نیست دیری
درون وصف عاشقان
گویند در این میان
و در این مکان
اینجا و دورتر از طریق حق
اینجا بسی غریبند باشندگان
ناید سخن
که صامتی سخنگو شده
یا که سکوت
بدون حرف رفته است
اینجا ولی حروف
عجیب خفتهاند
تصویر به تصویر
از کلام شده دریغ
آنچه که اشکها و خندهها گفتهاند
سردرگمی نباشد نام محترم
از فرط خانهها
وجبی گمگشته است
حال و گذشته و قدیم
مثال طنزی است
اینجا دقیقهها ابد گشتهاند
سقراط بود نامش او که جنب کوچهها
با هر سوال درون اشک میگریست
اینجا ولی
جوابها یگانهاند
آنکه «سوال داشتم»
حرف دیگریست
با بغض یا بهت کار حل نمیشود
مشکل به فقدان خود
فریاد میزند
بیگاری احساس و دستان بیبدیل
از دست دادهایم
هر آنچه دست گشوده است
غربت ز جای بیمکان دوباره یاد میکند
ای زندگان
ز فریاد مرگ فرار چیست؟
این است بد و هزار لعن و صد هزار
نفرین و شکوههای بیکران
اما چگونه است آن زمان
وقتی نمای سایهوار و بیمکان
جای وجود ماست همین و همان
اینجاست مرز ما
با حقیقت کنون
وصف طریق و هدف
به طرزی دگر
باید که گفت این برآشفتگی منم
ورنه اگر که راه در میان ماست
بی راهه ها
چرا مشوش کنند؟
این است جای بیمکان سایهها
سوره به سوره بدون وحی آیهها
اینجاست
استعارهی یک سکوت تار
این نه مجاز
و یک حقیقت برین
این یک «من» است
تو «من» را ببین
#فضای_مجازی
#سایه_مجاز
✍#قربانی
@gharare_andishe