#خانه_ی_پدری_من!...
وقتی به سمت حرم قدم میزنی، هُرم گرمای لطیفَش دلت را خنک میکند...
خنکیِ دلچسب...حس آرامش...رسیدن...
حتی دمِ غروبهای دلگیر وقتی حرم هستی برعکس دلگیریهای دمِ غروب هر روز، همهاش میشود اوج لذت...
اوج دلچسبی...
حس آشنایی مطلقِ از کودکی... حس تعلق و آرامش خاطری دلنشین...
اینها همهاش میشود پناه دلت...
جایی که باشد و تو باشی و تمام کسانی که قلبا دوستشان داری با همهی تفاوت سلیقهها ...
چه میشود که یکدفعه یک جا برایت اینگونه میشود؟! مگر آنکه چون حق است و حال دل است و با جان ما عجین ...
و حتی در اوج بیحوصلگیهایت باز هم بدانجا حس خوبت را داری؛ حوصلهاش را داری.. ولو تنها گوشهای بنشینی و زل بزنی و بقیه را تماشا کنی...
انگار پدری در رأس ایستاده، همهچیز را سر و سامان داده تا مبادا آب در دلت تکان بخورد...
تا مبادا لحظهای حس کنی تنهایی...
اضافه هستی...
جای تو نیست
کسی تو را نمیخواهد و ...
جایی که هر کسی جای خودش را پیدا میکند...
جای فکرش را...
جای گفتش را...
و گوشهایی که بیمنت همهی تو را میشنود...
و سهایی که همهاش همین است...
و من هربار که برمیگردم، انگار زیارتی کردهام
دلم گررررم میشود و باز موقع رفتن دلم پَر میکشد...
شده همهی کارها را بگذارم و بروم!
که چه کنم؟ نمیدانم...
فقط میروم و نگاه میکنم و میشنوم.. و هربار تهِ دلم قنج میرود...
و خدا را شکر میکنم...
که اینجا هست...
خدا رحمت کند پدر باعث و بانیاش را...
خانهی پدری من!!
اینجا یک ریشهاش به قلبهامان راه دارد. مگر میشود اینهمه دلبستگی پیدا کرد به جایی؟!
بخصوص با همهی مشغلههایی که داریم...
اینجا تهِ دنجی برای خودمان بودن است.. جایی که فکر را کادربندی نکردهاند.. و هرکسی راهی به جایی میبرد....
اینجا اوووجِ دلنشینِ با خودت صادق بودن است..
و من این همه را میستایم..
✍#مهدیهسادات_فیاض
@gharare_andishe