eitaa logo
قرار اندیشه
244 دنبال‌کننده
503 عکس
241 ویدیو
6 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰زن بما هُوَ زن!!! از بس دور شده‌ام، انگار دستانم می‌لرزد برای نوشتنش!!! و زبانم لکنت می‌گیرد برای بیانش!!! به راستی زن ب ماهو زن چیست؟؟ چیزی که به غیر از نسبت‌هایش باشد!! چیزی جدای از تعاریف روزمره و تکراریِ ما انسانها!!! خودش فقط خودش!! بدون همه‌ی حجابهای دست و پا گیر! با تو هم دردم ای زن!!! با تویی که گم شده ایم!!! تو فقط هستی!! نمی‌توانم برایت،، برایم،، تعریفی ارائه دهم.. نمی‌توانم با واژگان سرِ خودم را شیره بمالم!! نمی‌توانم برای رفع این گم شدنِ تعریف ،،، حقیقت را نازل کنم! تو هستی! مثل همه‌ی هست‌ها به دور از همه‌ی تَعَیُناتی که برایش تعریف می‌کنیم ... امّا این بار می‌خواهم بکَنَم تمام آنچه را که به عنوان هویت و تعریف برایمان قاب کرده‌اند و مانند پیله دورمان پیچیده‌اند!!! کنده شدنش با صدای دردی از اعتراض همراه است چرا که یک عمر چسبیده‌ایم به این تعاریف و همه قبولش کرده‌ایم و نمی‌پذیریم غیر آن را و ناخلف است دانه‌ی تازه جوانه‌زده‌ی ظریف بین وسعتی از بوته های خار ..حرفم دست رد می‌خورد شاید چون که زن امروز را با فقه و اصول شرع! و یا فمنیسم معنا نکرده‌ام.. زن از همه‌ی این بندها جداست.. خودش در خودش معنا می‌شود.. نمی‌‌خواهم دوباره در قابهای تکراری،،، تجدیدِ تعریف‌ها را کنم.. نه !!!! اما مجبورم با مثال‌ها دوباره کمی عقب جلو بروم تا بتوانم بگویم!! گفته‌هایم تو را و مرا دوباره گیر می‌اندازد! من خودم هم سخت جان می‌کَنَم برای گفتنِ حرفی از جنسِ یافت!! چگونه می‌شود یافتی را بدل کرد در کلمات و خودش را باز ارائه داد در همان وسعتش!!! اما می‌گویم!! که تو چیزی فراتر از همه‌ی گفته‌ها و شنیده‌هایی!! امّا در خودیتت!! در پاکی‌ات که همیشه هست!! در صداقتت! مهربانیتت لطفت از خود گذشتگیت خاضع بودنت!! وابستگی‌ات لطافتت.. این ها جزیی از ملموس‌ترین حالاتیست که از حقیقتت نمایان می‌شود اما باز هم تو فراتری!!! فراتر از این مثالهای دست و پا گیر..و این منم عاجز از وصف حقیقت!! همه ی آنچه را که فصل کردم و شرح دادم، اشاره‌ایست به حقیقت ِزن!! خودت فقط هستی در پاکی‌ات بی‌هیچ تعریفی!! این که بخواهم بگویم زن این باش!! تو این هستی!! نه!!. اینها تمامش کذب محض است... خودت خودت را نشان می‌دهی!! با ظهورت. نمی‌دانم چقدر گمراهم و چقدر در راه!! اما وقتی تو فرزندت را در آغوش می‌گیری و از شیره‌ی جانت، جانی دیگر را متبلور می‌سازی، می‌فهمی حس حقیقت را!!!!!حقیقتی شیرین .. ملموس!! جنس حقیقت این‌گونه است.. همین قدر لطیف. همین قدر آشنا!! همین قدر روشن و همین قدر فراگیر!!!حسی مشترک بدون نظر به اعتقاد افراد ..حقیقت زن در پاکی اش، در بودنش، همه‌اش برایش روشن است !! و خودش فی الذاته می یابدش!! اما گمش کرده‌اند، با تعاریف اعتباری. با تعاریف انتسابی!!!با مِتُدهای من درآری خودشان!! و إن، هاج و واج بین همه‌ی تعاریف با بُهت، دنبالِ خودش می‌گردد... تو خودت هستی!!!ای زن!! زلال، روان، جاری، ساری، حیات‌بخش، چون آب.. و همه به تو و حقیقت خودت محتاج‌اند..که باشی در خودیتت.. و اگر حقیقت آب را بگیرند و در ویترین‌هایی جدید شکیلش سازند، دیگر آب نیست که هیچ !!!!!!همه هم از نبود حقیقتش به تَقلی می‌افتند!! و نمی‌توانند با اعتباریاتش اُنس گیرند و راه به جایی ببرند!! و تازه می‌فهمند حقیقتش در همان بودنش پرواضح است.. و امروز زن هم در خودش پرمعناترین واژه‌ی حیات و هستی بخش‌ترین هستِ این روزگار است و بس! پ.ن تمام وجودم بداهت حقیقت زن را فریاد می‌زند..به واژه که می‌رسم برای گفتن به نفس نفس می‌اُفتم!! بس که سخت باید بچِپانمش در گفتن‌ها!!! و چقدر کم می‌آورم برای نمایشِ خودش در آنچه که هست!! 🖊 @gharare_andishe
أشهد أن لا اله الله... أشهد أنّ محمد رسول الله.. أشهد أنّ علیا ولیّ الله ... و سلام بر اسلام!!!... و سلام بر مسلمانیِ دوباره ام...سه باره ام...و صد باره ام!! این که قلم به دست گرفته و می‌نویسم، نشان از آن نیست که حرفی جدید می‌خواهم بگویم و یا علمی را به رخ می‌خواهم بکشم... نه؛ فقط آمده ام حالم را تورق کنم..و بنویسم برای زن...زندگی...آزادی!!! .. این روزها که قرار بود به زور حجاب!!! که وجهی از مسلمانیمان هست را نداشته باشیم.. قلبم بیش از پیش مشتاقِ این حکم شده... و در ذهنم تکرار می‌شود! و هر روز نه، بلکه هر ساعت دوباره مسلمان می‌شوم!! احساس کردم چقدر مشتاقم به این حکم، که تا الآن این‌همه متوجهش نبودم! مثل هوا که حواسمان نیست که هست!همین که جایی بمانیم بدون هوای تازه؛؛ نفسمان که بند بیاید، می‌فهمیم که چقدر مؤثر و مهم بوده و هست!! داشتم با خودم فکر می‌کردم که اگر زبانم لال، دیگر صدای اذانی از مسجدی بلند نشود..و من طنین اشهد اَنَّ علیّا ولیُ الله را نشنوم..تلخ ترین مرگ را به تجربه نشسته ام.. آری..این مسلمانی حیاتیست معرکه!!بی نظیر...و نبودش..نبود ماست!!و جایی که آن نباشد، ..من "زندگی "را نمی‌فهمم!!! چهل روز است که مویرگهای تنم هم جریان انقلاب را در درونش می‌فهمد!...و مانند تشنه به آبی تشنه ی اسلام آوردنم شده ام.. هر ثانیه برای خودم تلقین می‌خوانم..! که اشهدان لا اله الله..... و زندگی !!!در وجودم جاری می‌شود... الحمدلله...الحمدلله..الحمدلله.. که تو هستی. ای همه ی هستی!!! ای معرکه ی بی نظیر!!ای خدای آزاده! الحمدلله که در قلوب مایی !!!و نفس با تو جریان می‌یابد!!! همه ی زندگی ام.. من دوباره با قلبی مطمئن تر...به سوی تو می آیم... من "زن "را با لطافت تو می‌فهمم!! نه با شومی جماعت هرزه اندیش! اوجِ مهر ..محبت ..مادری... من "زن"را این‌گونه می‌خواهم...این‌گونه فهم می‌کنم نه فقط صِرفِ ولنگاری!!!نه فقط بازیچه ی دست و بیگاری!!! پس در وجودم نازل شو! بیش از پیش! فرود آ!! که زندگی با همه ی زیبایی اش...یک آنش هم بی تو!! یعنی دست و پا زدن در گرداب سیاهِ تعفن و ترس و وحشت !! اشهد ان لا اله الله... هر بار که می‌گویم، انگار قلبم اطرافش پوسته می اندازد.. و می‌شکند هر آنچه غیر از تو دورش را گرفته...میشکفد و قلبم جوانه می‌زند..‌ قسم به خودت.... که تنها راه نجات و" آزادی" و آزادگی تویی! و شرافت است معنای" آزادی".. که حسین علیه السلام فرمود: اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید!! و او بود که با خونش معنا کرد "آزادگی"را! من عاشقانه سر بر دامنت می‌گذارم..که ایمان بیاورم...به زن، زندگی، آزادی!! همه ی دارایی ام را به پیش آوردم..همه اش پشیزی نیست به درگاهت!!! من را بپذیر.. @gharare_andishe
🔰واهمه همیشه واهمه داشتم.. از گفتن..از نوشتن.. از اینکه پای کسی را به خانه ی امن وجود خودم باز کنم..و بگذارم بفهمد که در من چه می‌گذرد! هر بار که شروع به نوشتن می‌کنم چیزی با ناخن نازکش مغزم را مدام خراش می‌زند! که نگو..که نپرس‌. که ننویس.. انگار عادت کرده‌ایم ویترینی داشته باشیم نمایشی و درونی مستور که هیچ کس هیچ چیزش را نتواند بفهمد..! حالا بعد از این‌همه سال که خودم را فروخورده ام و همه مان رسیدیم به آخر خط بی‌کسی هی فکر می‌کنم که چرا باید این‌همه غربت را تحمل کنم؟؟ چرا همه جا برهوت و خاکستری شده و انگار همه چیز باهم بیگانه شده.. شاید به غربت رسیدیم که با خودمان روبرو شویم..با خود صادقانه ی مان..با خودی که ما را روبرو کند با هر آن‌چه که هستیم حالا با خودم می‌گویم که خب بگذار بیرون بریزی همه ی آنچه که درون داشتی بلکه با گفتنش و فریاد زدنش پیدا کنی کسی را که مانند توست!!!. بگذار صادقانه وسط بیایم و همه ام را ببینم همه ی قوت و ضعف را یکجا و باهم‌... بلکه این غربتِ قریب را بِ دَرَد! بلکه نفسم از این تنگنا رها شود! همه ی ما یک قلب صادق داریم.. یک قلبی که اگر خودش بیاید وسط آرام است. هم‌درد است هم زبان است رفیق است و پای جان آدم ها می‌ماند! اما ما مثل عنکبوت دورش تنیده ایم.. هر کجا خواستیم سر و گردنی از بقیه به هر نحو بالاتر باشیم تنیده ایم دورش..و مدفونش کردیم زیر هزاران وهمِ پوچ! حال وقتش رسیده کم کم بکَنیمشان.. تارها را باز کنیم و اجازه دهیم نفسی بکشد این حقیقتِ پنهان..این حیاتِ له شده ..بگذاریم بالا بیایدو دستمان را بگیرد و ما را از این منجلاب بیرون بکشد و از این غربت سرد برهاندمان.. ✍ @gharare_andishe
زنِ ترازِ انقلاب...! جمله ای که وقتی می‌بینمش، تمام ذهنم را فلسفه‌ای خاکستری رنگ از پستوی کهنه‌ی خاک خورده‌ای دور می‌گیرد! و حتی دلم نمی‌خواهد نگاهش کنم چه رسد که حرفهایی که پایش نوشته شده را بخوانم.. اما امشب ناخواسته با متنی رو برو شدم که داشت جایگاه زن تراز انقلاب را معنا می‌کرد... چند صحنه از چند گوشه‌ای را بیرون کشیده، مرتبش کرده بود، این ها را نام زن تراز انقلاب گذاشته بود... با خودم فکر کردم دیدم اصلا زن تراز انقلاب یعنی چه؟؟ اصلا انقلاب را بگذار معنا کنم تا زنِ ترازش را هم پیدا کنم! هرچه بیشتر انگشت کشیدم و ها کردم که ببینم، تارتر شد و محو شد همه‌ی معنای زن تراز انقلاب... به نظرم اصلا این واژه‌ها را ردیف کردن، بستنِ بیخِ ریشِ زن هست... که تو اگر خانه داری کنی، که تو اگر فرزندآور باشی؛که تو اگر معلم باشی، که تو اگر پرستار باشی و هزار کار کادر بندی که شیک و بسته بندی شده باشد و یک پک کامل از زن را نشان دهد!!!! تا نامش را زن انقلابی بگذاریم؛ به نظرم اینها هیچ کدامشان زن تراز انقلاب نیست.. انقلاب وسعتی است به اندازه ی هر نفس.. .به اندازه ی وسعت هر انسان و همه ی اینها اشاره‌ای محدود کمرنگ بی‌انتها، به گوشه و کنار این وسعت تاریخی هست..‌ با خودم فکر می‌کنم و احساس می‌کنم دیگر نباید دنبال جایگاه تاریخی زن و زن تراز انقلاب باشیم‌.. اصلا این جا پیدا کردن برای زن را باید تمام کرد... اصلا همه ی این واژه ها را باید دور ریخت و با تک تک آدمها در جای خودشان روبرو شد... احساس می‌کنم تمام این کلمات یک کادری می‌بندد، کارخانه ی ربات سازی می‌شود برای نشان دادن یک زن در جایگاه درست! اگر قرار بود جای زن معلوم شود، قطعا با حضرت زهرا باید معنا و پیدا می‌شد...حضرت زهرایی که تماما مستور و گمنام نمایان می‌شود... کمی بالاتر قدم بگذاریم...فقط کمی بالاتر از این کلمات... ✍ @gharare_andishe
قرار اندیشه
هان !!چه می‌گویی؟؟ پایت در کدام سرزمین و سرت در کدام آسمان بلند است که این‌گونه محکم ایستاده‌ای و همه چیز را در فتح می‌بینی؟؟ تو کجا را نظاره گری که پیروزی نزدیک است؟ روی هر کلمه‌ات هزار هزار کتاب بنویسند هم جا دارد؛؛ تو چه دیده‌ای که در عنفوان کودکی این‌گونه سخن می‌گویی! این‌گونه حق می‌بینی؟ حقی که ما بعد از دهه هایی که از عمرمان هم گذشته، هنوز شاید لمسش نکرده‌ایم.... تو ای کودک فلسطینی!! سراسر شور و شوق حیات هستی و من با نگاه به تو از این زندگی پوسیده ی روزمره ی خودم بیرون می آیم و در هوای تو نفس تازه می‌کنم. در حیاتی که تو هستی! من قرآن‌ را به زعم تو فهم می‌کنم‌ و تویی که آيه را بر قلبم نازل می‌کنی.. تو کجایی که من یک عمر در به در لحظه‌اي از این حال تو بوده‌ام... تو کجایی که من تو را می‌بینم و با تو خدا برایم ظهور می‌کند... چه می‌گویید! چه می شنوید! در این آوارها چه می‌بينيد! و خدایی که به زبان شما جاریست...و قرآني که دوباره نازل شد بر قلب تک تک شما و کربلایی که دوباره نه، بلکه صدباره اتفاق افتاد... و راهی که از کربلا شروع شود، پایانی ندارد.. با من سخن بگو ..باز هم سخن بگو که آن‌چه را تو می‌بینی، من فقط احساس می‌کنم... تو بگو که من هم با بالهای تو کمی پرواز کنم... و کمی از این باتلاق مرده ی خودم فاصله بگیرم... تو از اوج برایم بگو... بالهایت را باز کن... پرواز را نشانم بده... @gharare_andishe
بی‌مقدمه قریب به شصت شب، هر شب نشستیم و شهدای غزه را با دل و جان همراه شدیم... برایشان اشک ریختیم مردیم زنده شدیم پاشدیم سر زانو تکاندیم دوباره ایستادیم دوباره افتادیم... شصت شب در سرمای استخوان‌سوز، چراِغ دلمان گرم نور شهدا بود و بس ...تمام شد!!!!!.. اما دفترش را در دل نبستیم فقط بغض خود فرو خوردیم! باز هم سر زانو تکاندیم برخاستیم و رفتیم به دیدار حاج قاسم... در عرض کمتر از یک ساعت دوباره روبرو شدیم با شهدای غزه با یک ساعت از لحظات نفس‌گیر غزه... مثل گنگ خواب‌دیده همه مات بودیم...‌! در بهشتی وسیع چیزهایی می‌دیدیم که باورش سخت بود... سخت! همه آن‌چه که در پشت دوربین گوشی‌ها می‌دیدیم، جلوی چشمانمان رخ می‌نمود... برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد... و حالا که برگشتیم در زندگی هر روزه انگار از خواب پریده‌ام... انگار وسط معرکه‌ای در بهشت بودم و دوباره به زمین برگشتم.. حالا بهتر از قبل می‌فهمم رجزخوانی مردم غزه را... حالا عمیق‌تر می‌بینم ماندنشان را... حالا به ذره ذره‌ی اتفاقاتشان واقف شده‌ام... عجییییبب خدا روی زمین آمده است و شاخصش را پهن کرده حق و ناحق را جدا می‌کند! و عجیب‌تر مزه‌ی احلی من العسل است که در کامم چرخ می‌زند... از این خواب که پریده‌ام، جانِ نوشتن هم ندارم. هرکس حدیث مفصل بخواند از این مجمل... 🖊 @gharare_andishe
!... وقتی به سمت حرم قدم می‌زنی، هُرم گرمای لطیفَش دلت را خنک می‌کند... خنکیِ دلچسب..‌.حس آرامش...رسیدن... حتی دمِ غروبهای دلگیر وقتی حرم هستی برعکس دلگیری‌های دمِ غروب هر روز، همه‌اش می‌شود اوج لذت..‌. اوج دلچسبی... حس آشنایی مطلقِ از کودکی... حس تعلق و آرامش خاطری دل‌نشین... این‌ها همه‌اش می‌شود پناه دلت..‌. جایی که باشد و تو باشی و تمام کسانی که قلبا دوستشان داری با همه‌ی تفاوت سلیقه‌ها ... چه می‌شود که یک‌دفعه یک جا برایت این‌گونه می‌شود؟! مگر آنکه چون حق است و حال دل است و با جان ما عجین ... و حتی در اوج بی‌حوصلگی‌هایت باز هم بدانجا حس خوبت را داری؛ حوصله‌اش را داری.. ولو تنها گوشه‌ای بنشینی و زل بزنی و بقیه را تماشا کنی... انگار پدری در رأس ایستاده، همه‌چیز را سر و سامان داده تا مبادا آب در دلت تکان بخورد..‌. تا مبادا لحظه‌ای حس کنی تنهایی... اضافه هستی... جای تو نیست کسی تو را نمی‌خواهد و ... جایی که هر کسی جای خودش را پیدا می‌کند... جای فکرش را... جای گفتش را... و گوشهایی که بی‌منت همه‌ی تو را می‌شنود... و سهایی که همه‌اش همین است... و من هربار که برمی‌گردم، انگار زیارتی کرده‌ام دلم گررررم می‌شود و باز موقع رفتن دلم پَر می‌کشد...‌ شده همه‌ی کارها را بگذارم و بروم! که چه کنم؟ نمی‌دانم... فقط می‌روم و نگاه می‌کنم و می‌شنوم.. و هربار تهِ دلم قنج می‌رود... و خدا را شکر می‌کنم... که اینجا هست‌... خدا رحمت کند پدر باعث و بانی‌اش را... خانه‌ی پدری من!! اینجا یک ریشه‌اش به قلبهامان راه دارد. مگر می‌شود این‌همه دلبستگی پیدا کرد به جایی؟! بخصوص با همه‌ی مشغله‌هایی که داریم... اینجا تهِ دنجی برای خودمان بودن است.. جایی که فکر را کادربندی نکرده‌اند.. و هرکسی راهی به جایی می‌برد.... اینجا اوووجِ دل‌نشینِ با خودت صادق بودن است.. و من این همه را می‌ستایم.. ✍ @gharare_andishe
تصویر را با دقت نگاه کن.. خانه‌ای که وحشیانه می‌کوبندش... خانواده‌ای که به ظلم از هم جدا افتادند و مصیب پشت مصیبت... اما این کودکان چه خوب می‌فهمند زندگی بازی‌ای بیش نیست... «انما الحیاه الدنیا لعب و لهو».... در میان سقف آوار روزنه‌ای به نور هست و دقیقا از همین‌جا بچه‌ها متصل شده‌اند! و به سخره گرفتند بزرگترین قدرت‌های بشری را.. و از همین‌جا پوزخند می‌زنند به همه‌ی معادلات دنیا و این را نمی‌فهمی مگر اینکه هر لحظه مرگ را در کنارت احساس کنی، مزمزه کنی که بفهمی دنیا چه کوچک و چه فریب است... و خوشا این شهیدان که «عند ربهم یرزقون» الی الابدند... غزه تاریخ مصور قرآن شده است!!! و همین بس که هر آیه‌ی قرآن در غزه هی نازل می‌شود!.. هی تصویر می‌شود.. و مگر این همه قرآن که می‌آید، می‌شود که آخرش به غیر قرآن ختم شود! در آخر این همه آیه: می‌آید و تصویر می‌شود: «زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»... @gharare_andishe
به لحظه‌های آخر فکر می‌کنم.. وقتی که سقوط بالگرد شروع شد.. حتما باهم سلامی به حسین بن علی داده‌اید... دوخط روضه... و تمام و بعد از آن جواب سلام‌تان را در محضرش شنیدید... هنیأ لکم..... ✍ @gharare_andishe