شاعر سُخنش به جایِ حَسّاس رسید
وقتی که به مَشک و دَستِ عباس رسید
تا عَلقَمه بُرد بیتِ پایانی را
اَشک آمد و او به اوجِ احساس رسید
✍️محمد بابایی بارچانی
#
أین المنتقم
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
بازآ و با نسیم نگاه بهاریات
جانی دوباره بخش به ما ناامیدها
ما جمعه را به شوق تو، تعطیل کردهایم
ای روز بازگشت تو آغاز عیدها
بازآ که خلق را نکشاند به سوی خویش
بازار پر فریب مراد و مریدها
برگرد تا زمین و زمان را رها کنند
چپها و راستها، و سیاه و سفیدها
بسیار دستهگل که برای تو چیدهایم
این خاک، غرقه است به خون شهیدها
خون حسین میچکد از نیزهها هنوز
برگرد و انتقام بگیر از یزیدها
✍🏻 #افشین_علا
🏷 #شعر_انتظار | #شعر_عاشورایی
سقای تمام تشنگانی عباس
در هییت ما ورد زبانی عباس
هم اهل زمین به غیرتت می نازند
هم مایه ی فخر آسمانی عباس
محمد علی ساکی
سر ظهر است به دردانه ارباب سلام
به عطش های لب اصغر بی آب سلام
به سر نیزه به آیات پر از نور حسین
به دل تنگ رباب و دل بی تاب سلام
به ابالفضل و به دستان قلم، مشک عطش
به علی شبه پیمبر یل اعراب سلام
به سکینه به رقیه، به حبیب و به زهیر
به دل سوختهٔ عمهٔ اصحاب سلام
به علی بن حسین و به تن تبدارش
به گل باغ حسن قاسم شاداب سلام
به دو گنبد که شده زینت بین الحرمین
به صفای حرم ساقی نایاب سلام
به حسینیهٔ دلهای عزادار حسین
به ضریح و حرم دلبر جذاب سلام
ک_قالینی_نژاد_افروز
وَ ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلا
گره بستند بر پرواز، مکتوب فراوان را
نشان دادند در اِقبال، آشوب فراوان را ،
که حاکم، چین به اَبرو برد مغضوب فراوان را
شباشب گَزمه ها راندند، مرعوب فراوان را
زچوبِ هول، خَرّاطان، صلیبِ خون تراشیدند
تو گویی شهر را یکبار خاکِ مرده پاشیدند
*
سفیر ، آن مردِ مَردستان که دف در کف پذیرا شد
برای خطبه بر غوغا ، به بامِ شهر بالا شد
خبر در شام هول انداخت، میرِ بصره سرپا شد
ز غوغاقیل سَر در کف ، نمازِ شام تنها شد
نَهیبی نَم به دامن زد ، زهی مردانِ شورستان!
کبودِ وهمناکِ شب ، سکوتِ هولِ گورستان
*
چراغِ کُشته بر روزَن ، عبور ِگَزمِه در بَرزن
کُلوُنِ در، جهازِ نو ، مبادا هاریِ دشمن!
وفا شد پنبه ی بستر که بر مَلمَل بِلولَد تن
دریغا نیم مَردی نه، دریغا نیم زن بی ظن
فقط شب ماند و دیوار و پریشانی و دیگر هیچ
به پای عُروةُ الوُثقی فقط هانیّ و دیگر هیچ
*
تمنا شد سرِ مهمان که بی اَجرِ تمیزی نیست
تو را از فقر، جز این راه، خود راهِ گُریزی نیست
عیالِ خُردِ نان خور را، به خرما خَر، پَشیزی نیست
سَر ِقاصد، زَر ِحاکم، بِگَرد! این شهر چیزی نیست
چنین شد تا به بوی نان، کُنام ِشیر افشا شد
سَرِ آن سر که یک تن بود، بینِ گزمه دعوا شد
*
خبر امّا به مولا رفت، در جوفِ عصا، پنهان
عصای دستگیران است، این شهرِ بلا گردان
لبِ لبیک هاشان تر ، دلِ دلدادگی جوشان
جَهازِ اُشتران بَر نِه، حُدوُیِ ساربان بَر خوان
نهیبِ خویش زد مُسلم، که اینک گرم شبگردی است،
چرا از یاد بردی تو که رسم کوفه نامردی است ؟
*
از آن سو شهسوار امّا گِرِه بر تنگِ مَرکَب بست
به «بِسم ِاللّهِ مَجراها وُ مُرسا» حِرزِ مُوکَب بست
در آن کوکوی شبکوران، رِحال خویش در شب بست
دلش را قرص تر از ماه در انجام مَطلَب بست
عیال و آل و زاد و برگ و تیغ و خوُدِ خُود برداشت
خدا را شُکر عباس و خدا را شکر اکبر داشت
*
سفر آغاز شد، هِی هِی : ببین نجمِ یمانی را،
مَسیر ِمَکّه در پیش است، می بینی نشانی را ؟
خدا از ما نگیرد این نگاهِ آسمانی را
ولی انگار چیزی هست میر ِکاروانی را
که خاموش است و لب جنبان، سخن پس با کِه می گوید ؟
چه کاری فَرض تر از حج، که ترکِ مَکّه می گوید ؟
*
به حالِ سرخوشانِ وَجد ، شوری دستچین دارد
نفَس آهن گداز، اما نگاهی دلنشین دارد
یقیناََ او نشانی ها ز اصحابِ یقین دارد
تمامِ آنچه درباید امیرالمؤمنین، دارد
مَرو! ای آن که می بینم طوافِ کعبه بر گِردَت
طنین افکنده در عالم، زبانِ بسته ی وِردت
*
که هستی؟ ای که می بینم عبایِ وَحی بر دوشت
زمین مَحوَت، فَلک حتی به نُه اِشکوب، مدهوشت
چه می شد تا بگیرم من به یک ساعت در آغوشت؟
مگر قصد سفر گردد بدین حیلت فراموشت!
مَرو ! مُروا نمی بینم، دلم بدجور در شور است
کجا با این جلال و جاه؟ چشمِ کوفیان شور است
*
بِمان در مَهبَطِ قرآن، کم آخر سهمِ یک روزه است
که نانِ گرم در خورجین، که آبِ سرد در کوزه است
مَران در خار زار شب، که گرگِ هار در زُوزَه است
نه گرگِ قصه ی کنعان، که خونین چَنگُل و پوزه است
تو ای زیبا تر از یوسف، تو ای یحیایِ بعد از این
مَرو ! مُروا نمی بینم مگر پیراهنی خونین!
*
چنان خواندم که آن هجرت، چه غوغا در جهان انداخت
که آن پیراهنِ خونین چه طرحِ داستان انداخت
مُحرّم، عیدِ اَضحی گشت، شوری در زمان انداخت
سرَت بر نیزه ها، آری کلاه از آسمان انداخت
به شأن کیست این فرمان که «یَومَ یُبعَثُ حَیّا» ؟
تو ماندی تا ابد باقی، نَه یوسف ماند و نَه یَحیی
*
چنان خواندم که یارانت به تیغاتیغ سردادند
در آن آشوبِ خون افشان، رَجَز بر مرگ سَر دادند
زِرِه بی پشت پوشیدند و دنیا پُشتِ سردادند
به اَبرو آستین ، یعنی که جانی مختصر دادند
ز بَردابَردِ آن میدان، پیام مرگ آوردند
برایت از علی اکبر، گلِ صد برگ آوردند
*
شنیدم داغ، پی در پی، شنیدم زخم، سَر تا سَر
شنیدم دستِ سقایت ، شنیدم حَنجرِ اصغر
شنیدم قامتِ قاسم ، شنیدم باغِ گل پر پر
شنیدم خیمه در آتش ، شنیدم مرگ، هول آور
ولی اِنگار می دیدم به اعجازی تماشایی
کسی می گفت زیر لب :
ندیدم غیر زیبایی !
***
غلامرضا کافی
« کوکب هدایت »
مهرت به جان نشسته است ، ای عشق بی نهایت
از دل برون نشاید ، تا جان شود فدایت
آن کشتی نجاتی ، هایل به موج و گرداب
گم گشتگان راهیم ، ای کوکب هدایت
آنگه که بر سر نِی زلفت خضاب کردی
گشتم اسیر آن زلف ، نتوان کنم رهایت
باران اشک بارد بر پای کاروانت
شرمنده قلب آب است از شرح این حکایت
ای آفتاب خوبان بر نیزه رُخ نمایان
آید نوای قرآن ، زآن لحن آشنایت
تو چشمه سار نوری ، ای مقصد الهی
آن مدعی ظالم ، دل بست بر جنایت
باشد به عزم رفتن ، چون تشنگی بیافزود
جامی دهد به کامم ، سقای نینوایت
در کوی تو روان است ، افراز چون گدایان
بنما به غمزه چشم ، درویش را عنایت
رندانه گفته ای تو ، هر روز این نبرد است
هر گوشه ای زِ عالم چون خاک کربلایت
افراز۱۴۰۱٫۰۵٫۱۱
🔹 اشعار عاشورایی اعتراضی
در میان شعرهای عاشورایی، نمونههایی وجود دارند که فراتر از یک مرثیهٔ صرف، در پی توجه به ابعاد دیگری از قضیهٔ عاشورا هستند. این دسته از اشعار عاشورایی، معمولاً دارای تلنگر، تنبه و اعتراض است. «شعر اعتراض عاشورایی» عنوان تقریباً تازهای برای گونهای از شعر عاشورایی است که چنین ویژگیهایی دارد. در نسبت شعر اعتراض و شعر عاشورایی، دو گونهٔ شعر وجود دارد که در ادامه به مرور این دو میپردازیم: «شعر عاشورایی اعتراض» و «شعر اعتراض عاشورایی».
«شعر عاشورایی اعتراض»، آنگونه شعری است که ناظر به وقایع تاریخی عاشورا، بر محوریت تحلیلی تاریخی است. این گونه از شعر عاشورایی، لزوماً تلاش نمیکند عاشورا را به اکنون پیوند بزند؛ بلکه سعی میکند خود عاشورا را به دقت ببیند و دنبال عبرتی تاریخی است. این دسته از اشعار، از آنجایی که به خود واقعه اشاره دارند، معمولاً سوزناکتر و به مرثیه نزدیکترند.
اما گونهٔ دیگر، «شعر اعتراض عاشورایی» است که نمونههای بیشتری از آن وجود دارد. این گونه از شعر عاشورایی، در پی اتصال عاشورا به اکنون و امروز ماست. در واقع، شعری است که با نگاهی عاشورایی، فریاد اعتراض را سر میدهد. از مشهورترین این دسته اشعار، کتاب «نامههای کوفی» سروده سعید بیابانکی است. یکی از نامهها این است:
«شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید
بگذارید
آن ها که می خواهند کنار دریا بروند
بروند».
این شعر با نگاهی به اصل واقعه، آن را به امروز ما امتداد داده است. یکی دیگر از نمونههای اخیر اینگونه شعر اعتراض عاشورایی، مجموعهٔ «شبیه» اثر علی داوودی است.
در این فرسته، نمونههایی از این دو گونه شعر عاشورایی را برگزیدهایم که فصل مشترک آنها، تلنگر و اعتراض است.
#محرم
#شعر_اعتراض