لا زمان و لا مکان
لازم نیست باشی ای عزیز
تا که دردِ درب و دیوارِ کنون
یا که درد تیک تیک ساعت مجنون
رفیقت باشد و
صبح تا شام از غریبی
قصههای فتح گویی؛
مختصات این مکان
طول طولانی شبها
و عریضی صباح
قرنها در مدفن تعریف درجا خفتهاند
بار الها سوگند
به نفسهای برونرفتهی بیدار
ز این مأمن خون
که مکانها به حیاتی هستند
یا تپش در شرف قلب مکان میباشد
سنگ و خاک و کاشی و آجرِ بیروحِ زیاد
حال گشته نفس و هست معمای وجود
بیخیال و دور از وهم درون این عدم
طبقِ حال برایت دارد
قصههای صبح میگوید
درون آن طلوع
وقت اشک و بغض
با خورشید جان تاریک است
رفت و آمد را به شیدایی تو
معنا کند
مشق استدلال و منطق را
به جرم عاشقی
گیر اندازد درون محبس خوش یمن
این دیوارهها
لا زمان و لا مکان بودن درونش عیب شد!
وقتی از سویش نسیم «جا» بیامد
در «کنون»...
#مکانی_به_نام_اینجا
✍#قربانی
@gharare_andishe