهش می‌کند: بی‌شرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر لشکر زده بر او بر، چون حاجیان بطحا ...صفین و بدر و خندق، حجت گرفته با حق خیل یزید احمق، یک‌یک به خون کوشا همان     در این مقتل منظوم، نخست‌بار در ادب فارسی از علی اصغر، حضرت زینب و شهربانو علیهم‌السلام نیز یاد شده است: آن پنج‌ماهه کودک، باری چه کرد ویحک کز پای تا به تارک، مجروح شد مفاجا آن زینب غریوان، اندر میان دیوان آل زیاد و مروان نظاره گشته عمدا...     در مجموع، این شعر در جایگاه نخستین مقتل فارسی که حدود ۱۱۰۰ سال پیش سروده شده، جایگاهی ویژه در تاریخ ادب عاشورایی دارد. پ.ن: دیوان کسایی، تصحیح محمدامین ریاحی. @mmparvizan
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 کربلا غوغا به پا کن ماه مولا می‌رسد زاده زهرای اطهر عشق اولی می رسد بر سر هر کوی و کوچه پرچم مشکی به پاست ماه اشک و ماتم اولاد زهرا می‌رسد با نوای العطش در خیمه ها گریان شدند طفلکان فریادشان تا به ثریا می رسد شرم دارد آب از دستان عباس دلیر با چه اندوهی به سوی خیمه سقا میرسد گرچه عباس علمدار است پشت لشکرش پشتش از غمها شکسته ناشکیبا (چون معما)می رسد قاسم و اکبر و عون وحر و جعفر با حبیب آتش شمشیرشان تا عرش بالا می‌رسد شمر ذی الجوشن کشیده تیغ نفرت از میان خون حنجر از زمین تا عرش اعلا می رسد حرمله کرده نشانه نای خوشبوی علی جای بوسه تیر بر آن طفل نوپا می‌رسد آه از آن آبی که مهر مادرش صدیقه بود جای کام تشنه کامان سوی دریا می رسد وای از آن گلها که در دشت بلا پرپر شدند سیل خون افتاده راه و تا به صحرا می رسد آسمان آبی نباریدی ولی خون گریه کن چون صدای ناله تا اوج ثریا می رسد ک. قالینی نژاد_افروز