تکههای سرد
دور از هر نشان
با نمایی دور نشانم میدهد
قدی بلند
نه به سان یک کمان و چون سروی بلند
آغشته به خون
چه نمک نشناس
نگاهم میکنند این واژهها
خون دل نه!
قلبهای تکه پاره
خون ز رگ.های جنون بیرون زده
های آدمها عجب!
سنگ و خاک و چند آجر هیچ
اینجا چگونه است آخر؟
آدمان چندی اتو کرده
کت و شلوار گاها هم کراواتی
نه ببخشید!
بوی دین هم باز باید بیاید
چه عجیب است شما اینجا و این نام و سرا
در پی یاد چهاید؟
پروریدن؟
در پی این طنز و لطیفه
گریه باید؟
یا که خنده؟
چون عجیب است!
پشت آن میز تقلا
پردههای بی.مهابا
رنگ و رو رفته ز دیوار
دربها بازند دیگر؟
یا که این یک بازی پر شور و زیباست؟
شور آن اینجاست
هی ما آدمیم!
لیک در اینجا
چنین
یک پدیده
معجزهواریم
راهرو در تب این فاصله سردند
هر اتاقک یک دل و همراه
در کمین آتش سرد است
لیک آنها هم در عجب هستند
بار الها!
این نبود آن ملک رویایی؟
پس چه شد مستی و غوغایی؟
خدا از دور میخندند
که نزدیک است!
آدمی این است!
گاه در سوز از کمین آتش است بهتر
گاه نیز
در تکاپوی سکون عقل آجرها
بدتر از دیوار و درب سرد و بیروح است
آدمی این است!
وین عجب...
#آموزش_و_پرورش
#سر_زده_از_بغض_با_خنده
✍#قربانی
@gharare_andishe