eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
546 ویدیو
109 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید باش یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش حتی اگر تمام جهان غرق تیرگی‌ست چون ماه در سراسر شب روسفید باش.. یک لحظه از امید دلت را تهی مکن اما ز هرچه غیر خدا ناامید باش چون سرو، سرفراز میان ستمگران در خلوت و نماز ولی مثل بید باش.. بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش.. در ماتم حسین علی گریه کن ولی در فکر محو این همه شمر و یزید باش
آرش شفاعی در بهمن‌ماه سال ۱۳۵۴ در مشهد متولد شد. او که دانش‌آموختۀ رشتۀ مهندسی برق و دانشجوی کارشناسی‌ارشد علوم ارتباطات اجتماعی در دانشگاه علامه طباطبایی است. او که به عنوان نفر نخست مسابقۀ سراسری شعر حج به این سفر معنوی اعزام شد، خاطراتش را در کتابی به نام «سنگ در سرزمین آینه‌ها» را منتشر کرد. شفاعی داوری برخی از جشنواره‌های سراسری شعر از جمله جشنواره شعر و داستان جوان کشور، جایزۀ شعر خبرنگاران و جایزۀ کتاب سال شعر جوان را برعهده داشته است. او که بیش از یک دهه است به کار مطبوعاتی اشتغال دارد، علاوه بر نگارش نقدهای مطبوعاتی در تعدادی از نشریات و مجلات ادبی، هم اینک دبیر سرویس اجتماعی روزنامۀ قدس است. از آثارش می‌توان به «تا فراسوی رفتن»، «تهران شبیه هرشب دیگر سیاه بود»، «تکه‌های سرب در دهانم»، «جمعه خیابان ولیعصر» اشاره کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نرسیدم... دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم به خیمۀ تو... نه! حتی به خویشتن نرسیدم گذشت سالی و در کاروان یوسف زهرا به چشم‌روشنی از بوی پیرهن نرسیدم به مقتل تو رسیدند و سوختند شهیدان مرا چه شد که به لبّیکِ سوختن نرسیدم؟ دم غروب، سراسیمه گشتم آه دوباره به آن سری که جدا مانده از بدن نرسیدم به تن لباس ریا کردم آه، یک سر سوزن به بوریای تو ای شاه بی‌کفن! نرسیدم دوباره بر سر نی، سیب‌های سرخِ رسیده‌ست دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم ✍🏻 🏷 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بین فهمیدن و نفهمیدن فاجعه فرق هر معامله بود بر اساس گواهی تاریخ جهل مردم همیشه مسأله بود * چه سقوطی، عجب عقبگردی چه فنا رفتنی، عجب دردی مرگ بر هرچه عافیت طلبی مصلحت های (مَن‌درآوردی!) هدف ما (چگونه رفتن) بود ما ولی جاده را فقط رفتیم از همینجا سوال می پرسم: ما کجا راه را غلط رفتیم؟ آنقدَر از مسیر پرت شدیم مانده ایم از کجا افول کنیم بعد ما هم کسی نخواهد برد اگر این باخت را قبول کنیم ادبیاتِ (منفعل بودن) با مراعات ما نظیر گرفت! هرچه در ساختار غرق شدیم شهر، فرمِ لباسِ زیر گرفت! درد ما گرچه درد واجب بود این وسط چوب مستحب خوردیم! فکر کردیم: چون خدا با ماست... (از همان نقطه هم رکَب خوردیم) زخم ما بازتر از این فهم است! که در این درد مختصر بشود کاش در ذهن خود قیام کنیم پیش از آنی که دیرتر بشود * راه را با غرض بریدند و آب را نیز با هدف بستند! خودمانیم... روبه روی امام لقمه های حرام صف بستند! کربلا یک پدیده بود ولی نکته هایی مگو در این بین است مثلا: کربلا خلاصه ای از جمل و نهروان و صفین است کوفه در متن نامه بیعت کرد پشت مسلم چرا نماز نخوانْد تازه فهمیده ام چرا زینب روضه اش را زیاد باز نخواند اُسرا توی کوفه خیره شدند شأن الهکم التکاثر را خوک ها ( توی کوچه می رقصند) گرگ ها (می کشند چادر را) تازه فهمیده ام به غیر یزید چه کسی با حسین در جنگ است که چرا توی ظهر عاشورا نقش قاضی شُرَیْح پر رنگ است حل شدن در سپاهِ ابن زیاد یک فرآیندِ انتخابی بود شمر هم قبل اینکه شمر شود یک جهادیِ انقلابی بود!!! پسر سعد با همین توجیه دین خود را قمار گندم کرد! هرکه از ظهر کربلا جا ماند آخرش راه قدس را گم کرد!!! ✍مرتضی عابدپور لنگرودی
«دختر میگن بابایی راس میگن» 🖤 باصدای حاج رضا نبوی شعر: غلامرضا کافی 🖤🖤 یواش یواش دلم داره بد می شه پیش چشام مثل قیامت می شه اشکای غم گل می زنه تو چشمام یک نفری زل می زنه تو چشمام اگه برات قصّه می گم گوش نکن امّا یه اسمی رو فراموش نکن اسم مقدّسی که می گم چیه اون که می گم دلش بزرگه کیه؟ قصّۀی ما به سر رسید نداره قهرمونی به جز «شهید» نداره یه دختری بود و دلش بزرگ بود یه روز اسیر چند تا گله گرگ بود پوشیده بود، مثلی که ماه تو هاله سنّشو تو خوب می دونی، سه ساله رو مقنعه ش ردیف پولکی داشت بابا ، مامان، داداش کوچکی داشت عشقو می گن خداییه،راس می گن دختر می گن باباییه،راس می گن عشق باباش توی دلش به جوش بود یه مرد خوش قد و بالا عموش بود هر دو براش مثل گل و نور بودن می مُرد اگه یه روز ازش دور بودن چه کار کنه؟تاب صبوری نداشت بچّه بود و طاقت دوری نداشت سه ساله بود امّا موهاش سفید شد وقتی باباش پیش چشاش شهید شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد گفتند: غاضریه و گفتند: نینواست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست! طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست یحیای اهل‌بیت در آن روشنای خون بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش شمشیر بود و حنجره و دید در مناست باران تیر بود که می‌آمد از کمان بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست افتاد پرده، دید به تاراج آمده‌ست مردی كه فكر غارت انگشتر و عباست برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
21.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شیرینی فروشی که شعرش از دوره قاجار به یادگار مانده و همه ایرانی‌ها روز عاشورا می‌خوانند کیست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا