eitaa logo
📚📖 مطالعه
73 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📖 مطالعه
آزادی معنوی (1) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ این فصل شامل دو سخنرانی است كه اولی
↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑↑ ──── • ◆ • ──── ↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
كلمه ی «مولا» ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در مقدمه ی سخنم مطلبی را به مناسبت امروز كه روز ولادت مولای متقیان علی علیه السلام است و من به همین مناسبت این بحث را انتخاب كردم، عرض می كنم. از جمله كلماتی كه ما زیاد درباره ی وجود مقدس ایشان استعمال می كنیم كلمه ی «مولا» است: «مولای متقیان» ، «مولی الموالی» و گاهی «مولا» به طور مطلق: «مولا» چنین فرمود، به قول «مولا» چنین. این كلمه را اول بار شخص مقدس رسول اكرم (صلی‌الله علیه وآله) درباره ی علی علیه السلام در آن جمله ی معروف كه شیعه و سنی درباره ی آن اتفاق نظر دارند اطلاق كرد، فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ [1] آن كه من مولای او هستم، این علی (كه من دست او را بلند كرده ام) مولای اوست. بگذریم از اینكه در قرآن هم آیه ای هست كه این كلمه در آن به كار رفته و در تفسیر آن وارد شده مقصود علی علیه السلام است، آنجا كه می فرماید: فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ [2] ولی این جمله ای كه عرض كردم نصّ صریح رسول اكرم (صلی‌الله علیه وآله) است. كلمه ی مولا یعنی چه؟ امشب نمی خواهم درباره ی كلمه ی مولا زیاد صحبت كنم. همین قدر اجمالاً عرض می كنم كه مفهوم اصلی این كلمه «قرب» و «دُنوّ» است. در مورد دو چیز كه پهلوی یكدیگر و متصل به یكدیگر باشند، كلمه ی «ولاء» یا «وَلیّ» یا كلمه ی «مولا» به كار برده می شود و لهذا غالباً در دو معنی متضاد به كار می رود. مثلاً به خداوند اطلاق مولا نسبت به بندگان شده است و بالعكس؛ به آقا هم اطلاق شده و به غلام هم گفته می شود. یكی از معانی كلمه ی «مولا» كه مقصودم همین است، «مُعتِق» یعنی آزادكننده است. به كسی كه آزاد می شود «مُعتَق» می گویند. كلمه ی مولا، هم به «مُعتِق» اطلاق شده است و هم به «مُعتَق» ؛ یعنی هم به آزادكننده مولا می گویند، هم به آزادشده. اینكه رسول اكرم (صلی‌الله علیه وآله) فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ مقصود چیست؟ مقصود كدامیك از معانی مولا است؟ من نمی خواهم بگویم كه چه معنایی از نظر عقیده ی خودم در اینجا درست است، ولی به مناسبت بحثم عرض می كنم ملاّی رومی همین حدیث را در مثنوی آورده و یك ذوقی به خرج داده است و از كلمه ی مولا معنی «مُعتِق» یعنی آزادی بخش را گرفته است. ظاهراً در دفتر ششم مثنوی است. داستان معروفی دارد؛ داستان قاضی خیانتكار و زن، كه قاضی می خواهد در صندوق مخفی بشود، او را مخفی می كنند و به دوش حمّال می دهند. بعد قاضی به آن حمال التماس می كند كه هرچه می خواهی به تو می دهم، تو برو و معاون مرا خبر كن تا بیاید این صندوق را بخرد. معاون او را خبر می كنند، می آید صندوق را می خرد و او را آزاد می كند. بعد ملا از اینجا گریز می زند، می گوید: همه ی ما در صندوق شهوات تن زندانی هستیم ولی خودمان نمی دانیم، احتیاج به آزادكننده ای داریم كه ما را از این صندوق شهوات نفس و بدن نجات بخشد، انبیاء و مرسلین آزادكننده و نجات بخش هستند. سپس می گوید: زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وانِ علی مولا نهاد گفت هركس را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی مولای اوست كیست مولا، آن كه آزادت كند بند رقّیت ز پایت بر كَنَد این واقعاً یك حقیقتی است؛ یعنی قطع نظر از اینكه معنی جمله ی مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ همین باشد یا نباشد، یعنی پیغمبر كه خودش و علی را «مولا» نام نهاد به اعتبار آزادی بخشی بود یا نبود، این خود حقیقتی است كه هر پیغمبرِ برحقی برای آزاد كردن مردم آمده است و خاصیت هر امامِ برحقی همین جهت بوده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] بحارالانوار ج 36، ص 331. [2] تحریم/4.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معنی «آزادی» ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ حال ببینیم معنی آزادی چیست. این آزادی و آزادگی كه می گویند یعنی چه؟ آزادی یكی از لوازم حیات و تكامل است، یعنی یكی از نیازمندیهای موجودِ زنده آزادی است. فرق نمی كند كه موجود زنده از نوع گیاه باشد یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان، به هرحال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادی‌های گیاه و حیوان نیاز دارد. هر موجود زنده خاصیتش این است كه رشد می كند، تكامل پیدا می كند، متوقف نیست، سر جای خودش نایستاده است. جمادات كه رشد و تكامل ندارند، نیازمند به آزادی هم نیستند. اصلاً آزادی برای جمادات مفهوم ندارد. ولی گیاه باید آزاد باشد. موجودات زنده برای رشد و تكامل به سه چیز احتیاج دارند: 1. تربیت 2. امنیت 3. آزادی. عبارت است از یك سلسله عوامل كه موجودات زنده برای رشدشان به آنها احتیاج دارند. مثلاً یك گیاه برای رشد و نموّش 🌱 به آب 💦 و خاك احتیاج دارد، به نور ☀️ و حرارت احتیاج دارد. یك حیوان احتیاج به غذا دارد و یك انسان تمام احتیاجات گیاه و حیوان را دارد، بعلاوه ی یك سلسله احتیاجات انسانی كه همه ی آنها در كلمه ی «تعلیم و تربیت» جمع است. این عوامل به منزله ی غذاهایی است كه باید به یك موجود زنده برسد تا رشد كند. باور نكنید كه یك موجود زنده بتواند بدون غذا رشد كند. قوه ی غاذیه یكی از لوازم زندگی موجود زنده است. دومین چیزی كه موجود زنده به آن احتیاج دارد است. امنیت یعنی چه؟ یعنی موجود زنده چیزی را در اختیار دارد، حیات دارد، لوازم و وسایل حیات را هم دارد؛ باید امنیت داشته باشد تا آنچه را دارد از او نگیرند؛ یعنی از ناحیه ی یك دشمن و یك قوه ی خارجی، آنچه دارد از او سلب نشود. انسان را درنظر می گیریم. انسان، هم به تعلیم و تربیت احتیاج دارد و هم به امنیت؛ یعنی جان دارد جانش را از او نگیرند، ثروت دارد ثروتش را از او نگیرند، سلامت دارد سلامتش را از او نگیرند، آنچه را دارد از او نگیرند. سومین چیزی كه هر موجود زنده ای به آن احتیاج دارد است. آزادی یعنی چه؟ یعنی جلوی راهش را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نكنند. ممكن است یك موجود زنده امنیت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد ولی در عین حال موانع جلوی رشدش را بگیرند. فرض كنید كه شما می خواهید گیاهی را رشد بدهید. علاوه بر همه ی شرایط دیگر، باید محیط برای رشد او از نظر عدم موانع مساعد باشد، مانعی در كار نباشد كه جلوی رشدش را بگیرد. مثلاً یك درخت وقتی می خواهد رشد كند باید جلویش فضای بازی باشد. اگر شما نهالی را در زمین بكارید درحالی كه بالای آن یك سقف بزرگی باشد، ولو این نهال، نهال چنار باشد، امكان رشد برای آن نیست. هر موجود زنده ای كه می خواهد راه رشد و تكامل را طی كند، یكی از احتیاجاتش آزادی است. پس آزادی یعنی چه؟ یعنی نبودن مانع. انسانهای آزاد، انسانهایی هستند كه با موانعی كه در جلوی رشد و تكاملشان هست مبارزه می كنند و تن به وجود مانع نمی دهند. این هم تعریف مختصری از آزادی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اقسام آزادی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ انسان كه یك موجود خاصی است و زندگی او زندگی اجتماعی است و علاوه بر این در زندگی فردی خود موجود تكامل یافته ای است و با گیاه و حیوان بسیار تفاوت دارد، گذشته از آزادیهایی كه گیاهان و حیوانات به آنها نیازمندند یك سلسله نیازمندیهای دیگری هم دارد كه ما آنها را به دو قسم منقسم می كنیم. یك نوع آزادی اجتماعی است. آزادی اجتماعی یعنی چه؟ یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه ی سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تكامل او نباشند، او را محبوس نكنند، به حالت یك زندانی درنیاورند كه جلوی فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نكنند، استخدام نكنند، استعباد نكنند، یعنی تمام قوای فكری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به كار نگیرند. این را می گویند آزادی اجتماعی. خود آزادی اجتماعی هم می تواند انواعی داشته باشد كه فعلاً كاری با آن نداریم. پس یكی از اقسام آزادی، آزادی اجتماعی است كه انسان از ناحیه ی افراد دیگر آزاد باشد. یكی از گرفتاریهای زندگی بشر در طول تاریخ همین بوده است كه افرادی نیرومند و قدرتمند از قدرت خودشان سوء استفاده كرده و افراد دیگری را در خدمت خودشان گرفته اند، آنها را به منزله ی برده ی خودشان قرار داده اند و میوه ی وجود آنان را كه باید متعلق به خودشان باشد به نفع خود چیده اند. می دانید كلمه ی «استثمار» یعنی چه؟ یعنی چیدن میوه ی دیگری. هركسی وجودش مثل یك درخت پرمیوه است. میوه ی درخت وجود هركسی یعنی محصول كار و فكرش، محصول فعالیتش، محصول ارزشش باید مال خودش باشد. وقتی كه افرادی كاری می كنند كه محصول درخت وجود دیگران را به خودشان تعلّق می دهند و میوه های وجود آنها را می چینند، می گویند این فرد فرد دیگر را استثمار كرده است. یكی از گرفتاریهای بشر در طول تاریخش همین بوده است كه فردی فرد دیگر را، قومی قوم دیگر را استثمار می كرده، به بردگی خود می كشیده است یا حداقل برای اینكه میدان برای خودش باز باشد میدان را از او می گرفته است؛ او را استثمار نمی كرده، ولی میدان را از او می گرفته است. مثلاً فرض كنید زمینی بوده است متعلق به دو نفر، هر دو از زمین استفاده می كرده اند. آن كه قویتر و نیرومندتر بوده، برای اینكه میدان خودش وسیعتر باشد زمین دیگری را از او می گرفته و او را از زمین بیرون می كرده است، و یا او را هم با زمین در خدمت خود می گرفته كه این، اسارت و بردگی نام دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزادی اجتماعی در قرآن ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در نصّ قرآن مجید، یكی از هدفهایی كه انبیاء داشته اند این بوده است كه به بشر آزادی اجتماعی بدهند، یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یكدیگر نجات بدهند. قرآن كتاب عجیبی است! بعضی از معانی و مفاهیم است كه در یك عصر به اصطلاح گل می كند، زنده می شود، اوج می گیرد، ولی در عصرهای دیگر آنقدر اوج نداشته است. در بعضی از عصرها می بینیم كه برخی از كلمات، بحق اوج می گیرد. وقتی به قرآن مراجعه می كنیم، می بینیم چقدر در قرآن این كلمه اوج دارد، و این عجیب است. یكی از حماسه های قرآنی، همین موضوع آزادی اجتماعی است. من خیال نمی كنم كه شما بتوانید جمله ای زنده تر و موج‌دارتر از جمله ای كه در این مورد در قرآن هست پیدا كنید؛ شما در هیچ زمانی پیدا نخواهید كرد، نه در قرن هجدهم، نه در قرن نوزدهم و نه در قرن بیستم، در این قرنهایی كه شعار فلاسفه، آزادی بشر بوده است و بیش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است، شما جمله ای پیدا كنید زنده تر و موجدارتر از این جمله ای كه قرآن دارد: قُلْ یا أَهْلَ اَلْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اَللّهِ [۱]. ای پیغمبر! به این كسانی كه مدعی پیروی از یك كتاب آسمانی گذشته هستند، به این یهودیها، مسیحیها، زرتشتیها- و حتی شاید به این صابئیها كه در قرآن اسمشان آمده است- و به همه ی ملتهایی كه پیرو یك كتاب قدیم آسمانی هستند این طور بگو: بیایید همه ی ما جمع شویم دور یك كلمه، زیر یك پرچم. آن پرچم چیست؟ دو جمله بیشتر ندارد. یك جمله اش این است: أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً ← در مقام پرستش، جز خدای یگانه چیزی را پرستش نكنیم؛ نه مسیح را بپرستیم نه غیر مسیح را و نه اهرمن را، جز خدا هیچ موجودی را پرستش نكنیم. ← جمله ی دوم: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اَللّهِ هیچ كدام از ما دیگری را بنده و برده ی خودش نداند و هیچ كَس هم یك نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند. یعنی نظام آقایی و نوكری ملغی ؛ نظام استثمار، مستثمِر و مستثمَر ملغی ؛ نظام لامساوات ملغی ؛ هیچ كس حق استثمار و استعباد دیگری را نداشته باشد. تنها این آیه نیست. آیاتی كه در قرآن در این زمینه هست زیاد است. چون می خواهم عرایضم را به طور فشرده عرض كنم، بعضی را می گویم. قرآن از زبان موسی علیه السلام نقل می كند كه وقتی با فرعون مباحثه می كرد و فرعون به او گفت: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِكَ سِنِینَ وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْكافِرِینَ [۲] موسی به او گفت: وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ [۳]. فرعون به موسی گفت: تو همان كسی هستی كه در خانه ی ما بزرگ شدی، سر سفره ی ما بزرگ شدی؛ تو همان كسی هستی كه وقتی بزرگ شدی آن جنایت را انجام دادی (به تعبیر فرعون)، آن آدم را كشتی. می خواست منت بر سرش بگذارد كه در خانه ی ما بزرگ شده ای، سر سفره ی ما بزرگ شده ای. موسی به او گفت: این هم شد حرف؟! من در خانه ی تو بزرگ شدم؛ حالا كه در خانه ی تو بزرگ شده ام، در مقابل اینكه تو قوم من را برده و بنده ی خودت قرار داده ای سكوت كنم؟ من آمده ام كه این بردگان را نجات بدهم. مرحوم آیة اللّه نائینی در كتاب تَنْزیهُ الْاُمَّةمی گوید: همه می دانند كه قوم موسی، اولاد یعقوب، هرگز فرعون را مثل قبطیها پرستش نكردند ولی درعین حال چون فرعون آنها را مانند برده ی خودش استخدام كرده بود، قرآن این را با كلمه ی «تعبید» از زبان موسی نقل می كند.
یكی از مقاصد انبیاء به طور كلی و به طور قطع این است كه آزادی اجتماعی را تأمین كنند و با انواع بندگیها و بردگیهای اجتماعی و سلب آزادیهایی كه در اجتماع هست مبارزه كنند. دنیای امروز هم آزادی اجتماعی را یكی از مقدسات خودش می شمارد. اگر مقدمه ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را خوانده باشید، این را می فهمید. در آنجا می گوید: علة العلل تمام جنگها، خونریزیها و بدبختیها كه در دنیا وجود دارد این است كه افراد بشر به آزادی دیگران احترام نمیگذارند. آیا منطق انبیاء تا اینجا با منطق امروز موافق است؟ آیا آزادی مقدس است؟ ✅ بله مقدس است و بسیار هم مقدس است. پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) جمله ای دارد كه می گویند متواتر هم هست؛ فرمود: اِذا بَلَغَ بَنو اَبِی الْعاصِ ثَلاثینَ اتَّخَذوا عِبادَ اللّهِ خَوَلاً وَ مالَ اللّهِ دُوَلاً وَ دینَ اللّهِ دَخَلاً [۴]. پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) همیشه از امویها بیم داشت و از آینده ی آنها بر امت نگران بود. فرمود: اولاد ابی العاص اگر به سی نفر برسند، بندگان خدا را بنده ی خود و مال خدا را مال خود حساب می كنند و در دین خدا هم آنچه بخواهند بدعت ایجاد می كنند. پس این مطلب هم درست كه آزادی اجتماعی مقدس است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] آل عمران / ۶۴. [۲] شعراء/۱۸ و ۱۹. [۳] شعراء/۲۲. [۴] مجمع البحرین طریحی. │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - - - - - - - - - - - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزادی معنوی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ اما نوع دیگر آزادی، آزادی معنوی است. تفاوتی كه میان مكتب انبیاء و مكتبهای بشری هست در این است كه پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی به بشر آزادی معنوی بدهند، و آزادی معنوی است كه بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد. تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست، بلكه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست. و این است درد امروز جامعه ی بشری كه بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین كند ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود؛ یعنی نمی تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت، انبیاء، دین، ایمان و كتابهای آسمانی نمی توان تأمین كرد. حال ببینیم آزادی معنوی یعنی چه. انسان یك موجود مركب و دارای قوا و غرایز گوناگونی است. در وجود انسان هزاران قوه ی نیرومند هست. انسان شهوت❤️‍🔥 دارد، غضب😡😤 دارد، حرص 😏 و طمع دارد، جاه طلبی و افزون طلبی دارد. در مقابل، عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد. انسان از نظر معنا، باطن و روح خودش ممكن است یك آدم آزاد باشد و ممكن است یك آدم برده و بنده باشد؛ یعنی ممكن است انسان بنده ی حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد، اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممكن است از همه ی اینها آزاد باشد. گفت: فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم ممكن است انسانی باشد كه همان طور كه از نظر اجتماعی آزادمرد است، زیر بار ذلت نمی رود، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می كند، از نظر اخلاق و معنویت هم آزادی خود را حفظ كرده باشد، یعنی وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. این آزادی همان است كه در زبان دین «تزكیه ی نفس» و «» گفته می شود. ادامه دارد ... │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - - - - - - - - - - - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکلیف این دل را که آواره است روشن کن، دل که بلاتکلیف شد، آنقدر حیران است!
لااله‌الاالله ۶.mp3
15.48M
مجموعه‌ صوتی ۶ ※ تکلیفِ شیرینی زندگی شما ※ تکلیف شیرینی روابط شما ※ تکلیف شیرینی دنیای شما ؛ مشخص نمی‌شود تا زمانیکه؛ ✘ تکلیف دل شما مشخص نشود! تا دیر نشده؛ تکلیف این دل را یکسره کنید. —— ⃟‌ ——————— @Ostad_Shojae ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 وقتی تمام می‌شوی... ✍🏻 عین‌صاد ❞ خيال نكن وقتى كه تو ناتوان شدى كار تمام است. نه، با ناتمامى و ناتوانى تو تازه تمام راه و تماميّت كار شروع مى‌شود. وقتى كه تو كنار مى‌روى، وقتى كه مَركب تو شُل مى‌شود، وقتى كه بلاها، خستگى‌ها، درگيرى‌هاى داخلى و خارجى و اجتماعى و جهانى و... همۀ اين‌ها تو را خرد مى‌كند، تازه اين خرد و شكسته، سرمايۀ بزرگ توست. اين انكسار، اين اضطرار، اين عجز، سرمايۀ توست. از اين بهتر؟! راه آن‌جا آغاز مى‌شود كه تو تمام مى‌شوى و با تمام شدن تو، سلوك توتمام نمى‌شود، كه تازه اوّل راه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 | نباید فراموش شود! رهبر معظم انقلاب(مدظله): «عصرها پای تلوزیون صحبت‌های شما را گوش می‌کردم! واقعا قابل استفاده بود! اینها نباید فراموش بشود...» ۱۴۰۱/۱۰/۰۵
از نامه هاى امام(علیه السلام) به ابوموسى اشعرى در پاسخ سؤال او درباره حکمین است. این نامه را «سعید بن یحیى اموى» در کتاب «المغازى» آورده است.(۱) شرح و تفسیر از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن این نامه خالى از ابهاماتى نیست و متأسّفانه شارحان نهج البلاغه براى کشف این ابهامات و حل آنها گام مؤثرى بر نداشته اند. در کتب تاریخ نیز متن نامه ابو موسى اشعرى نیامده تا معلوم شود او از امام چه مى خواسته و اشارات نامه امام به چه امورى است; ولى از آنجا که غالباً از جواب ها مى توان اجمالا به اصل نامه پى برد چنین به نظر مى رسد که ابو موسى قبل از شروع به کار حَکَمین و بعد از انتخاب شدن به این عنوان، نامه اى به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام براى او مزاحمت هایى ایجاد کنند; امام هم در این نامه او را نصیحت مى کند که به دنیاپرستى روى نیاورد، وعده هاى معاویه در دل او اثر نگذارد و از سوى دیگر به او تأمین مى بخشد که اجازه نمى دهد او را اذیت کنند. این خلاصه چیزى است که در جهت رفع ابهام از این نامه مى توان ذکر کرد. به هر حال امام(علیه السلام) در آغاز به فضاى موجود آن زمان اشاره اى کرده و در واقع به ابوموسى هشدار مى دهد که: «(آگاه باش) گروه زیادى از مردم از بسیارى از بهره هاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها مى گردد) باز مانده اند; به دنیا روى آورده و با هواى نفس سخن گفته اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ایمان و اسلام مى زنند این گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»; (فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیر مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى، وَإِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الاَْمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ). گویا این سخن اشاره به افرادى است که معاویه آنها را با مبالغ کم یا کلان خریدارى کرد به گونه اى که دست از دامن امام کشیدند و به باطل پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند در حالى که ظاهرا در صف مؤمنان راستین بودند و امام از این موضوع سخت در شگفتى فرو مى رود. سپس در ادامه این سخن مى افزاید: «من مى خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا مى ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مى گریزند)»; (وَأَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً(۲) أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً(۳)). اشاره به اینکه زخم ها را باید در اوّلین فرصت درمان نمود که اگر به تأخیر بیفتد زخم عمیق و عمیق تر و عفونى مى شود و قشرى از خون و جراحت آن را مى پوشاند و علاج آن بسیار مشکل مى شود. منظور از این سخن این است که مردم مسلمان در عهد خلیفه سوم گرفتار انحرافات سختى شدند; تبعیض هاى ناروا، بى عدالتى ها، حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بى عدالتى; من تصمیم گرفتم که هرچه زودتر به این امور پایان دهم; اما چه سود که هواپرستى ها و تمایل به دنیا اجازه نمى دهد. سپس امام(علیه السلام) به سراغ این مطلب مى رود که او از همه بیشتر پافشارى به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضى به این شکاف ها نیست مى فرماید: «بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد(صلى الله علیه وآله) از من حریص تر و کوشاتر نیست»; (وَلَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّد صلى الله علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی). من اگر تن به جنگ صفین دادم براى این بود که عامل تفرقه را از میان ببرم و اگر حکمیت را به اکراه پذیرفتم باز براى این بود که شاید راهى به وحدت باز شود این در حالى است که دیگران به سوى تفرقه گام بر مى دارند و مى خواهند بخش هایى از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتى خودکامه براى خود در آن تشکیل دهند. آن گاه مى فرماید: «در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مى طلبم»; (أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ). اشاره به اینکه اگر تلاش و کوشش براى وحدت و الفت امت مى کنم یا در اصلاح مفاسد آنها مى کوشم نه براى این است که بر آنان حکومت کنم، بلکه براى طلب رضاى پروردگار است. سپس امام(علیه السلام) مى افزاید: «من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى از تو پشتیبانى خواهم کرد)» (وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ(۴) عَلَى نَفْسِی). در اینکه امام چه عهدى با او کرده بوده است که در اینجا به آن اشاره مى فرماید احتمالات مختلفى وجود دارد: نخست اینکه به او فرموده بود: اگر حکمیت تو بر اساس قرآن و سنّت باشد من به آن پایبندم.
به یقین اگر مى خواستند بر اساس قرآن و سنّت پیغمبر داورى کنند حق با على بن ابى طالب بود، چرا که امت اسلام با آن حضرت بیعت کرده بود و معاویه در حکم باغى بود و قرآن با صراحت مى گوید: اگر کسى در برابر حکومت حق اسلامى سر به شورش بر دارد و راه بغى پیش گیرد باید او را بر سر جایش نشاند، هرچند راهى جز جنگ نداشته باشد: «(فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرَى فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّه); و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد».(۵) همچنین سنّت پیغمبر که فرموده بود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»(۶) و همچنین جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاه» که در داستان غدیر همه آن را نقل کرده اند دلیل روشنى بر حقانیت آن حضرت بود، هرچند ابو موسى اشعرى احمق تر از آن بود که این حقایق را دریابد و حکمى بر خلاف قرآن و سنّت ارائه کرد. «دینورى» در کتاب اخبار الطوال آورده است که در پیمان نامه تحکیم حکمین این عبارت آمده بود که عهد و پیمان الهى و پیمان رسول خدا از عمرو بن عاص و ابوموسى اشعرى گرفته شده که قرآن را امام و پیشواى خود قرار دهند و از آن به سوى غیر آن نروند و آنچه را در قرآن نیابند به سنّت جامعه رسول(صلى الله علیه وآله) مراجعه کنند و عمدا گامى بر خلاف آن بر ندارند و با شبهات داورى نکنند. احتمال دیگر اینکه على(علیه السلام) به او وعده داده بود که در برابر حکمش هرچه باشد اجازه ندهد مردم متعرض او شوند و آسیبى به او برسانند، هرچند از راه حق منحرف شده باشد و این احتمال با جمله «وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» مناسب تر است. احتمال سوم اینکه جمله «وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» به صورت قضیه شرطیه باشد و جمله «فانّ الشقىّ...» جانشین جزاى آن. در این صورت معنا چنین مى شود: «و اگر تو از آن شایستگى که به هنگام رفتن از نزد من داشتى تغییر پیدا کنى (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایى راه شقاوت پوییده اى) زیرا شقى و بدبخت کسى است که از عقل و تجربه اى که نصیب او شده محروم بماند»; (وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ، وَالتَّجْرِبَةِ). مطابق این معنا جمله «وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی; من به وعده اى که داده ام عمل مى کنم» از جمله هاى بعد جدا مى شود و امام هم چیزى وعده نداده بود جز اینکه اگر حکمین بر وفق کتاب و سنّت حکم کنند در برابر آن تسلیم خواهد بود. تعبیر به «صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» ممکن است اشاره به این باشد که ابو موسى در خدمت حضرت قول داده بود از قرآن و سنّت در حکمیت خود منحرف نشود ولى همان گونه که مى دانیم منحرف شد و در وادى شقاوت پاى نهاد. آن گاه امام در پایان این نامه دو نکته را به ابوموسى اشعرى گوشزد مى کند: نخست مى فرماید: «من از اینکه کسى سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کارى را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم»; (وَإِنِّی لاََعْبَدُ(۷) أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِل، وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللهُ). اشاره به اینکه اگر تو راه صحیح را بر طبق کتاب و سنّت در مسأله حکمیت بپیمایى و سخن به حق بگویى و راه اصلاح را پیش گیرى من از آن دفاع مى کنم; مراقب باش باطل نگویى و امر مسلمین را به فساد نکشانى. نکته دیگر اینکه مى فرماید: «(من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشى آتش فتنه ام) آنچه را نمى دانى رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستى را به تو مى گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند). والسلام»; (فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ(۸) إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ(۹) السُّوءِ، وَالسَّلاَمُ). این مسأله مهمى است که در هر جامعه اى ممکن است دو عامل سبب فساد گردد: نخست شایعات بى اساس است که گاه عمدا از سوى مغرضان شایعه افکن براى برهم زدن نظم جامعه و گل آلود کردن آب منتشر مى شود و گاه بر اثر اشتباهات و مبالغه ها و کاهى را کوهى کردن به خصوص اینکه بسیارى از مردم همواره انتظار دارند خبر تازه اى بشنوند و عده اى لذت مى برند از اینکه مسائل عجیب و غریب براى دیگران بازگو کنند و همین امر باعث پخش شایعات زیانبار مى شود. دیگر اینکه اشرار با دروغ، تهمت و سخن چینى سعى مى کنند ذهن کسانى را که در جامعه در مصدر کارى هستند مشوش سازند و آنها را به مردم یا افراد خاصى بدبین کنند و از این ایجاد بدبینى و سوء ظن و اختلاف بهره گیرند; شاعر عرب در این زمینه مى گوید: إنْ یَسْمَعُوا الْخَیْرَ یُخْفُوهُ وَإنْ سَمِعُوا *** شَرّاً أذاعُوا وَإنْ لَمْ یَسْمَعُوا
کَذِبُوا این (بد سیرتان) هرگاه سخن خوبى درباره کسى بشنوند پنهان مى کنند و اگر سخن بدى بشنوند منتشر مى سازند و اگر مطلقا سخنى نشنوند دروغ مى بافند. شاعر دیگرى مى گوید: إنْ یَسْمَعُوا ریبَةً طارُوا بِها فَرَحاً *** وَإنْ ذُکِرْتُ بِخَیْر عِنْدَهُمْ دَفَنُوا هرگاه سخن مفسده انگیزى بشنوند از خوشحالى پرواز مى کنند و اگر مطلب خوبى از من نزد آنها گفته شود آن را همانجا دفن مى کنند. این بلایى است که در طول تاریخ بوده و هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد و بخش مهمى از نابسامانى جوامع مسلمانان از آن سرچشمه مى گیرد. امام درباره تمام اینها به ابو موسى هشدار مى دهد، هرچند او نادان تر از این بود که این نصایح نجات بخش را پذیرا شود. نکته ابوموسى اشعرى کیست؟ نام او عبدالله بن قیس بود. به گفته بعضى از مورخان در مکه ایمان آورد و همراه با مهاجران به حبشه رفت و در جنگ خیبر به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ملحق شد. به همین دلیل جزء صحابه محسوب مى شود. در زمان خلیفه دوم به فرماندارى بصره منصوب گردید و در سال سوم خلافت عثمان طبق نوشته ابن اثیر در کامل عزل شد. علّت عزلش این بود که مردم را به جهاد جمعى از شورشیان فراخواند و خودش برخلاف آن رفتار نمود به طورى که مردم ریختند و اموالش را غارت کردند این خبر به عثمان رسید و او را عزل کرد(۱۰) بعد از مدتى مردم کوفه از فرماندارى «سعید بن عاص» سرباز زدند و از عثمان خواستند ابوموسى را فرماندار آنجا کند و او پذیرفت و در دوران خلافت على(علیه السلام)حضرت او را بر فرماندارى کوفه باقى گذاشت اما هنگامى که امام براى سرکوب شورشیان بصره به سوى بصره آمد و از مردم کوفه خواست به آن حضرت بپیوندند. ابوموسى مانع شد و گفت در جاى خود بنشینید و حرکت نکنید. مالک اشتر به کوفه آمد و او را از فرماندارى عزل کرد و مردم کوفه را براى پیکار با شورشیان بصره (جنگ جمل) بسیج نمود.(۱۱) او مردى متظاهر به آداب اسلامى و مقدس نما بود. به یقین او بعد از این ماجرا کینه امیرمؤمنان على(علیه السلام) و یارانش را به دل گرفت و منتظر فرصتى بود تا انتقام بگیرد. تا آنجا که بعد از جنگ صفین مسأله حکمین پیش آمد و با اینکه امام با انتخاب او به عنوان حکمیت از سوى مردم عراق سخت مخالف بود، اصرار گروهى از ساده لوحان یا عوامل مرموز معاویه و یا منافقان سبب شد امام با انتخاب او موافقت کند. او بهترین فرصت را براى انتقام جویى به دست آورد و بر خلاف آنچه معروف است که عمرو عاص در ماجراى حکمیت وى را اغفال کرد و فریب داد و به همین دلیل ضرب المثل در بلاهت و کودنى شد بعید به نظر نمى رسد که این کار توطئه مشترکى از سوى ابوموسى و عمرو عاص باشد. او مطمئن بود در حکومت على راه به جایى نمى برد ولى در حکومت معاویه راه پیشرفت و ترقى مادى به رویش باز است. به همین دلیل روایات شدیدى در مذمت او وارد شده که نشان مى دهد مرد بسیار خبیث و جنایتکارى بود. از جمله ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که على(علیه السلام) بعد از نماز صبح و مغرب گروهى را لعنت مى کرد از جمله آنها ابوموسى اشعرى بود.(۱۲) مرحوم صدوق در کتاب خصال از ابوذر نقل مى کند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: بدترین اوّلین و آخرین دوازده کس بودند: شش نفر از پیشینیان و شش نفر از آخرین و عبدالله بن قیس (ابوموسى اشعرى) را از این شش نفر شمرد و او را به سامرى این امت وصف کرد. این تشبیه نشان مى دهد که او مرد مرموز و خطرناک و فریبکارى بوده است. در روایت دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) مى خوانیم که بیزارى جستن از ابوموسى اشعرى از اسلام خالص است و او از سگ هاى دوزخ است.(۱۳) روایات متعدد دیگرى نیز در مذمت شدید او وارد شده است و به گفته مرحوم آیة الله خویى در کتاب معجم رجال الحدیث خبث طینت و عداوت او نسبت به امیرمؤمنان واضح تر از آن است که بر کسى مخفى بماند و در رسوایى او همین بس که امیرمؤمنان را در ماجراى حکمیت (به پندار خودش) از خلافت عزل کرد.(۱۴) عجیب تر اینکه او خود با على (علیه السلام) بیعت کرده بود و مى دانست عامه مسلمانان با آن حضرت بیعت کردند و اینکه هر کس بر خلاف آن حضرت قیام کند گمراه است با این حال به علت عناد و دشمنى و دنیاپرستى و هواى نفس همه این معلومات خود را رها ساخت و حکم به خلع آن حضرت از خلافت نمود در حالى که عمرو عاص وفادارى خود را به معاویه نشان داد و رأى به تثبیت او در خلافت داد. از قرائنى که گواهى مى دهد کار ابو موسى در مسأله حکمین توطئه بوده داستانى است که طبرى در تاریخ خود نقل مى کند.
او در حوادث سنه ۶۰ هجرى مى نویسد ابو موسى اشعرى بر معاویه وارد شد در حالى که جبه سیاهى بر تن کرده بود بر معاویه سلام کرد و گفت: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا أمینَ اللهِ» معاویه سلام او را جواب گفت وقتى که از نزد معاویه بیرون آمد معاویه گفت: این پیرمرد نزد من آمده بود که فرماندارى یکى از ولایات را به او بسپارم ولى به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد (زیرا مى دانست او در میان مردم منفور است).(۱۵)   پاورقی : ۱. سند نامه: همان گونه که در عنوان نامه آمد سعيد بن يحيى اموى که از علماى قرن سوم هجرى بوده، آن را در کتاب معروف خود به نام المغازى آورده است و در کتاب مصادر نهج البلاغه سند ديگرى براى آن ذکر نشده است. ۲. «قَرْح» بر وزن «فرد» زخمى است که از خارج بر بدن وارد مى شود و «قُرْح» بر وزن «قفل» زخم چرکينى است که به صورت دمل از داخل بدن حادث مى شود; ولى ممکن است منظور حضرت در عبارت فوق هر دو معنا باشد. ۳. «عَلَق» به معناى خون غليظ بسته شده است که هر گاه روى زخم ظاهر شود زير آن به عفونت مى کشد و مداواى زخم مشکل مى شود و از اين رو امروز سعى دارند که زخم را مرتباً شستشو دهند تا چنين قشرى روى آن پيدا نشود. ۴. «وَأَيْتُ» از ريشه «وأى» بر وزن «رأى» به معناى وعده دادن است. ۵. حجرات، آيه ۹. ۶. بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۵۰. ۷. «أَعْبَد» از ريشه «عبد» بر وزن «أبد» به معناى تنفر، بيزارى و غضب نسبت به چيزى است. اين واژه ريشه ديگرى دارد که همان عبادت به معناى بندگى و تسليم و خضوع است و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است. ۸. «طائِرون» جمع «طائر» در اصل به معناى پرنده است و به کسى که در انجام کارى شتاب مى کند نيز اطلاق مى شود. ۹. «أقاويل» جمع «أقوال» و «أقوال» نيز جمع «قول» و در اينجا به معناى سخنان دروغين است، هرچند «قول» معمولاً به هر سخنى گفته مى شود; خواه راست باشد يا دروغ. ۱۰. کامل ابن اثير، ج ۳، ص ۹۹. شرح اين ماجرا را ذيل نامه ۶۳ نوشته ايم. ۱۱. اسد الغابة فى معرفة الصحابة; الاستيعاب و کامل ابن اثير (شرح حال ابوموسى اشعرى). ۱۲. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۲ ص ۲۶۰. ۱۳. بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۳۵۸، ح ۱ . ۱۴. معجم الاحاديث، ج ۱۰، ص ۲۸۷. ۱۵. تاريخ طبرى، ج ۴، ص ۲۴۵ و کامل ابن اثير، ج ۴، ص ۱۲.
📚📖 مطالعه
#آن_سوی_مرگ | ۱۴ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ 📖 شرح کتاب آن سوی مرگ ─━─━─• · · ·
📼 جلسه پانزدهم ... ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ 🎧 |    ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲    ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ‌ ↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓ https://eitaa.com/ghararemotalee/6118
15_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
9.89M
🔊 | ۱۵  •──•❃❀✿◇✿❀❃•──• 00:30 ◇ برگشت از حالت کما *قبض روح مردی ۴۰ ساله *شروعِ گرفتن روح از شصت پا *چهار صورتی که هنگام مرگ بر هرکسی وارد می شود. * تنها صورت اعمال همراه انسان است. *قبض روح توسط ملائک، عزرائیل و خداوند *علت عشق امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مرگ *علت نگرانی سید علی آقا قاضی بعد از مرگ *فایده خواندن سور مسبحات، سوره اسرا و واقعه *مکان بهشت برزخی *جنس و نحوه استراحت در بهشت برزخی *داستان تلاوت قرآن در شب *نصیحت مهندس به خودش * همه دنیا یک لحظه است. * تجربه مختصر نویسنده کتاب 📅 ۱۳۹۸/.../... 01:45🖱 09:00🖱 10:50🖱 12:00🖱 13:50🖱 17:30🖱 ⏰ مدت زمان : ۲۳:۴۲ 🧾دسترسی به فهرست جلسات : https://eitaa.com/ghararemotalee/2494 ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا