eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
282 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
295 ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی ملقب به تاج الشعراء مشهور به عمان سامانی از شاعران معروف شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ایران است. وی از شاعران صاحب نام و پر آوازه سالهای ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری است، نیاکان او همه از دری سرایان، پارسی گویان و آذری سرایان اعصار خود بوده‌اند، پدرش میرزا عبدلله متخلص به «ذره» مؤلف «جامع الانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به«قطره» و عمویش میرزا لطف لله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بوده‌اند که در دانش‌های دیگر نیز دستی داشته‌اند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بودند، در حلقه ارادتمندان سعادتعلیشاه اصفهانی مشهور به طاووس العرفا و جانشین وی ملا سلطان محمّد گنابادی سلطانعلیشاه از اقطاب سلسله صوفیه نعمت‌اللهیه بود. علی اکبر دهخدا درباره عمان سامانی می‌نویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه «سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری می‌باشد. وی در سال ۱۲۶۴ ه.ق. متولد شد و در شب سه‌شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده‌است». نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شریف به دار الاسلام انتقال دادند. از آثار عمان سامانی می‌توان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آورده‌است این کتاب بحق کنز اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبه‌های معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن كار جهان جز بر مدار آرزو نیست با این همه دل‌های ناكام ِ رسیدن كی می‌شود روشن به رویت چشم من، كی؟ وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟ دل در خیال رفتن و من فكر ماندن او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن از آن كبوترهای بی‌پروا كه رفتند یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه! می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 یادم نمی‌رود (نامه‌ای به آقای پزشکیان) زنهار! وعده‌ی سرِ خرمن با مردم صبور و فروتن زنهار! چشم‌های شهیدان بیننده‌اند از پسِ روزن یادم نمی‌رود که چه گفتی درباره‌ی دروغ نگفتن! یادم نمی‌رود که چه گفتی از جایگاه و منزلت زن گفتی کسی گرسنه نخوابد دیگر کنار کوچه و برزن گفتی رفاهِ حدّ اقلّی: ماشین و کار و همسر و مسکن گفتند طرح و نقشه چه داری؟ گفتی که واضح است و مبرهن: احقاق حق به طور مساوی ظلم و ستم نه یک سرِ سوزن، اجرای بی‌تعارف قانون اهل جناح و دسته نبودن، توزیع عادلانه‌ی ثروت از نفت و گاز و صنعت و معدن، یکرنگی و وفاق و تفاهم بی ناکسانِ تفرقه‌افکن، شایستگان و کارشناسان در صدرِ صنعت و هنر و فن، آرامش و رضایت مردم رسوایی و شکستن دشمن. گفتند راه کشته‌ی جمهور؟ گفتی ادامه دادنش از من -آن مردِ بی‌توقعِ خاموش آن راهِ نیمه‌کاره‌ی روشن- سوگند خورده‌ای که بمانی تا پای جان مدافع میهن با صاحبان ثروت و قدرت برخیز و دست و پنجه بیفکن نهج‌البلاغه‌ی علی است این زنهار از آن عزیزِ مُهَیمن زنهار! آن خدای عدالت نزدیک توست از رگ گردن... من یادم است هرچه که گفتی یادت بماند اینهمه شیون
هشتم شهریور ماه سالروز درگذشت «شیخ بهایی» با نام اصلی "بهاءالدین محمد بن حسین عاملی" شاعر و دانشمند عصر صفوی زادروز:     ۸  اسفند  ۹۲۵  _  بعلبک درگذشت: ۸  شهریور ۱۰۰۰ _  اصفهان
‍ ۸ شهریور سالروز درگذشت شیخ بهایی (زاده ۸ اسفند ۹۲۵ لبنان -- درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ اصفهان) فقیه، ریاضیدان، شاعر و دانشمند او به پاس خدماتش به دانش ستاره‌شناسی، در سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم بود، سازمان یونسکو او را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد. مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بود و از مهم‌ترین خدمات او در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبله‌یابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد. تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابه‌ای که هنوز در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی است و طراحی منارجنبان که هم‌اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می‌شود. بنا به روایتی وی را مبتکر تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی می‌دانند. در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ چاپ شد، در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک این‌گونه آمده‌است: شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری می‌رسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه کنند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از شیخ‌بهایی خواست و شیخ ابتکار نان سنگک را دستور داد که چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده است. جشنواره بهاءالدین عاملی: از سال ۱۳۸۳ شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان،‌ جشنواره‌ای به نام شیخ بهایی برگزار می‌کند. موضوع این جشنواره فن‌آفرینی و کارآفرینی است و برگزارکنندگان آن معتقدند که بهاءالدین عاملی، نمادی از کارآفرینی است. وی در زمان خود، دانش را به فناوری تبدیل کرد و خدمات ارزشمند علمی، فرهنگی و عمرانی از خود به یادگار گذاشت. به یاد او این جشنواره، شیخ بهایی نامیده شد. ‎
‍ 🔹ارجاع به قرینه‌های بافتی - گفتمانی:  آیا شعر زمستان اخوان ثالث یک شعر بدون قرینه است؟ برخی معتقدند شعر «زمستان» اخوان در روساخت صرفاً توصیف سرما و زمستان است و شاعر قرینه یا علاقه‌ای را نشان نمی‌دهد تا خواننده متوجه استعاری بودن این شعر شود. و البته این مسئله‌ی را از ارزش‌های زیبایی‌شناختی این شعر تلقی می‌کنند. سوال من این است اگر قرینه و علاقه‌ای در شعر نیست پس چگونه مخاطبان، این شعر را نوعی شعر رمزی- سیاسی فهم کرده‌اند؟ درباره‌ی قرینه در این شعر می‌توان به دو نوع واقعیت‌زدایی و خلق فضای دیگرگونه اشاره کرد: اولین نوع آن قرینه ساده و غیربافتی است. قرینه‌ای در ساختار شعر پنهان است و خواننده باید آن را باز کند  تا فرق استعاره و واقعیت را تشخیص دهد. در این شعر حتی اولین کلمه( سلام) قرینه‌ای است تا نشان دهد که زمستان این شعر زمستان طبیعت نیست و شاعر از فضای زمستانی سیاسی حکایت می‌کند. اما قرینه‌ی بافتی چیست؟ قرینه‌ی بافتی فضایی است که گفتمان می‌سازد. چنانکه همه‌ی شاعران و هنرمندان به این قرینه‌ها تکیه می‌کنند. این که شب، بیمارستان، زندان و ..استعاره از استبداد باشد یک قرینه‌ی بافتی- گفتمانی است. این نوع قرینه را شعر سیاسی ایران بعد از مشروطه بوجود آورد و در دهه‌ی پنجاه اوج گرفت. اخوان ثالث در واقع به این قرینه‌های بافتی ارجاع می‌دهد و خواننده‌ آن عصر به راحتی می‌فهمید که مثلا شعر باغ  بی‌برگی استعاره از چیست یا زمستان استعاره از چه فضایی است. متاسفانه ارجاع خوانندگان شعر معاصر به قرینه‌های بافتی- گفتمانی باعث شده است که بسیاری از خوانندگان حتی شعرهای غیرسیاسی را سیاسی بفهمند. در واقع این نوع قرینه‌سازی منجر به نوعی ساخت کلیشه‌ای در تاویل و فهم می‌شود. بنابراین  یکی از عواملی که باعث شده است  تا خوانندگان عمومی شعر معاصر نتوانند شعر دهه‌ی هفتاد را بفهمند در واقع عادت‌واره ارجاع به قرینه‌های بافتی - گفتمانی است. زیرا خوانندگان عادت کرده به شعر‌های رمزی - سیاسی هر کلمه را با قرینه‌ی سیاسی باز می‌کنند. از این رو  وقتی شاعر می‌گفت شب،  پنجره و کبوتر به یاد استبداد و آزادی می‌افتادند. این رمز آفرینی نه تنها هنری نبود بلکه بیشتر از سمبولیستی می‌گوید که زاده‌ی سانسور بود. در حالی که هدف شعر سمبولیسم این نبود که از سانسور اجتماعی عبور کند. سمبولیسم در واقع از سانسوری می‌خواست عبور کند که در ناخودآگاه زبان است. بنابراین دوباره زبان را آشفته می‌کرد تا چیزهای دیگر‌گونه و غریبی از آن زاده شود. 🦋🦋 C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برق رفت 😂😂😂 از علیرضا تیموری تا که آمد خانه بهمن برق رفت تا که خارج گشت سوسن برق رفت آستین پیرهن هم پاره شد تا نمودم نخ به سوزن برق رفت تا که شد آغاز سریال اوشین داد زد سیما به هومن برق رفت در صف نان نوبت بنده رسید چون که شد گاهِ شمردن برق رفت رفته بودم عکس گیرم از بدن در اتاق سی تی اسکن برق رفت توی آشپزخانه مشغولم به کار تا که روشن گشت همزن برق رفت میهمان آمد سرم آوار شد تا شدم مشغول پختن برق رفت بچه در تی وی فلش را جا زد و تا که شد آغاز بتمن برق رفت روم بر دیوار رفتم مستراح در حمام و توی گلخن برق رفت رفته‌ام حمام و موها پر ز کف دوش باز و گاه شستن برق رفت مرغ و ماهی در فریزر شد خراب بس که شد خاموش روشن برق رفت پختم از گرما چو کولر شد خموش بس که هنگام وزیدن برق رفت گفت بابا جان بزن کانال دو تا خبر آید ز لندن برق رفت دزد آمد کرد جارو خانه را چون که آمد خانه رهزن، برق رفت
یک شهر غریبه اند با ماتم من جز ضجه و یا آه نشد محرم من از شدت درد بی صدا می گرید این زخم دهانه باز بی مرهم من