eitaa logo
قرار اندیشه
245 دنبال‌کننده
498 عکس
236 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
قرن‌ها پیش در چنین روزی دختری به دنیا آمد که فخر زنان عالم شد. نوزادی یقینا زیبا با چشمانی که برق می‌زدند و بشارت نسلی پاک می‌دادند. نمی‌دانم فاطمه‌ی کوچک را ساره به دست پیامبر داد یا آسیه یا خدیجه؛ اما تصور می‌کنم لحظه‌ای را که پدر برای نخستین بار نوزاد زیبای نورانیش را مشاهده کرد و در آغوش گرفت. حتما با لبخندی سراسر شعف و با چشمانی اشک‌آلود سجده‌ی شکر نهادند. عجیب لحظه‌ای بوده است! نور در آغوش نور......... زهرا هدیه‌ی خدا در سفر معراج به پیامبرش بود. سوغاتی از بهشت...... من می‌گویم روز تولد بانو، روز تولد پدر هم بود ...... 🖊 @gharare_andishe
همچون کودکی که در فراق مادر گریه می‌کند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند، اما او جز مادر چیزی نمی‌خواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانه‌ای که به وسعت جهان است، گم کرده‌ایم. مگر نه آنکه نبض حیات هر خانه‌ای مادر است؟ چرا لحظه‌ای شک نمی‌کنیم که نکند عالممان به درد بی‌مادری گرفتار شده است؟ در دنیایی که انسان خود را مستغنی از مادر می‌داند، هیچ صحنه‌ای وجود ندارد تا انسان حالی بیابد و با چشمی منظری ببیند و این چنین زندگیِ او فاقد معناست و او را به ملاقاتی نمی‌برد. گویی رمز حیات و ماندگاری هر جامعه‌ای روح مادرانه حاکم بر آن است و این روح مادرانه جنسیت زن یا مرد نمی‌شناسد. روح مادرانه‌ای که جامعه‌ساز است، همان‌گونه که حاج قاسم مکتب‌ساز شد و صدای آشنای مادر را در جانِ آدمی طنین‌انداز کرد. عطر خوشی که حاج قاسم با پروازش در همه‌جا گستراند، گویی عطری است که اشک را به تاریخ بازمی‌گرداند و انسان گرفتار در رخوت و سستی را از انجماد بیرون می‌آورد. این همان عطر خوشی است که از جنس مادر است. @gharare_andishe
22.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همچون کودکی که در فراق مادر گریه می‌کند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند، اما او جز مادر چیزی نمی‌خواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانه‌ای که به وسعت جهان است، گم کرده‌ایم... 🎥ببینید: @gharare_andishe
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دشواری درک مقام معنوی حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» «سلام‌الله‌علیها» @gharare_andishe
ما را میان بادیه، باران گرفته است... بشر در جهان امروز که همچون بادیه‌ای خشک می‌ماند، پای رفتن برای آینده ندارد. او در طلب بارانی است که رایحه‌ی حیات را جاری کند و برای طوفان غربت وی تدارکی بیند. آری طوفان غربت بشر را نمی‌توان‌ انکار کرد و مگر تدارک بی‌خانمانی بشر جز با طلب جهان گمشده‌ای که زن آن را بنا می‌کند، میسر می‌شود؟ در ایام ولادت نورانی حضرت زهرا سلام‌الله علیها دعوت شده‌ایم به 🔹 همایش گفت وگو محور : "بشنو از زن چون حکایت می‌کند" 📆۱۶ تا ۱۸ دی ماه 🕰ساعت ۱۴:۳۰ 🔰سرای هنر و اندیشه
قرار اندیشه
#کرمان_۱
"یا حنّان" می‌شنوم، که چه شد و چه گذشت؛ می‌بینم، که کاش نمی‌دیدم خون‌های گرم ریخته شده روی زمین سرد، مادری که پیکر بی‌جان فرزندش را در آغوش گرفته و فرزندی که نگران پدرش است. مجال نمی‌کنیم پیرهن‌های سیاه‌مان را چندروزی کنار بگذاریم. ما امت همیشه داغدار دائما زخمی. ولی مرگمان باد اگر شِکوه‌ای از زخم کنیم... شیعه کم مصیبت ندیده در دل قرون، از قتل‌عام‌های مهیب تا قحطی‌‌های ساختگی سهمگین از جنگ‌های سخت تا سرکوب‌ها و شکنجه‌ها از اعدام زائرین کربلا تا ذبح اطفال «علی»‌نام و کدامین مذهب در تاریخ توان استقامت در برابر این مصائب عظیم را داشت؟ بماند که بعد از هر خبر، تکه‌های قلبمان را باید جمع کنیم و بهم بچسبانیم چون نیازش داریم برای داغهای بعدی و آنقدر بشکند و بسوزد این دل که در نقطه‌ی استیصال بایستیم که بدانیم مقدر است هر آنچه رخ داده که ذکر لبمان شود أین صاحبنا که بدانیم ما به غلط اسم منتظر گذاشته‌ایم روی خودمان منتظر، اوست! منتظرِ ماست! منتظر این درماندگی که بدانیم جز او، نجات‌دهنده‌ای نیست که ذره ذره وجودمان، طلب شود. شما می‌بینی! خودت شاهدی به‌هم ریخته‌ام. خودت می‌دانی نه حال قلم دارم، نه حال دنبال کردن اخبار، نه حال خودم را. نمی‌دانم اگر امام رضا یادمان نداده بود این‌طور مواقع چه کنیم، الان باید چه خاکی به سرمان می‌ریختیم؟ اگر مصیبت حسینت نبود، باید با کدام روضه می‌گریستیم؟ ای آقای من! والله‌ سینه‌هایمان طاقت ندارد. پریشان‌گویی‌ام را ببخش، بی‌مرامی‌ام را هم. لطفا بیا. پ.ن: آشوبم، صدای حاجی مدام در سرم تکرار میشود: یقیناً کله خَیر آرام می‌شوم؛ در پسِ حادثه‌ها خیری نهفته‌ است، فَاصبِر! 🖊 @gharare_andishe
لیست برنامه‌های همایش گفتگومحور "بشنو از زن چون حکایت می‌کند": 🔹نشست اول: در جست وجوی خانه؛ تأملی در طلب خانه‌ای که در آن آسمان و زمین به هم می‌پیوندد 🔹نشست دوم: تفصیل مقام زن در بیانات رهبری 🔹نشست سوم: نقش زن در گشایش راه انقلاب اسلامی @ziafat_andishe @gharare_andishe
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه تاریخ قمری و شمسی طوری هم‌زمان می‌شوند که مادری و مقاومت هم‌قافیه می‌شوند، بی‌حکمت نیست... جهاد بزرگ، شهادت بزرگ هم دارد. بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود.... @gharare_andishe
یا الله، نمی‌دانم از حالم چه بگویم، اصلا حکایت حال من چه دردی دوا کند؟ کاش این زبان بود، کاش قفل زبانم را امام رضا باز کند تا آن‌چه در سینه دارم را بازگویم، شاید گوش شنوایی شنید، اصلا من کرمان چه می‌کردم؟ چطور راهی کرمان شدم؟ امسال اولین سالی بود که عزم کرمان کردم، نه اینکه بلیط بگیرم و برنامه‌ریزی کنم و این حرفها، نه فقط می‌دانستم امسال کرمان خبری هست، فقط شنیده بودم که امسال کسی که عزم کرمان نکند بی‌خدا می‌شود. تا پریروز که ساعت سه زنگ زدند گفتند هشت بیا برویم کرمان، من هم نه نیاوردم! گفتم باشد برویم، بروم ببنیم این خبر چیست که اهل اشارت از آن دم می‌زنند، این حال چیست که حاجی منشآ آن است و این خدا کیست که جهان را حیران غزه کرده است؟ آری من همیشه از خیل عشاق عقب‌ می‌مانم، آن‌وقت که آنان‌ بی‌خود از خود و این سؤال و جواب‌ها شدند و پر گشودند به عالم معنا من پی معنای معنا بودم و سخت به زمین چسبیده، آری خدای شهادت حاضر بود و بابش گشوده؛ اما طلب و تمنای شهادتم بود؟ والله نبود، سهم من دیدن چشمان گریان و ترسان زنان و مردان از هول حادثه بر زمین افتاده و پدری که با تمام توان دختر گمشده‌اش را فریاد می‌کرد و صدا و دود انفجارها بود. حقا که خدا می‌داند که شهد شهادت را به که خوراند، خیال کردی به امثال من می‌دهند؟ ندیدی پدری را که ام ابیهایش را از دست داده، نه تن از خانواده‌اش را از دست داده و اینطور عاشقانه دم از حاج قاسم و خدایش می‌زند؟ یا روایت آن عکاس خبرنگار را که وقتی به مادری اطمینان می‌دهد که دخترش سالم است می‌گوید اگر هم شهید شده، فدای سر حاجی؟ الله که در این دو روز سفر مدام ورد زبانم بود که اینها کی هستند، چرا اینقدر خوب و نجیبند؟ چه حال خوشی دارند؟ پی چه می‌آیند؟ خدا در دلشان چه محبتی و چه صبر جمیلی قرار داده؟ عجیب که از همه قشری بودند، با هر ظاهر و مسلکی، حقا که حاجی طریق انسانیت را با شهادتش گشود و عجیب که حتی بعد از شهادتش هم این پیوند روحانی همچنان، وسیع‌تر، هست. من در آن بحبوحه گم شده بودم، از برادرم جدا افتاده بودم، راه‌ها را بسته بودند، خط‌ها را قطع کرده بودند و عقل مسیریابم نشانی غلط می‌داد. می‌خواستم بزنم زیر گریه، اما یک آن پیش خودم گفتم که از چه می‌ترسی؟ مگر نه اینکه از همان ابتدا که این راه و این مردمان را دیدی، بوی شهید را شنیدی؟ چشمم که به صورت حیران مردم می‌افتاد، از خودم‌ می‌پرسیدم که آیا من هم الآن چنین چهره‌ی درهمی دارم؟ آيا مرگ این است؟ به نظرم که خوب است، مهربان است، آرام است، زیباست، طبیعت قشنگی هم دارد، تنها نگرانیم این بود که نکند برادرم دنبال من برود سمت شلوغی‌ها و بلایی سرش آید، لحظه بعد فکر کردم که آیا غسل شهادت در آخرين حمامم کرده‌ام؟ آخر من گاهی به سبب عادت چند نیت پشت هم به زبان می‌آورم و می‌روم زیر آب، فکر کردم که جایش وضویی تازه کنم، حین وضو بودم که صدای انفجار دوم هم آمد و حضرت باشکوهش از پیش چشمانم گذشت و فرمود: "چه می‌جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می‌جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا اینجاست. و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. این شاید که گفتم از دل شکاک من است که برآمد، اهل یقین پیامی دیگر دارند، بشنو..." 🖊 @gharare_andishe
بی‌مقدمه قریب به شصت شب، هر شب نشستیم و شهدای غزه را با دل و جان همراه شدیم... برایشان اشک ریختیم مردیم زنده شدیم پاشدیم سر زانو تکاندیم دوباره ایستادیم دوباره افتادیم... شصت شب در سرمای استخوان‌سوز، چراِغ دلمان گرم نور شهدا بود و بس ...تمام شد!!!!!.. اما دفترش را در دل نبستیم فقط بغض خود فرو خوردیم! باز هم سر زانو تکاندیم برخاستیم و رفتیم به دیدار حاج قاسم... در عرض کمتر از یک ساعت دوباره روبرو شدیم با شهدای غزه با یک ساعت از لحظات نفس‌گیر غزه... مثل گنگ خواب‌دیده همه مات بودیم...‌! در بهشتی وسیع چیزهایی می‌دیدیم که باورش سخت بود... سخت! همه آن‌چه که در پشت دوربین گوشی‌ها می‌دیدیم، جلوی چشمانمان رخ می‌نمود... برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد... و حالا که برگشتیم در زندگی هر روزه انگار از خواب پریده‌ام... انگار وسط معرکه‌ای در بهشت بودم و دوباره به زمین برگشتم.. حالا بهتر از قبل می‌فهمم رجزخوانی مردم غزه را... حالا عمیق‌تر می‌بینم ماندنشان را... حالا به ذره ذره‌ی اتفاقاتشان واقف شده‌ام... عجییییبب خدا روی زمین آمده است و شاخصش را پهن کرده حق و ناحق را جدا می‌کند! و عجیب‌تر مزه‌ی احلی من العسل است که در کامم چرخ می‌زند... از این خواب که پریده‌ام، جانِ نوشتن هم ندارم. هرکس حدیث مفصل بخواند از این مجمل... 🖊 @gharare_andishe
پنج دقیقه سر پیج گلزار شهدای کرمان که رسیدیم، زمزمه‌ها بالا گرفت. دیگر حالا مطمئن بودیم یک کپسول گاز نیست و محشر کبری‌ای شده برای خودش! باز هم در لفافه‌ی گمانه‌زنی دم می‌گرفتیم که آمبولانس پشت اتوبوس کار خودش را کرد! نمی‌دانستم چه‌مان شده است. خوشحالیم برای شهادت زائران یا ناراحتیم که جامانده‌ایم. نمی‌دانستیم ترسیده‌ایم یا نه. فقط و فقط یک چیز می‌دانستیم: نرسیده‌ایم. یا بهتر است بگویم دیر رسیده‌ایم. آن هم فقط پنج دقیقه. تا آمدیم به خودمان بیاییم، نفس‌هایمان تنها زبان اشک را می‌فهمیدند. زبان حال ما دیگر قلم و ورق و کلمات نبودند. عقربه‌ها و ثانیه‌ها حال ما را خوب می‌فهمیدند. حال ما حال ثانیه‌ای بود که به ساعت خود نرسیده بود! حال عقربه‌‌ای که گویا لحظه‌ای ایستاده و حالا ثانیه‌ی گمشده‌اش را در میان هیچ زمانی نمی‌جوید! نمی‌گویم باید می‌شد و نشد. لازمان و لامکان دیگری خوب بلد است چه زمان و چه مکانی را چطور به حیات بیندازد. اما از آن پنج دقیقه به بعد زندگی‌هامان پنج‌دقیقه‌ای شد. عقربه‌ها و چرخش چرخ جنونشان برایمان معنای دیگری دارد و از حال تا ابد تنها پنج دقیقه زندگی خواهیم کرد... 🖊 @gharare_andishe