من همیشه غرق در افکارم و مبهوت از
تیپ خاص و این کت و شلوار دکتر کافی ام
بین دکترهای معروفی که دیدم تا به حال
در شگفت از شیوه ی رفتار دکتر کافی ام
من نخوردم باده و کارم خلاف شرع نیست
گر چنین سرمست از دیدار دکتر کافی ام
کم برای من غزل از سعدی و حافظ بخوان
من فقط دلبسته اشعار دکتر کافی ام
" قزوه" را گر یک محمد مهدی سیار هست
من محمد مهدی سیار دکتر کافی ام
با که گویم شرح این بیماری صعب العلاج
اینکه من بیمارم و بیمار دکتر کافی ام
هر که پرسد کار و بار بنده را ، گویم که من
شاعرم ، اهل دلم ، همکار دکتر کافی ام
گرچه دارم ادعا در شاعری ، با این وجود
من غلام کوچک دربار دکتر کافی ام
هرچه می خواهی برو در مورد ما فکر کن
فکر کن من آتش سیگار دکتر کافی ام
دست من کج نیست اما چند وقتی می شود
در پی دزدیدن خودکار دکتر کافی ام
#علی-فروزان-فر
#شعر_طنز
#دکتر-غلام-رضا-کافی
#دکتر-قزوه
#محمد-مهدی-سیار
از ادبیات فاخر ایرانی
انباردار !
ارزنی آمد مرجمك نام، گندمگون، ماش فرستاديم، نخود آمد ، برنجش دهيد كه برنج است.
گويند:
روزی، زنی كه يتيمدار بود به نزد قائم_مقام، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمدشاه آمد و گفت:
زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش می خواهم.
قائم مقام نام او را پرسيد
و آن زن گفت:
نامم مرجمک است.(مرجمک در زبان آذری به معنی عدس است)
قائم مقام، قلم به دست گرفت و نگاشت:
.
انباردار!
ارزنی آمد مرجمك نام، گندمگون، ماش فرستاديم، نخود آمد ، برنجش دهيد كه برنج است.
به این معنے که:
اگر زنی گندم گون پیش شما آمد که نامش مرجمک بود، خود سر نیامده است، بلکه او را ما فرستادیم؛
به او برنج دهید که در سختی و تنگدستی(به رنج) است.
همان گونه كه میبينيد در اين عبارت از نام،
شش قلم حبوبات آمده است
(ارزن، مرجمک، گندم، ماش، نخود و برنج) که ایجاز گونه استفاده شده است و هر یک در معنای ديگری.
چقدر لذتبخش است مطالعه و کاوش در ادبیات غنی فارسی
ارزنی آمد (اگر زنی آمد)
ماش فرستادیم
(ما او را نزد شما فرستادیم)
نخود آمد
(خود سر نیامده است) .
برنج است
(به رنج : در سختی و تنگدستی است)
گندمگون
(به رنگ گندم)
مرجمک
(کوفته دال عدس)
.
دوباره بخوانیم
ارزنی آمد مرجمک نام، گندمگون،
ماش فرستاديم نَخُود آمد،
برنجش دهيد كه بِرَنج است.
.
((و این است معجزه زبان پارسی))
25.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تیزر نهمین کنگره ملی شعر و داستان ایثار، به میزبانی استان فارس
📚معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهبد و امور ایثارگران استان فارس
مصدرهای عتیقۀ فارسی
مَحودن/ مَحاویدن/ مَحاییدن: محو کردن؛ پاک کردن؛ زدودن.
رسول، صلّی الله علیه، گفت مر علی را که «رسولالله» بمَحای. علی را از دل برنیامد که «رسولالله» بمَحودی. هر چند که رسول میگفت، علی میپیچید. رسول، صلّی الله علیه، گفت: انگشتِ من بر آن نِهْ تا من بمَحایم... رسول، صلّی الله علیه، آن را بمَحود.
سورآبادی، قِصصِ قرآنِ مجید، ص ۳۹۷.
این مصدر در لغتنامۀ دهخدا نیامدهاست.
#مصدر
گزین گویه ها
خَندِستانی: تمسخر؛ استهزا؛ ریشخند.
خَندِستانی کردن: مسخره کردن؛ ریشخند کردن.
هرکه بر وی بگذشتندی خندستانی میکردندی که این پیرِ خرف همی آب را پالان میسازد.
سورآبادی، قِصصِ قرآنِ مجید، ص ۱۲۹.
ای جوامرد، خندستانی مکن، که من به جای رحمتام.
همان، ص ۲۱۳.
#کهنواژهها
گزین گویه ها