"تروریسم گیاهی است که در زمین "نیست انگاری" می روید و شوره زار "نیست انگاری" را که ثمری جز هلاکت و نابودی ندارد دنیای متجدد آبیاری کرده است. این تروریسم به هر نامی که صورت گیرد باطنش "نیست انگاری" است. تروريسم به هیچ دین و تمدنی اختصاص ندارد بلکه از جلوه های خشونت منطوی در نهاد تاریخ تجدد است."
درباره غرب، دکتر داوری
به راستی زبان مادری در معرض چه خطری است؟ دشمن با چه رنگ و لعابی در کمین نشسته است؟
نکند آنقدر آشنا بنماید که در اندرونی خانه راهش دهیم و به ناگاه در اولین فرصت خنجر را در قلب با بیشترین عمق فرو کند که امیدی برای حیات نماند؟
طالبان چه کسانی هستند؟ زاییده ی چه تفکری؟ آیا تفکری در میان است یا صرفا به ظاهر دل خوش کردن، حتی اگر آن ظاهر قرآن و روایت باشد؟
استاد طاهرزاده: "چه بسا دیندار سطحی نگر ضربه ای بزند که بی دین امکان چنین ضربه ایی را ندارد."
به قلم:#معمای_هستی
@gharare_andishe
"الرحمة رقه تقتضی الاحسان الی المرحوم و قد تُستعمل تاره فی الرقه المجرده و تاره فی الاحسان المجرده عن الرقه"
رحمت در انسان با منفعل شدن همراه است
اما رحمت الهی مجرد از هر منفعل شدنی است.
رحمت یعنی احسان مجرد از هر رِقت؛
به راستی رحمة للعالمین
کدام قسم رحمت است؟
آری رحمتی که باران گونه است و به زیبایی باران، چترش برای همه ی اشیاء گسترده می شود.
فرق نمی کند کافر باشی یا مؤمن؛
حال ببین اگر مومن باشی رحمت چگونه و با چه ابعادی از حیث گستره و شمول روزیت می شود.
معروف است که نمک هر روضه ای روضه ی امام حسین "علیه السلام" است.
اما به نظر می رسد به هربابی ورود پیدا کنی
ناگزیر گذرت به باب الحسین می رسد.
رحمت یعنی حسین
حسین ظهور رحمة للعالمین است.
به قلم: #معمای_هستی
@gharare_andishe
چند صباحی است جملاتی مانند "شناخت وضعیت زمانه"، "در تاریخ زمان خود بودن" را بسیار می شنوم.
به راستی از چه زمانی دیگر در تاریخ زمان خود نبودیم؟
به عبارت دیگر از خودمان فاصله گرفتیم؟
چند روزی است این جمله مرا به خود مشغول کرده....
آری اگر در تاریخ خودت باشی، همه چیز را داری
زمانی که در" حال" نفس بکشی؛ گذشته و آینده را با هم داری و "هستی"
اما امان از وقتی که خودت نباشی؛ یا در گذشته ای یا در آینده
غم گذشته و اضطراب آینده، ذره ذره آبت می کند
بدون تعارف بگویم با عدم گلاویز شدن است و هیچِ هیچ بودن.
متاسفانه زمانه به گونه ای است که قصه ی دیگران را مسير زندگی خود قرار داده ایم که غایتش به پوچی رسیدن است، زیرا وقتی به پشت سر می نگری، خودت را نمی یابی فقط می بینی در زمین دیگری خانه ساخته ای....
یکبار هم که شده درنگ کن، دوباره نگاه کن، شهامت مواجه شدن با خودت را بده.
خودت باش
اگر خودت باشی، "هستی"
این شروع راه است، راهی که موانعش متعدد است زیرا اولین و آخرین رونده خودت هستی
و با رویت "رب العالمین" تنها مسیر رشدت را در عبور از همین موانع می بینی
تا پای جان می ایستی چون شدنت را در رفتن می بینی.
به قلم #معمای_هستی
@gharare_andishe
💎سرخط
بازی مار و پله در عین هیجانی بودنش، عجیب قابل تامله.
زندگی یه بازیه که همه ی ما در حال بازی کردنیم حالا یا اون طرف نسبت بچه است یا آدم بزرگ یا بهتر بگویم کسی که هست ما از اوست.
مهم اینه که بدونیم در حال بازی هستیم؛ که اصل بازی و قواعدش در اختیارمون نیست و مهمتر اینکه در هر حال ما بازنده ی بازی هستیم و فقط یک برنده داره وقتی این را با تمام وجود حس کنیم؛ تسلیم برنده میشیم و لذت بازی چند برابر میشه، در این حال چشیدن لذت محض رخ میده.
خدا نکنه بازی را جدی بگیریم اون موقع اول درگیر شدن با خود و دیگران و به خصوص با برنده بازی است و این شروع یه راه خطرناکه که اگر متوجه ی خطر نشیم به جز خسران چیز دیگری عایدمان نمیشه.
هیجان بازی مار و پله به اینه که رقیب دچار نیش مار بشه و متناسب با نیش مار چند خانه پایین تر بیاید و اما لذت بیشتر وقتی رخ میده که نیش چنان عمیق باشه که ناگزیر از سر خط شروع کند.
حالا اگر همین برای خودم رخ بده؛ درد عجیبی داره. اصولا زمین خوردن درد داره اگر در زمین خوردن توقف کنیم و فقط دردش را تداعی کنیم؛ هیچ حرکتی رخ نمیده و شاید رها کردن کار را به دنبال داشته باشه.
چه خوبست که در عین درد کشیدن افق رویت شود و حرکتی مضاعف، متناسب با همت والا زده شود.
زمین خوردن تجربه ای است برای دوباره روی پا ایستادن اما با امید و استحکام بیشتر. آمادگی می دهد برای فراز و نشیب ها و برخورد با موانع که وجودت شدیدتر می شود. زمین خوردن با زبان بی زبانی می گوید: نترس مانند بار قبل بلند میشوی یکبار عبور کردی این بار بهتر عبور می کنی.
✍#معمای_هستی
@gharare_andishe
در حال قدم زدن در پیاده رو بودم که با صحنه ی زیبایی مواجه شدم.
وزش باد برگهای پاییزی که به رنگهای متفاوت بودند را از شاخه ها جدا می کرد و رقص کنان که قابل وصف نیست روی زمین قرار می داد
وقتی درخت زیر چترش مهمانت کند و با برگه هایی که درحال رقص هماهنگ هستند پذیرایت گردد، برگه ها به آرامی و محبت صورتت را لمس می کنند، در نهایت تواضع زیر پایت قرار می گیرند و با صدای خش خش گوشهایت را نوازش می دهند
تازه جمله ای که سالها شنیده بودم، یافتم "پاییز بهاری است که عاشق شده است"
#عشق، چیزی که در هر جلسه ای با هر گروه سنی زن و مرد نمی شناسد همین که حرفش به میان آید ؛ مدعیانش بسیار و وصف کنندگانش در رقابت با همدیگر گوی سبقت از هم می ربایند.
بهراستی عشق چیست؟
زمانی برگهای سبز و بانشاط در نهایت غرور بر شاخه سار درختان با انعکاس خورشید برتری خودشان را به رخ هر عابری می کشند
اما حال رنگ رخسارشان، زرد، نارنجی و قرمز گونه شده و با وزش ملایم باد به راحتی خود را به آغوشش می سپارند که هر جور و هرکجا خواست بنشاند یا درجوی آب یا زیر پای رهگذران.
آری باید از تعلقات برید که نشانه اش رنگ چهره است که از سبزی به سرخی می گراید که همان واگذاری خود به معشوق است.
🖊#معمای_هستی
@gharare_andishe
💎نگاه
واصنع الفلک باعیننا(37/هود)
و لتصنع علی عینی(39/طه)
ما اخفی لهم من قره اعین(17/سجده)
وجه مشترک دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری ثبت لحظه هاست.
لنزی که در دوربین است نگاهش به تو می افتد و ثبت می کند؛ هر آنچه برایت شیرین است و طلب ماندگاریش را داری...
آیا ثبت لحظه ها و ماندگاری آن، منحصر به آنچه است که برایم لذت بخش است؟
یا فرصتی برای درنگ است؟
کسی می بیند هر آنچه انجام می دهی، با لایه های زیرین از جوارح گرفته تا جوانح، ذهن و قلب را در بر می گیرد.
چه خوب است جوری انجام دهیم که هر آن و لحظه اش بگوییم: ببین، مورد پسندت واقع شد؟
و همان لحظه که می بیند؛ زیبایی لبخندش را به نظاره بنشینی
✍#معمای_هستی
@gharare_andishe
🌼✤════════════
چه روز خوبی بود
زمانی که چشم گشودم خودم را در آغوش پر از مهرش یافتم. از او پرسیدم کیستی؟
با لطافت که از محبتش نشات می گرفت جواب داد "رحمت"
از آن روز همه جا باهم بودیم
همیشه دوست داشتم به تنهایی نخورم حتما او را مهمان سفره ی خودم کنم
پرسیدم این چیست؟ چرا نمیتوانم بدون تو از آن چه دارم استفاده کنم؟
به زیبایی نگاهم کرد و جواب داد "جود، بخشش"
زمانهایی میشد که حتی از آنچه مال خودم بود و بیش از آن نداشتم صرف نظر کنم و با تمام وجود به او هدیه کنم
باز پرسیدم این چیست؟
مهربانتر از قبل جواب داد "ایثار"
پیش می آمد که فشاری وارد شود اما سعی می کردم اخم به ابرو نیاورم. با اینکه وجودم را فرا می گرفت اما معنی آن را نمیدانستم
پرسیدم چیست؟
معنا دار نگاهم کرد و با ملایمت گفت: "مقاومت"
زمانی که از نزدم دور می شد
فراقش قابل تحمل نبود "آن ها" برایم چون سال می گذشت و در عین حال کارهایم زمین نمی ماند اما با او بودن چیز دیگری بود
وقتی می آمد تمام تنهایی ها از صفحه ی وجودم پاک میشد و با تمام وجودم در خدمتش بود
با نگاه معنا دارم فهمید سوالم چیست
با نگاه زیبایش جواب داد "انتظار"
اینجا بود که گفت: وقتش فرا رسیده
متحیر نگاهش کردم و گفتم وقت چه؟ کجا؟
گفت: دنیا
جایی که آنچه داری با تمام ابعاد به ظهور میرسد
و آهسته گفت:جایی که ارزشت را فقط اوحدی از افراد درک می کنند و به آن پای بندند.
اما تو در هر حال سرشار ولبریز از محبتی
رفتارها تغییرت نمی کند
چون خودت هستی.
"مادر"
نگرانی تمام وجودم را گرفت
با نگاهی که التماس با آن آمیخته بود
نگاهش کردم
این موقع بود که گفت: از اینروست که بهشت زیر پای توست.
🖊#معمای_هستی
@gharare_andishe
چند صباحی است که بین وادی "میدانم" و "نمیدانم" به نظاره نشسته ام
وادی "میدانم" جایی که میدانی و به خاطر دانستن پا در راه نمی نهی و اینجاست که میدانم و ترس در هم تنیده بودنش به ظهور می رسد.
وادی "نمیدانم" که با رؤیت حرکتت آغاز میشود و همین جاست که با بذرافشانی در خط مقدم، هم آغوشی نمیدانم و حیرت تو را به ادامه ی مسیر فرا میخواند.
شدن زمانی رخ میدهد که بخواهی و خواستن و طلب تو، اراده ی الهی را به ظهور میرساند.
امان از وادی غفلت و دلخوش شدن به مهارتها.
انگار بزنگاه سید اهل قلم، در تلاقی وادی میدانم و نمیدانم به فوران رسید، زمانی که دست نوشته ها و اشعارش را در کوران آتش سوزاند و ندای هست و بودنش را با گوش جان شنید و در وادی حیرت قلمش به رقص آمد، قلمی که زبان انقلاب شد و جان تشنه ی رهروان را سیراب کرد به گونه ای که دریا شد و هر خسته دلی را با شراب طهورش به شعف میرساند.
به راستی این چه خانه و بنای با عظمتی است که با صدای نجیب و قلم روان سید نهاده شد.
آدمهای غریب اما قریب، در یگانگی این خانه سکنی گزیدند؛ چنان همدیگر را یافتند که فاصله ها محو شد.
عشق متولد شد و همراهی در یگانگی ها، تعارضها را کنار زد؛ راهی که با غلتیدن در خون امتداد یافت و به کمتر از شاهد بودن و شهادت راضی نمیشوند.
خون دلی که لعل شد
#دیدار_آوینی
✍#معمای_هستی
@gharare_andishe
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"انت مش احسن من الحسن والحسين: پسرم، خون تو رنگین تر از حسن و حسین نیست. آنها را هم کشتند و ذبح کردند. خدا به همراهت پسرم...
آه غزه
متنهایی که در چند روز اخیر از غزه منتشر میشد، سراسر لبریز از احساس لطیفی بود که قلب انسان را فشار میداد و ناخودآگاه اشکش جاری میشد. اما یک چیز آن کم بود و همین که حس میکردم چیزی کم دارد، مانع قلم زدنم میشد اما وجودم را درگیر خود میکرد.
آری ربط غزه و انقلاب اسلامی متنها کم بود. انقلاب اسلامی سراسر احساس است که با خرد گره خورده و بیکرانگی آن را رقم زده است. گویی موجود زنده است و مدام فرزندانی از او متولد میشود. فرزندانی که چون مادر زنده هستند و در حال تولد خلق صحنههایی که از شدت عظمتش حیرت وجود انسان را فرا میگیرد.
غزه یکی از فرزندان انقلاب اسلامی است که پا به پای مادر آمده است تا وقتش فرا رسد و چه زیبا آن وقت او را فراگرفت که همه ی چشمها را متوجه خود کرد. اگر انسانیتی هر چند ته ماندهاش باشد، غیرممکن است ندای غزه را نشنود و اشکی از اعماق قلبش جاری نشود.
غزه، راهی است که آغاز شده و حال ماییم و ندایی از غزه؛ آیا میتوانیم لبیک گویانش باشیم؟
#غزه
🖋#معمای_هستی
@gharare_andishe
«بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حریم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین "علیه السلام" راهی به سوی حقیقت نیست».
*شهید آوینی*
با انقلاب اسلامی واژهای چون بسیجی متولد شد و با انقلاب اسلامی بزرگ شد به گونهای که مرز نشناخت و هرکس به دنبال حقیقت بود، لباس بسیجی او را در برگرفت و در حریم حق راه یافت.
کربلا منحصر به سال ٦١هجری نمیباشد بلکه چون با حقیقت مواجه شده است، بیکرانگی یافته و فقط کافیست تشنهی حقیقت باشی تا کربلا تو را متناسب تاریخ در برگیرد. از این روست که در حریم حق راه مییابی و بوی یار را استشمام میکنی.
آنچه در غزه در حال رخ دادن است، کربلایی را به ظهور رسانده که کودک، زن و مرد را با خود همراه کرده و چنان استقامتی به ایشان عطا کرده که با گرسنگی و تشنگی و درد به ادامه ی مسیر میاندیشد و اینکه یک لحظه پایش سست نشود بلکه با هر قطره خونی که به زمین میچکد، بسیجی بودنش متجلی میشود و در قطار انقلاب سوار میشود و سرعتش را افزون میکند.
#غزه
🖋#معمای_هستی
@gharare_andishe
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دختر بچه از جنگ چه میداند؟ چه میفهمد؟
اما انگار بیش از من و تو میفهمد! انگار در نگاهش به مادری که این گونه ضجه میزند، دعوت به آرامش است که «مادر این راهی که آغاز کردهایم و از سر گرفتیم، تا آخرش برویم. لازمه ی راهمان این مظلومیت هاست.»
انگار کربلا به وجه دیگری ظهور کرده و ندای امام در گوشم نجوا می شود. انگار طلب اين دختر بچه، آرام گرفتن در دل چنین راهی است زیرا افتخاری چنین نصیب هرکسی نمیشود. آری قابلیت لازم است.
مادر اذن تو شرط این افتخار است
اجازه میدهی؟ ...
#غزه
🖋#معمای_هستی
@gharare_andishe
زمانی که واژهی صادراتی را می شنیدم، احساس بدی وجودم را فرا میگرفت زیرا صادرات اصولأ توان کشور واردکننده را میگیرد و امید برای جوانها به ناامیدی تبدیل میشود؛ اما با "طوفان الاقصی" واژهی صادرات برایم بازخوانی شد. آری انقلاب اسلامی به گونهای در سرزمین قدس صادر شد که توان مضاعف و غیرقابل وصفی در کوی و برزنش ایجاد کرد که ظهورش در کودکانی که با نوشتن اسمهایشان بر دستها به استقبال شهادت میروند و مادرانی که چنین استقبالی را با تحسین به نظاره مینشینند، شیرزنانی که جوانان خود را تقدیم میکنند و میگویند خون فرزندم رنگینتر از خون حسن و حسین "علیهما السلام" نیست و چنین ذبح شدنی را آبیاری درختی میبینند که میوه هایش با صبر و مقاومت در هم تنیده شده است.
پدری که در چنین شرایطی به دختربچه اش قرآن میآموزد و با اینکه بمباران دختربچه را میترساند اما دوباره ميخواند به امید روزی که فرزندان شهید از دامنش تقدیم چنین انقلابی شود.
نوجوانی که با چنان آرامشی روی تخته سنگی که اطرافش ساختمانهای فروریخته و ماشینهای آتش گرفته از بمباران رژیم غاصب است؛ چنان آیات الهی را تلاوت میکند گویی که با پوست و گوشت و استخوانش، حقانیت آیات را چشیده..
نوجوانی که آنچنان شهامت از چشم هایش میبارد که انسان یاد حاج قاسم، سردار دلها میاندازد؛ بخصوص زمانی که میگويد:"بیایید، بکشید ما را، جوان های ما را بکشید، نسل بعدی متولد میشود"
به راستی چقدر این جملات شبیه جملات امام خمینی "رضوان الله علیه" رهبر فرزانه انقلاب اسلامی است که از حلقوم نوجوانی به این زیبایی به گوش دل میرسد آیا این زبان، زبان وجود نیست؟
اگر ساحت شهادت اینگونه است که زبان الکن از بیان است و اشکها بیاختیار فرو میریزد از گرمای صورتت متوجه اشکها میشوی، ساحت غیب و بطن این ظهور چیست؟
#غزه
🖊#معمای_هستی
@gharare_andishe