eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
912 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
از وصایا و سفارشهاى امام(علیه السلام) است که به امام حسن مجتبى(علیه السلام) در حالى که در سرزمین حاضرین(۱) (نزدیک شام) هنگام بازگشت از صفین بود، نگاشت(۲) شرح و تفسیر این نامه از سوى چه کسى، و به چه کسى است؟ این بخش در حقیقت عنوان نامه را مشخص مى کند؛ زیرا معمولا به هنگام  نوشتن نامه مى نویسند: مِنْ فُلان اِلى فُلان; یعنى این نامه از سوى فلان کَس به سوى فلان کَس نگاشته مى شود. امام(علیه السلام) به جاى اینکه نام خود و نام فرزندش امام حسن(علیه السلام) را ببرد با ذکر اوصافى زمینه را براى اندرزهاى بسیار مهم آینده هموار مى سازد. ابتدا شش صفت براى خود و سپس چهارده صفت براى فرزندش بیان مى فرماید که فضاى نامه را با این اوصاف کاملاً آماده و روشن و شفاف مى کند. نخست مى فرماید: «این نامه از سوى پدرى است که عمرش رو به فناست، او به سخت گیرى زمان معترف و آفتاب زندگیش رو به غروب است (و خواه ناخواه) تسلیم گذشت دنیا (و مشکلات آن). همان کسى که در منزلگاه پیشینیانِ از دنیا رفته سکنى گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد»; (مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ(۳)، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا(۴)، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى، وَ الظَّاعِنِ(۵) عَنْهَا غَداً). امام(علیه السلام) با ذکر این اوصاف براى خود اهداف مختلفى را دنبال مى کند; - نخست اینکه به فرزندش مى فهماند من با کوله بار عظیمى از تجربه که با گذشت زمان برایم حاصل شده این نامه را مى نویسم. - دیگر اینکه گوینده اندرزها اگر تواضع به خرج دهد و از موضع بالا و آمرانه سخن نگوید، سخنانش بسیار اثربخش تر خواهد بود. - سوم اینکه پسرش بداند به زودى پدر مى رود و باید جاى پدر بنشیند و درک این حقیقت او را براى پذیرش اندرزها آماده تر مى سازد. ← تعبیر به «فٰانِ» (که در اصل «فانى» بوده و براى هماهنگ شدن با جمله هاى بعد ″یاى″ آن حذف شده) اشاره به این است که من قسمت عمده عمر خود را از دست داده ام و در آستانه چشم فروبستن از دنیا قرار دارم؛ زیرا امام(علیه السلام) این سخن را زمانى بیان فرمود که ظاهراً عمر مبارکش از شصت گذشته بود. ← جمله «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شیرین هایى است که خواه ناخواه پیش مى آید. ← جمله «الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ» تأکیدى است بر اینکه من در سراشیبى پایان عمر قرار گرفته ام. ← و جمله «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا» اشاره به غلبه حوادث بر انسان است. ← جمله «السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى» اشاره به این است که این منازلى که ما در آن مسکن مى کنیم غالباً ساخته و پرداخته پیشینیان است. آنها ساختند و ما در آن نشسته ایم و گاه ما مى سازیم و به آیندگان تحویل مى دهیم. ← سرانجام جمله «وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً» اشاره به نزدیک بودن لحظه کوچ از دنیاست; یعنى من با آگاهى از تمام این ویژگى ها و آگاهى ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن این نامه ام. آن گاه امام(علیه السلام) مخاطب خود را بدون ذکر نام با چهارده وصف توصیف مى کند و مى فرماید: «این نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چیزهایى که هرگز دست یافتنى نیست و در راهى گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و از جهان چشم فرو بستند) کسى که هدف بیمارى هاست و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بندهٔ دنیا، بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین مردگان است»; (إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ(۶) الاَْسْقَامِ، وَ رَهِینَةِ(۷) الاَْیَّامِ، وَ رَمِیَّةِ(۸) الْمَصَائِبِ، وَ عَبْدِ الدُّنْیَا، وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ، وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا، وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ، وَ حَلِیفِ(۹) الْهُمُومِ، وَ قَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَ نُصُبِ الاْفَاتِ، وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَ خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ). نخستین وصفى که امام(علیه السلام) در اینجا براى فرزندش ـ و به بیان دیگر براى همه انسان ها ـ ذکر مى کند این است که او در این جهان به دنبال امورى مى رود که قابل وصول نیست؛ زیرا انسان دنیایى خالى از هرگونه مشکلات و ناراحتى ها و ناکامى ها مى خواهد در حالى که طبیعت دنیا آمیخته با مشکلات و رنج ها و مصائب است «الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ». ← جمله «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ» مفهومش این است که همه انسان ها در طریقى گام مى نهند که انتهاى آن مرگ و هلاکت است، همان گونه که قرآن مى گوید: (کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ)(۱۰) و هیچ گونه استثنایى هم براى آن ذکر نمى کند.
← جمله «غَرَضِ الاَْسْقَامِ» در واقع توضیحى است براى آنچه گذشت؛ زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع بیمارى هاست; در کودکى و جوانى به شکلى و در پیرى به شکلى دیگر. ← تعبیر به «وَ رَهِینَةِ الاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه «رهینه» معناى گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود مى برد; بخواهد یا نخواهد. در پایان عمر نیز وى را رها مى سازد و به قبر مى سپرد. ← تعبیر «وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ» با توجّه به اینکه «رمیّه» به معناى چیزى است که وسیلهٔ نشانه گیرى براى پرتاب تیرها مى شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ مى دهد از هر سو او را نشانه گیرى کرده اند. کسى را نمى یابیم که در عمرش به مصائب مختلفى گرفتار نشود همان گونه که امام(علیه السلام) در جاى دیگر مى فرماید: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ; دنیا سرایى است که در لابه لاى بلاها پیچیده شده و به بى‌وفایى معروف است».(۱۱) از عجائب دنیا این است که تیرهاى مصائب که به او پرتاب مى شود غالباً نمى بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان چشم باز مى کند مى بیند تیر مصیبتى بر جان او نشسته و به گفته شاعر: وَ لَوْ اَنَّنى أُرْمى بِنَبْل رَأَیْتُها وَ لکِنَّنى أُرْمى بِغَیْرِ سِهام «اگر تیرى که به سوى من پرتاب مى شد تیر را مى دیدم و مى دانستم از کدام سو پرتاب شده ولى نه تیر دنیا را مى بینم (و نمى دانم از چه سویى پرتاب شده». ← جمله «وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ» اشاره به این است که انسان همچون برده اى در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو مى برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایى را با تلاش در این دنیا به دست مى آورد که سرابى بیش نیست و مجموعه اى از مکر و فریب است. سرمایه هایى که به زودى از دست مى رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند. ← فقره «غَرِیمِ الْمَنَایَا» انسان را به شخص بدهکارى تشبیه مى کند که طلبکار او مرگ است; مرگى که جان او را مى گیرد و جسمش را در خاک پنهان مى سازد و تعبیر به «أَسِیرِ الْمَوْتِ» همان مطلب را به شکل دیگرى بیان مى کند; گاه مى فرماید: بدهکار مرگ و گاه مى فرماید: اسیر موت است. ← جملات «حَلِیفِ الْهُمُومِ; هم پیمان اندوه ها» و «قَرِینِ الاَْحْزَانِ; قرین غم ها» اشاره به این است که سراسر زندگى آمیخته با انواع غم و اندوه است; غم روزى، غم بیمارى، غم از دست دادن فرصت ها، غم خیانت هاى بعضى از دوستان و غم توطئه هاى دشمنان. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد. در اینجا اشاره به معروف اسکندر بد نیست; هنگامى که مى خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و مى دانست بسیار ناراحت مى شود. تدبیرى اندیشید که مایه تخفیف آلام او شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشک بریز و عزاى مرا گرم کن; ولى تنها گریه مکن گروهى را دعوت کن که تو را در این امر یارى کنند و کسانى که براى من گریه کنند; نه براى گرفتارى ها و مصائب خویشتن. مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد، به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت. از هرکَس سؤال مى کرد که تو غم و اندوهى ندارى؟ غم خود را با او در میان گذاشت; یکى گفت همسرم از دنیا رفته، دیگرى گفت به مصیبت فرزند گرفتارم، سومى گفت در معاملات زیان سختى دیده ام و چهارمى از بیمارى و درد خود سخن گفت. مادر فهمید که دلى بى غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف «اَلْبَلِیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا و مصیبت هرگاه عمومى شود قابل تحمل است» مصیبت فرزند براى او قابل تحمل شد. ←تعبیر به «نُصُبِ الاْفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» با توجّه به اینکه «نُصُب» به معناى اهدافى است که تیر اندازان آن را نشانه گیرى مى کنند و «صَریع» به معناى کسى است که مغلوب مى شود و به زمین مى افتد، اشاره به آفات مختلفى است که از هر سو انسان را هدف گیرى مى کند و شهواتى که او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد. ← جمله «خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ» اشاره به این است که اى انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانى و در آینده به آنها خواهى پیوست و کسان دیگرى جانشین تو مى شوند و این رشته همچنان ادامه مى یابد و سر دراز دارد. جالب اینکه امام(علیه السلام) در معرفى خود شش صفت و در معرفى فرزندش چهارده صفت از مشکلاتى که هر انسانى در زندگى دنیا با آن روبه روست، بیان فرموده است; یعنى در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو مى کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پاورقی : ۱ . اين واژه گاه به صورت تثنيه (با فتح راء) و گاه به صورت جمع (با کسر راء) خوانده شده. در صورت اول اشاره به مکانى است که در ميان حلب و قنّسرين از اراضى شام واقع شده و در صورت دوم ممکن است اشاره به همان مکان به اعتبار حضور اقوام مختلف در آنجا باشد. ۲ . سند نامه: اين نامه به گفته نويسنده مصادر نهج البلاغه، از مشهورترين نامه ها و وصاياى امام امير مؤمنان(عليه السلام) است که گروهى از برجسته ترين دانشمندان اسلام آن را پيش از تولد سيّد رضى در کتاب هاى خود آورده اند; از جمله مرحوم کلينى در کتاب الرسائل و مرحوم حسن بن عبدالله عسکرى (از اساتيد شيخ صدوق) در کتاب الزواجر والمواعظ و نويسنده عقد الفريد در دو بخش از کتاب خود در باب مواعظ الاباء للابناء و نويسنده کتاب تحف العقول، حسن بن على بن شعبه در ضمن سخنان امير مؤمنان على(عليه السلام). شيخ صدوق نيز بخش هايى از آن را در دو جاى کتاب من لا يحضر آورده است. بعد از سيّد رضى نيز گروه کثيرى آن را در کتاب هاى خود ذکر کرده اند. مرحوم سيّد بن طاووس در آخر کتاب کشف المحجة، ضمن بيان اين وصيّت نامه با اسناد متعدّدى آن را نقل مى کند. مجموعه اسنادى که بزرگان براى اين نامه ذکر کرده اند به شش سند بالغ مى شود (و از مجموع اين اسناد و نقل اين همه بزرگان به خوبى روشن مى شود که در انتساب اين نامه به امير مؤمنان على(عليه السلام) جاى هيچ گونه تأملى نيست. اضافه بر اينکه محتواى آن نيز به قدرى عالى است که صدور آن از غير امام معصوم امکان ندارد) (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۳۰۷-۳۱۱). ۳ . «زمان» در اصل به همان معناى معروف آن است که شامل اوقات کوتاه و طولانى مى شود ; ولى از آنجا که زمان در اين دنيا همراه با حوادث گوناگون تلخ و شيرين است، اين واژه گاه اشاره به همين معناست و «المُقِرُّ لِلزّمان» اشاره به کسى است که قبول دارد دنيا دار حوادث است ولى در عمل با آن هماهنگ نيست. ۴ . در بسيارى از متون و شروح نهج البلاغه بعد از اين وصف صفت ديگرى نيز به عنوان «الذامُّ لِلدُّنْيا; نکوهش گر دنيا» آمده است که با توجّه به آن، هفت وصف مى شود. ۵ . «الظّاعِن» به معناى کوچ کننده از ريشه «ظعن» بر وزن «طعن» به معناى کوچ کردن گرفته شده است. ۶ . «غرض» به معناى هدفى است که به سوى آن تيراندازى🎯 مى شود. ۷ . «رهينة» به معناى گروگان است. ۸ . «رمية» تعبير ديگرى از «غرض» و «هدف» است (صفت مشبهه اى است که معناى مفعولى دارد). ۹ . «حليف» به معناى هم پيمان از ريشه «حلف» بر وزن «حرف» به معناى سوگند و پيمان گرفته شده است. ۱۰ . آل عمران، آيه ۱۸۵. ۱۱ . نهج البلاغه، خطبه ۲۲۶ . ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
43.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جناب ظریف! سربازی ات را در کدام کشور گذراندی؟ جنگ برای مستضعفان جهان پیشکش! اخیرا دکتر ظریف در سخنانی، حرفهایی را مطرح کرد که جز ایجاد حاشیه و تضعیف اثر دیگری ندارد. در قسمت ۸۵ برنامه ایرانی، امیرحسین ثابتی پاسخهای مفصلی به سخنان ظریف داده است. در این ویدئو نکات کمتر شنیده شده ای درباره تبار تاریخی فکری سخنان ظریف خواهید شنید و شباهت دیدگاه او با شاه سلطان حسین، ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهان پهلوی مورد بررسی قرار گرفته است. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۸۶ ❒ عتاب استاد ╔═ೋ✿࿐ سید جواد عاملی، فقیه معروف، صاحب کتاب مفتاح الکرامة، شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی که فهمید پیشخدمت استادش سید مهدی بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دوید. پیشخدمت گفت: «حضرت استاد شما را الآن احضار کرده است؛ شام جلو ایشان حاضر است؛ اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید.». جای معطلی نبود. سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم 😡 و تغیّر بی سابقه‏ای گفت:«سید جواد! از خدا نمی‏ترسی، از خدا شرم نمی‌کنی؟!». 😳 سید جواد غرق حیرت شد، که چه شده و چه حادثه‌ای رخ داده؟! تاکنون سابقه نداشته اینچنین مورد عتاب قرار بگیرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید: «ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟». «هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه‏ات و عائله‏اش گندم و برنج 🍚 گیرشان نیامده. در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن به سر برده‌اند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیه شما زیاد شده است. او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است و امشب خودش و عائله‏اش بی‏شام مانده‏اند.». به خدا قسم من از این جریان بی‌خبر بودم، اگر می‌دانستم به احوالش رسیدگی می‌کردم.». همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایه‏ات بی‌خبر مانده‏ای؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟ اگر باخبر بودی و اقدام نمی‌کردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی.». می‌فرمایید چه کنم؟ پیشخدمت من این مجمعه 🥘🥗🍛🍲 غذا را برمی‏دارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانه‌اش بگذار، و از اینکه درباره او که تو است کوتاهی کرده‌ای معذرت بخواه. سینی را همان جا بگذار و برگرد. من اینجا نشسته‌ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری. پیشخدمت سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهیِ سیدجواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمه‏ای خورد و غذا را مطبوع☺️🤤 یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سیدجواد، که عرب بود، نیست، فوراً از غذا دست کشید و گفت: «این غذا دست پخت عرب نیست؛ بنابراین از خانه شما نیامده. تا نگویی این غذا از کجاست من دست دراز نخواهم کرد.». آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذای عرب نبود. سیدجواد هرچه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: «تا نگویی دست دراز نخواهم کرد.» سید جواد چاره‏ای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد. آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد؛ اما سخت در شگفت مانده بود. می‌گفت: «من راز خودم را به احدی نگفته‌ام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته‏ام،نمی‌دانم سید از کجا مطلع شده است!»[¹] سرّ خدا که عارف سالک به کَس نگفت‏ در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . الکنی والالقاب، محدث قمی، ج 2/ ص 62. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۷ ❒ افطاری‏ ╔═ೋ✿࿐ انس بن مالک سالها در خانه رسول خدا صلی‌الله علیه وآله خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا صلی‌الله علیه وآله این افتخار را داشت. او بیش از هرکَس دیگر به و عادات شخصی رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله آشنا بود. آگاه بود که رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله در خوراک و پوشاک چقدر ساده و بی تکلف زندگی می‌کند. در روزهایی که روزه می‏گرفت همه افطاری و سحری او عبارت بود از مقداری شیر یا شربت و مقداری ترید ساده. گاهی برای افطار و سحر، جداگانه، این غذای ساده تهیه می‌شد و گاهی به یک نوبت غذا اکتفا می‌کرد و با همان روزه می‏گرفت. یک شب، طبق معمول، انس بن مالک مقداری شیر یا چیز دیگر برای افطاری رسول اکرم(صلی‌الله علیه وآله) آماده کرد؛ اما رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله آن روز وقت افطار نیامد، پاسی از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد که رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله خواهش بعضی از اصحاب را اجابت کرده و افطاری را در خانه آنان خورده است. از این رو آنچه تهیه دیده بود خودش خورد. طولی نکشید صلی‌الله علیه وآله به خانه برگشت. انس از یک نفر که همراه حضرت بود پرسید: «ایشان امشب کجا افطار کردند؟» گفت: «هنوز افطار نکرده‌اند. بعضی گرفتاریها پیش آمد و آمدنشان دیر شد.» انس از کار خود یک دنیا پشیمان و شرمسار شد؛ زیرا شبْ گذشته بود و تهیه چیزی ممکن نبود. منتظر بود رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله از او غذا بخواهد و او از کرده خود معذرت خواهی کند. اما از آن سو رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله از قرائن و احوال فهمید چه شده، نامی از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نکرد و به روی من نیاورد.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . کحل البصر محدث قمی، صفحه 67. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۸ ❒ شاگرد بزاز ╔═ೋ✿࿐ جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‌کند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از و هوس و تمنا برپاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: «پارچه‌ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.». مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه از اغیار خالی بود. جز چند کنیز اهل سِر کسی در خانه نبود. محمدابن سیرین که عُنفوان جوانی را طی می‌کرد و از زیبایی بی‌بهره نبود- پارچه‌ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش💅 کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی 🕸 برایش گسترده شده است. فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند، دید خشت بر دریا زدن و بی‏حاصل است. خانم عشق‏ سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت: «من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.» ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره‏ای نیست؟ باید کام مرا برآوری. و همینکه دید این سیرین در عقیده خود پافشاری می‌کند، او را تهدید کرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الآن فریاد میکشم و می‌گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.». موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می‌داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می‌شد. چاره‏ای جز اظهار تسلیم ندید؛ اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. 💭 فکر کرد یک راه باقی است؛ کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به اوافتاد، روی درهم کشید و فوراً او را از منزل خارج کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . الکنی والالقاب، ج 1/ ص 313. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۹ ❒ اوضاع کواکب‏ 🌌 ╔═ೋ✿࿐ عبد الملک بن اعین، برادر زرارة بن اعین، با آنکه از راویان حدیث بود، به نجوم احکامی و تأثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت. 📚 کتاب‌های زیادی در این باب جمع کرده بود و به آنها مراجعه می‌کرد. هر تصمیمی که می‌خواست بگیرد و هر کاری که می‌خواست بکند، اول به سراغ کتاب‌های نجومی می‌رفت و به محاسبه می‏پرداخت تا ببیند اوضاع کواکب چه حکم می‌کند. تدریجاً این کار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد کرده بود به طوری که در همه کارها به نجوم مراجعه می‌کرد. حس کرد که این کار امور زندگی او را فلج کرده است و روز به روز بر وسواسش افزوده می‌شود و اگر این وضع ادامه پیدا کند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیک و بد و امثال اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگی‌اش به کلی بهم می‌خورد. از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمی‏دید و همیشه به احوال مردمی که بی‏اعتنا به این امور دنبال کار خود می‌روند و به خدا توکل می‌کنند و هیچ درباره این چیزها فکر نمی‌کنند رشک می‌برد. این مرد روزی حال خود را با علیه‌السلام در میان گذاشت. عرض کرد: «من به این علم مبتلا شده‌ام و دست و پایم بسته شده و نمی‌دانم از آن دست بردارم.» امام صادق علیه السلام با تعجب از او پرسید: «تو به این چیزها معتقدی و عمل می‌کنی؟!». بلی یا ابن رسول الله! من به تو فرمان می‌دهم: برو تمام آن کتاب‌ها را آتش 🔥 بزن. فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . وسائل، ج 2/ ص 181. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۹۰ ❒ ستاره شناس‏ ╔═ೋ✿࿐ علی علیه السلام و سپاهیانش، سوار بر اسبها، آهنگ حرکت به سوی نهروان داشتند. ناگهان یکی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مرد «ستاره شناس» است و مطلبی دارد، می‌خواهد به عرض شما برساند.». ستاره شناس: «یا امیرالمؤمنین در این ساعت حرکت نکنید، اندکی تأمل کنید، بگذارید اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حرکت کنید.». «چرا؟» چون اوضاع کواکب دلالت می‌کند که هر که در این ساعت حرکت کند از دشمن شکست خواهد خورد و زیان سختی بر او و یارانش وارد خواهد شد، ولی اگر در آن ساعتی که من می‌گویم حرکت کنید، ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید.». این اسب من آبستن است، آیا می‌توانی بگویی کره‏اش نر است یا ماده؟ اگر بنشینم حساب کنم می‌توانم. دروغ می‌گویی، نمی‌توانی؛ قرآن می‌گوید: هیچ کَس جز خدا از نهان آگاه نیست. آن خداست که می‌داند چه در رحم آفریده است. محمد، رسول خدا، چنین ادعایی که تو می‌کنی نکرد. آیا تو ادعا داری که بر همه‏ جریانهای عالم آگاهی و می‌فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می‌رسد. پس اگر کسی به تو با این علم کامل و اطلاع جامع اعتماد کند به خدا نیازی ندارد. ⛔️ بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال این چیزها بروید، اینها منجر به کهانت و ادعای غیبگویی می‌شود. کاهن همردیف ساحر است و ساحر همردیف کافر و کافر در آتش 🔥 است.». آنگاه رو به آسمان کرد و چند جمله دعا مبنی بر و اعتماد به خدای متعال خواند. سپس رو کرد به ستاره شناس و فرمود: «ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل می‌کنیم و بدون درنگ همین الآن حرکت می‌کنیم.». فوراً فرمان حرکت داد و به طرف دشمن پیش رفت. در کمتر جهادی به قدر آن جهاد، پیروزی و موفقیت نصیب علی علیه السلام شده بود[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . نهج البلاغه، خطبه 77. وسائل، ج 2/ ص 181. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» 👈 رهبر انقلاب: قصّه‌گویی، هنر بسیار خوبی است. ، سازنده‌ی کودک است. همان قصّه‌های قدیمی را که ما از مادر خودمان، از مادر بزرگ و یا از پیرزن دیگری در کودکی شنیده‌ایم، امروز که مرور میکنیم، میبینیم در آنها چقدر وجود دارد! انسان، بعضی از خصال و تفکّرات خودش را که ریشه‌یابی میکند، به این قصّه‌ها میرسد. قصّه مقوله‌ی خیلی مهمّی است؛ منتها قصّه‌های خوب. 🗓 ۱۳۷۷/۲/۲۳ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۹۱ ❒ گره گشایی‏ ╔═ೋ✿࿐ صفوان در محضر علیه‌السلام نشسته بود. ناگهان مردی از اهل مکه وارد مجلس شد و گرفتاریی که برایش پیش آمده بود شرح داد. معلوم شد موضوع کرایه‌ای در کار است و کار به اشکال و بن بست کشیده است. امام به صفوان دستور داد: فوراً حرکت کن و برادر ایمانی خودت را در کارش مدد کن.» صفوان حرکت کرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح کار و حل اشکال مراجعت کرد. امام سؤال کرد: «چطور شد؟» خداوند اصلاح کرد. بدان که همین کار به ظاهر کوچک که حاجتی از کسی برآوردی و وقت کمی از تو گرفت، از هفت شوط طواف دور کعبه 🕋 محبوبتر و فاضلتر است. بعد امام صادق علیه‌السلام به گفته خود چنین ادامه داد: «مردی گرفتاری داشت و آمد حضور امام حسن علیه السلام و از آن حضرت استمداد کرد. امام حسن علیه السلام بلافاصله کفشها را پوشیده و راه افتاد. در بین راه به حسین بن علی علیهماالسلام رسیدند درحالی که مشغول نماز بود. امام حسن علیه السلام به آن مرد گفت: «تو چطور از حسین غفلت کردی و پیش او نرفتی؟» گفت: «من اول خواستم پیش او بروم و از او در کارم کمک بخواهم، ولی چون گفتند ایشان اعتکاف کرده‌اند و معذورند، خدمتشان نرفتم.» امام حسن علیه السلام فرمود: «اما اگر توفیقِ برآوردن حاجتِ تو برایش دست داده بود، از یک ماه برایش بهتر بود.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . کافی، جلد 2، باب السعی فی حاجة المؤمن، صفحه 198. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۹۲ ❒ کدام‌یک عابدترند؟ ╔═ೋ✿࿐ یکی از اصحاب علیه‌السلام- که طبق معمول همیشه در محضر درس آن حضرت شرکت می‌کرد و در مجالس رفقا حاضر می‌شد و با آنها رفت و آمد می‌کرد- مدتی بود که دیده نمی‌شد. یک روز امام صادق علیه‌السلام از اصحاب و دوستانش پرسید: «راستی فلانی کجاست که مدتی است دیده نمی‌شود؟» یا ابن رسول الله اخیراً خیلی تنگدست و فقیر شده. پس چه می‌کند؟ هیچ، در خانه نشسته و یکسره به عبادت پرداخته است؛ پس زندگی‌اش از کجا اداره می‌شود؟ یکی از دوستانش عهده‏دار مخارج زندگی او شده. به خدا قسم این دوستش به درجاتی از او عابدتر است[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . وسائل، ج 2، ص 529 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۹۳ ❒ اسکندر و دیوژن‏ ╔═ೋ✿࿐ همینکه اسکندر، پادشاه 👑مقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریک نزد او می‌آمدند؛ اما دیوگنس (دیوژن)، حکیم معروف یونانی، که در کورینت به سر می‌برد کمترین توجهی به او نکرد. اسکندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن که از حکمای کلبی یونان بود (شعار این دسته و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع بود) در برابر آفتاب ☀️ دراز کشیده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می‌آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می‌آمد خیره کرد؛ اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او می‌آمد نگذاشت و شعار استغناء و بی‏اعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد، سپس گفت: «اگر از من تقاضایی داری بگو.» دیوژن گفت: «یک تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده می‌کردم، تو اکنون جلو آفتاب را گرفته‌ای، کمی آن طرف‏تر بایست!». این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمی‌کند؛ اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آنکه به راه افتاد، به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند می‌کردند گفت: «به راستی اگر اسکندر نبودم دلم می‌خواست دیوژن باشم.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . تاریخ علم، تألیف جرج سارتن، ترجمه آقای احمد آرام، صفحه 525 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────