روضه مادر. روز دوازدهم.mp3
20.96M
🎙 روضه مادر
🔹روز دوازدهم
🔹افقی که گشوده شد...
📆 ۱۹ آذر ماه ۱۴۰۲
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر روز سیزدهم.mp3
23.99M
🎙 روضه مادر
🔹روز سیزدهم
🔹جایگاه حضور زن در خانه و اجتماع
📆 ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۲
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر.روز چهاردهم.mp3
5.36M
🎙 روضه مادر
🔹روزهای فاطمه سلامالله علیها
🔹این روزها روزهای فاطمه و این شبها شبهای علی است...
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر. روز پانزدهم.mp3
13.24M
🎙 روضه مادر
🔹ضریح اشک
🔹گفتگو پیرامون متن "راز گریهها و اشکهای حضرت زهرا سلامالله علیها" از استاد طاهرزاده
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر. روز پانزدهم..mp3
8.96M
🎙روضه مادر
🔹مقام مادری در شاکله وجودی زن
#روضه_مادر
@gharare_andishe
.
...ای نهضت بیداری! یا فاطمه الزهرا...
روضه مادر
شنبه ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۳:۰۰
#سرای_هنر_و_اندیشه/ حسینیه شهید محسن حججی
@soha_sima
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفره مادر، وقتِ باهم بودن...
در کنار سفره است که افراد کنار هم مینشینند و این مادر است که سفره میگشاید .... و وقتِ باهم شدن فرامیرسد.
و اکنون در غزه چه سفرهای گشوده شده!
گویی اهالی غزه نیز مهمان سفره مادر هستند...
#فاطمیه
#غزه
@gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی.۲۸آذر.mp3
18.66M
🎙#مسئله_اخلاق
🔹متن خوانی و گفتگو
🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری
🔹جلسه بیست و یکم ۲۸ آذر ١٤٠٢
🔹بخش سوم، فصل پنجم:
توجه به خلقیات و آغاز خودآگاهی
#اخلاق_در_وضع_کنونی
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
چه نسبت و عالمی است که عیبها را آشکار میکند و باعث بدی میشود و در چه مناسباتی است که عیبها در آن ظاهر نبوده یا نیست؟
آنچه از بیاخلاقی میبینیم، حاصل یک مناسبات است درحالی که ما کمتر به جهان و مناسباتی که در آن بیاخلاق شدیم، میاندیشیم. این بیاخلاقی، ذاتی ما نیست هرچند که ندیدن و انکار این بیاخلاقی مجال دیدن مناسبات را به ما نمیدهد. اگر به آن مناسبات بیاندیشیم، عیبها هم پوشانده میشود و انسانها به وجه یمینی باهم خواهند بود.
مسئله در اینجا علوم اجتماعی است؛ کشوری که فاقد برنامهریزی در سازمانهای خود است، دچار اختلال حرکتی است و این امر فسادانگیز است. توجه به خُلقیات ما را به درکی از علوم انسانی میرساند که توان فکر کردن به برنامهریزی پدید میآمد و این مسئلهای است که متوجه دانشمندان میشود؛ "زیرا که مسائل را دانشمندان و صاحبنظران طرح میکنند و چه بسا آنها بسیاری از مسائل را میپوشانند." مسئله این است که دانشمندان ما هنوز درک اخلاقی از کار خود ندارند و به شرایط اخلاقی کار خود واقف نیستند.
با توجه به خلقیات، خودآگاهیای پیش میآید که بتوانیم مناسبات را درک کنیم. در مناسبات، نسبت بین سازمانها و آنچه در سازمانها دارد اتفاق میافتد، برای ما پیش میآمد. آنجا با علوم انسانی میتوانیم راهی برای نسبت دیگری که بین انسانها و سازمانها هست، برقرار کنیم که این منشآ عبور ما از فساد است.
#اخلاق_در_وضع_کنونی
@gharare_andishe
بسم الله الرحمن الرحیم
درد ما داستان است.
شاید اصلی ترین درد هنری مثل سینما ، داستان باشد... چرا که داستان پایه و بن مایه ی فیلمنامه نویسی است. اراده ی این سلسله جلسات از آنجایی آمد که فهمیدیم که «درد ما داستان است». داستان دغدغه ی ماست و خود داستان شخصیتی دردمند و زخمی است که محتاج درمانگرانی دلسوز و دردمند است! ما در این جلسات می خواهیم با هم رمان بخوانیم و بنویسیم و از آوینی و هر متفکر دیگری هم کمک بگیریم تا بلکه بالأخره دستمالی به این درد بسته شود ...
در «داستان» یک چیزهایی سرجای خودشان نیستند و ما به دنبال همان ها هستیم. آن پازل های گم شده ...
🌐لینک کانال:
@jane_ghalam
.
🖋 #سیدرسول_فاطمی
جهان به گل نشسته
و قایق هامان در برهوت پهلو گرفته بودند!
و هیچکس حتی صدفها هم، هو هوی دریا را یادشان نبود و کف اقیانوس در هوای آزاد، لخت و عور از خجالت ترک میخورد!
تا اینکه ناگه نمیدانم دل کدام قایق نومید کز کردهیی شکست و مادر دل رحممان دست شکسته اش را بلند کرد و زد زیر میز خشک و خالی جهان و یک کاسه آب از سقاخانهی پسرش پاشید روی کویر دنیا و طوفان شد
آب از سریر جهان لبریز شد و دوید توی دلها و فارَالتّنور
بلاخره اشک آمد توی چشمها
و آب افتاد زیر قایق زندگی
مدِ بزرگ تاریخ، همه سواحل امن و آسایش را غرق کرد
کنعانها راه بلندی پیش گرفتند و ما مست روی قایقهامان میزدیم و میرقصیدیم ما آب ندیده ها مست افق بودیم که تا چشم کار میکرد آب بود و هر شب اطراف افق رعد و برق، جام به هم میزدند
وای از آن همه گردباد که از گوشه کنار دنیا راهی طوفان بودند!
بدر کامل ماه فاطمه کم کم باریک شد و مد عقب نشست و
جزر لابد ترس کنعان ها را که در کمر کوه کُپ کرده بودند کم کرد
طوفان کمی آرام شد
شب شد و غزه تاریکِ تاریک به انتظار بدر دوباره نشست
و انگار حالا ماه دوباره دارد کمر راست میکند
انگار میخواهد دوباره سر از تقویم بلند کند تا سیزده دی از چشمهای معصوم قاسم بن الحسن بدرخشد
حاج قاسم عزیزم مثل مادرش خوش قول است آمد و سید رضی را برد ده روز مانده به روز مادرش روز مادر ما
کادوی تولدش را داد
ماهِ جمالش دارد بلند میشود و دوباره مد به پا میخیزد
ای جهان خشک و خالی دامن نچین که آب از همه ی سر ها خواهد گذشت
🇵🇸 @gaze_karbala
@gharare_andishe
به نام تو....
به مناسبت چهل سالگیام...
مخاطب این متن کیست؟
خودم؟ آینده؟ فرزندانم؟ چهل سالهها..! یا هیچکس؟
بدون مخاطب، مگر میشود متنی نگاشت؟
شاید بشود... وقتی که با خودت مینویسی، خودِ خودت، یعنی برای همه نوشته.ای ، همهای که خود دارند، با خود یا بیخود...
شاید بشود با نگاشتهای همراه شد....تا انتهای همان کلام..یا شاید تا همیشه، مدتی و یا هیچگاه..!
راستی! من کِی، چگونه و تا کجا با خودم همراه بودهام؟ همان خودی که همراهم هست! همان خودی که انتظار همراهی دارد!؟
اول پدریش را ثابت کن تا ارثش!!
اصلا خودی داشتهام که از توجه و همراهیش میپرسم؟!
خودم برای خودم..؟
چقدر مواجه شدن با خودم سخت است!
من که تاب نگاه بیش از چند لحظه در آینه را ندارم، چگونه به سراغ خودم بروم؟
وقتی میخواهی از چهل سالگیت بگویی و خود، خود، میکنی، شاید این خودش نشانهای باشد برای همهی بیخودیهایت!...نمیدانم!
چشمم را دوختهام به خودم که در این نیمههای شبِ چهل سالگیام چه میخواهد بگوید؟! چه دارد که بگوید؟
قصهاش را نقل کند؟ رازهایی را بسراید؟ تمناهایش را؟ همان بیخودیهایش را؟ سراسرش را چه در بر گرفته؟ که زودتر از هرچیز دیگری شاید سر بر میآورد از خودم...تا کلام شود و بغلطد روی این کاغذ... کاغذهای کوچکِ بیروح!
نکند که با قصهی بیخودیهای خودم، تا ابد بی.روح بماند!
طفلکی کاغذ..!
رهایش کن، خودت را دریاب... شاید او هم فکری برای بیروحی خود بکند...
به سراغ گوگل میروم، به دنبال احادیث چهل سالگی...
میدانی؟...
گوگل هرچقدر هم چیزدان باشد، در مورد خودم چیزی نمیداند... خدا را شکر که نمیداند...
نقطهی عطف داستان همینجاست، چهل سالگی...تا چهلسالگی اشتباهات قابل اغماض است، تا چهل سالگی شاید میتوانی از خودت فرار کنی، تا چهل سالگی بیخودیهایت فراوان است!
چهل سالگی واقعا یک عمر است، افتادهام در سراشیبی؟ سراشیبی عمر کوتاه این دنیا؟!
مورچه چیست که کله پاچهاش باشد!
خودِ ابدی من، دوستت دارم؟؟!
بالا کجاست؟ پایین کجاست؟ که چهلسالگی نقطه سراشیبی است؟!
سراشیبی، سقوط را تداعی میکند! سراشیبی را دوست ندارم! شاید به خاطر حس ناتمام خواهیم!..
عجب حس عجیبی است! به ابدیت که فکر میکنم، میبینم اول راهم! نوزادِ نوزاد...پر از شور میشوم... من تمام ناشدنیم!
ولی زمانم برای ساختن این ابدیت محدود است... خیلی کار دارم!
این خیلی کارها که میگويم. .. بیشتر از اینکه به من بستگی داشته باشد، به فضل تو وابسته است خدای من...
انتهای بیانتهای خودِ بینهایتم....
سراسر وجودم را لبریز از خودت کن... سر ریز کن... سرریزی سیلآسا...میخواهم این سیل مرا و هرآنچه میخواهم و میخواهی، با خود ببرد...ببرد تا همیشه..
به «انا الیه راجعونی» که نیستم و هستی...
نیمهشب چهلسالگی «لیله الرغائبِ» من است...
هیچ در چنته ندارم جز رغبت و طلب و تمنا...جز آه...جز وااای...!!
و تو چه میدانی لیله الرغائبِ چهل سالگی چیست؟!...
برزخی حولانگیز، عطشناک، گاهی جان به لب آمده از خوف، گاهی سرخوش از رجاء....!
و باز تو چه میدانی لیله الرغائبِ چهل سالگی چیست؟!
ای همهی هست من...
خدای من....
این برزخ را بر من کوتاه کن...پس از چهل سال جنگیدن با تمام خودیها و بیخودیهایم...
رمقی دیگر نمانده...
پر از بغض و التماسم...به چشمانم خیره شو... چشم انتظاری، سوی چشمانم را گرفته! نخواه بر من که بیش از این بگیرد..!
طلوع این شبِ چهل ساله را برسان....
طلوعی بیزوال، ابدی، جان بخش....
بگذار وجودم در صاحب امرت، وجود یابد...
بگذار در آن صبح دل انگیز، نَفَسم در حُرم نفس.هایش گرم شود...
آنقدر گرم...آنقدر گرم...که خونم جاری شود در پای رکابش، بجوشد، تبخیر شود و به آسمان رود....
به امید آن لحظه، لیله الرغائب چهلسالگیم را سر میکنم...
🖊#تلاطم
@gharare_andishe