انقلاب اسلامی نور حقیقتی است در این گذران تاریک تاریخ که میتواند بار دیگر حرمی بنا کند از تیرهی حرم انبیا و اهلبیت و صحنهی ظهور دوبارهی قاسمها و حُرها و زهیرها و حبیب ابن مظاهرها باشد...
آری، جمهوری اسلامی حرم است و حاج قاسم، علمدار حرم
و بار دیگر علم و علمداری اهل حرم معنا مییابد.
علمداری که در بودنش غم آن طفل وحشتزده بیپناه، آن مسلمان در معرض خطر و آن زنِ بچه به سینه چسبانده هراسان و آن آواره در حال تعقیب را داشت و اکنون در نبودنش خیمهها تنها مانده و مزارش غرق در خون اهل حرم.
حرم که برپا شد، یزیدیان خونخواری چون اسرائیل پیدا میشوند و کربلایی چون غزه
و شهادت علی اصغرهایی و ربابها و زینبهایی برای به ظهور رساندن دوبارهی معنای مادری و زن بودن.
و این انقلاب اسلامی است که به چشمان خوابِ مردمان غفلتزدهی این جهان سرد، کورسوی نوری برای دیدن حقیقت میبخشد و پدیدهها را از یکسانی و نسبی بودن و بیرنگی نجات میدهد و با یافتن حق و باطل در این زمانه، مبارزه و شهید و شهادت را بار دیگر به میدان میآورد... شهادتی که چراغ پرفروغ این زمانه برای حیات و زنده بودن است.
#کربلای_کرمان
#خون_ایران
🖊#اسلامی
@gharare_andishe
بگو ای عروسِ غزه
یا شاید هم
ای غزهی عروس
لب باز کن و بگو
ناز کم کن ...
ناز کم کن و بگو
گرچه گویند هر کسی را محرم اسرار نیست
اما تو
برای ما ساکنان دیار غفلت و رخوت
بگو از خورشید حقیقتی که در غزه طلوع کرده است ...
بگو در این ویرانهها
و این زندگی در معرض و در بزنگاه ویرانی،
تو در سایهی کدامین عهد توانستی با کسی هم مسیر شوی...
و بر فراز کدام کوه بلند اینگونه لانهای محکم ساختی؟
بگو، برای ما بگو
برای ما آدمیان دارا و فقیر
که انگار همه چیز داریم و هیچ نداریم
چون یارای ماندن و ماندنِ با دیگری را نداریم...
✍#اسلامی
@gharare_andishe
قرار بود ببینیم که خانهی شهیدپرور چه جور خانهای است؟ و شاید باید بهتر بگویم، مادر شهیدپرور، چگونه مادری است؟
میدانید! من مادری را در همین امن بودنِ او دیدم ...
همان زمانی که وقتی محسن آن ۵۰ تومنی را گم کرده بود، به او گفته بود: "نگران نباش مامان! حالا اگه پول را تا شب که بابات میاد خونه، پیدا نکردی، من خودم از تو کیفم یه ۵۰ تومنی میدم بهت؛ برو بده به بابات..."
آخه حاجی حسابی بابت گرفتن این ۵۰ تومنی او را دعوا کرده بود و گفته بود غروب که برگشتم خونه، میریم پول را به سید پس بدیم.
حاج خانم میگفت حاجی رسم داشت در قبال خیاطی هیچوقت از خانوادهی سادات پول نمیگرفت و سید وقتی دیده بود حاجی بابت پیراهنی که دوخته بود، هیچ پولی از او نمیگیرد، بی سر و صدا ۵۰ تومن گذاشته بود کف دست محسن.
نمیدانم ولی اگر شاید ما به جای این مادر قصهمان بودیم، در آن لحظه به سودای تربیت و آموزش و اصلاح و ... فرزندمان میافتادیم. غافل از اینکه تربیت شاید همین است...
همین نقطهی امن مادرانه ...
همین که میدانی حتی اگر تمام این دنیا هم روی سرم خراب شود، اما مادری هست که بشود نگفتیها را با او در میان گذاشت و او در این قضیه نه مادری جدا از من، بلکه از خود من باشد ... امنِ امنِ امن
و در این اَمنگاه است که شاید من مجالی و گهوارهی پر مهری برای بودن و خودم بودن پیدا میکنم.
#خانه_شهید_پرور
#شهید_محسن_حمیدی
#شهید_مدافع_امنیت
#اسم_تو...
✍#اسلامی
@gharare_andishe