eitaa logo
قرار اندیشه
257 دنبال‌کننده
466 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
با تمام دعای عهدهای زیادی سر صبحی فرق داشت. شاید حتی بتوان گفت کاملا فرق داشت. کلمات درست ادا شده بودند اما معانی جامانده بودند. چطور باید در می‌یافتمشان؟! کسی قرار است بیاید؟آمدنش چیزی را نوید می‌دهد؟ من در انتظارم؟ برای چه؟ او باید برای چه بشتابد و من چرا باید او را به این کار ترغیب کنم؟راستش را بخواهید فکر نکنم از من چیزی به نام ترغیب سر بزند. به هر حال به رسم حفظ تعادل هم که بود، بعد از اتمام خواندنِ دعا_ترجمه‌اش جالب می‌شود: خواندنِ دعا_آهنگِ عزیز نورسیده را پلی کردم. قدیمی یا جدید بودنش را نمی‌شد به این راحتی را فهمید. گویا با یک ماشین قرن بیستم در جاده‌های بی‌انتهای غرب رانندگی می‌کردی. بی‌مهاباتر از آنکه لبخند بزنی و کمی هم شادتر از آنکه بخواهد اشکت را دربیاورد. غربتی که کمتر کسی توانایی تحمل آن را دارد اما تو در آن جاده آن را با هر دقیقه جلو رفتن می‌پذیری. خیلی دوست داشتم از مرحله‌ی «نه به خواندن دعای عهد نه به این آهنگ جازِ آن‌ور آبی» بگذرم اما کار هر‌کسی نبود. این غربت باید چطور حل می‌شد؟ آمارتصادف در آن جاده خیلی بالا بود و من هم خوب می‌دانستم. آن جاده، کعبه‌ی آمالی بود از شهرهای چندضلعی که نظم را در وجب وجبشان هجا می‌کردند. خوب بله! این داستان آدمی است. بغض و غربت و اشکی که گاها نمی‌آید! اما داستان این جاده فرق می‌کرد. هدف نه آن‌سوی جاده بود، نه در درون مسیر، نه حتی خود مسیر. آنجا بود که رانندگی دیوانه‌وار معنا پیدا می‌کرد. شبیه آن‌هایی که بی‌هوش و حواس درست و حسابی چراغ‌های جاده را بی‌هیچ دلیلی طی می‌کردند. فراز و فرودهای آهنگ خبر از عشقی دیرینه می‌داند؛ از بهشت و چشمانی که خیلی وقت است گریسته‌اند. قلبم دیگر طاقت نمی‌داد. جاده آنقدر طولانی بود که نمی‌توانستم انتهایش را نگاه کنم. اما درست در آن لحظه‌ای که ضربه‌های آخر جاز مثل پتکی به سرم می‌خورد و می‌خواستم از جاده منحرف شوم سایه‌ای را دیدم که گویا واقعی بود. آن‌سوی جاده فراسوی مسیر و هدف‌. نگاهم را همچون فرازی دیگر از آهنگ تا ته زیاد کردم و با سعی فراوان دوباره نگاه کردم. او بود و من هرگز نمی‌شناختمش. جاده را ادامه دادم. یا جاده ادامه‌ی مرا نگاه می‌کرد شب بود و صدای فراز و نشیب‌های جاز و جاده باهم بالا و پایین می‌رفتند. دیگر از جاده خارج نمی‌شدم! یا شاید هم انتظارش را داشتم که خارج نشوم. نگاهم به او دیگر این اجازه را نمی‌داد. آهنگ اوج گرفت و من دوباره نگاهم را به او دادم آن‌سوی جاده. حالا دیگر می‌توانستم همه‌جا ببینمش آن‌سوی جاده، ته مسیری که گویا پایان نداشت و در هر کناره‌ای از آن جاده و حالا که به خود می‌نگرم، هنوز در جاده‌ام در انتظار دیدن دوباره‌اش، در انتظار شتافتنش برای آنکه ببینمش و در انتظار برای بیرون نرفتن از جاده در انتظار برای رانندگی؛ همان که حالا دارد می‌آید و می‌شتابد تا راننده‌ای شایسته برای این جاده‌ی بی‌مهابا باشم... صدای ضبط را زیاد می‌کنم گویا دیگر صدای جاز نمی‌آید. نه! صدایش زیادی بلند است آن‌قدر که با نوایی دیگر در هم آمیخته شده: العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان @gharare_andishe