پسر نوح و معرفتش😂😂😂
از ابوالفضل زرویی نصرآباد
باری، البته در"گلستان" هست
"پسر نوح با بدان بنشست"
قاطی قیل و قال مردم شد
"خاندان نبوتش، گم شد"
توی باران و سیل شد مجروح
نشد اما سوار کشتی نوح
گفت: "از آن جا که اهل معرفتم
لوطی و بامرام و باصفتم،
با رفیقان، شریک و همراهم
پوئَنِ ویژه هم نمیخواهم
پدرم، دیگر است و من، دگرم
من حسابم جداست از پدرم
به حساب پدر، به شیوهی رانت
نگرفتم زمین، ولو یک سانت
نگرفتم جواز و باغ و زمین
نه موتور، نه حوالهی ماشین
نرسیدم به سود و فایدهها
بنده در بورس یا مزایدهها
تازه کفّار هم اگر پَستند
همگی با حقیر، همدستند
من رها در بلایشان نکنم
روز سختی، رهایشان نکنم
بنده بیزارم از سندسازی
نیستم اهل پارتیبازی
میشوم غرق تا که شَر نشوم
باعث خواری پدر نشوم"
واقعاً آفرین بر این صفتش
من فدای تریپِ معرفتش!
اصل مطلب، زرویی نصرآباد، ص ۱۷۱ و ۱۷۲.
#شعرطنز
#پسرنوح
#زرویینصرآباد
مدیریت امور مالی😂😂😂
از ابوالفضل زَرویی نصرآباد
پسرم، گر گذاشتند اوباش
تو مدیر امور مالی باش
هر که یک سال بوده در این کار
شده نامش، بلند و بارش، بار
کام آدم، چو قند خواهد شد
بخت آدم، بلند خواهد شد
به حقوق تو میرسد برکت
برکت میدهند، بی حرکت
طرفِ التفات و مرحمتی
چون مدیر عزیز، بی جهتی
میشوی مثل شهر رُم که به حتم
همهی راهها، شود به تو ختم
همه از خشمت اجتناب کنند
داخل آدمت حساب کنند
به حضور تواَند نامهنویس
همه، حتی خود جنابِ رئیس
چون تویی صاحب حساب و کتاب
همگی میبرند از تو حساب
همگان را به لطف توست وثوق
چون که در دست توست فیش حقوق
ترسد آن کس که بر تو بندد راه
که تو بنشانیاش به خاک سیاه
گر چه از بیم و ترس، خالی نیست
منصبی چون مدیر مالی نیست
اصل مطلب، ابوالفضل زرویی نصرآباد، ص ۹۷.
#شعرطنز
#مدیرمالی
#زرویینصرآباد ج