eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
912 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
سخن دِعبل ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ دِعبِل خُزاعی می آید حضور علیه السلام و آن اشعار مرثیه ی خودش را می گوید: أَ فاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلاً وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتٍ خطاب می كند به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و یك یك مصائبی را كه بر اولاد ایشان وارد شده بیان می كند كه از آن قصائد بسیار غرّای زبان عرب و از بهترین مراثی ای است كه در این زمینه ها گفته شده است. حضرت رضا (علیه الاف التهیة و الثناء و السلام) خیلی گریه می كند. دعبل در این اشعارش و در این اظهار تأثر خودش قبور اولاد زهرا (سلام الله علیها) را یك یك بیان می كند، قبوری كه در «فخّ» است، قبوری كه در «كوفان» است، اشاره به شهادت همین محمد بن عبد اللّه محض می كند، اشاره به شهادت برادرش می كند، اشاره به شهادت زید بن علی بن الحسین (علیهم‌السلام) می كند، اشاره به شهادت الشهداء علیه‌السلام می كند، اشاره به شهادت حضرت موسی بن جعفر(علیهماالسلام) می كند (وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَكِیَّةٍ) كه نوشته اند در اینجا حضرت رضا (علیه آلاف التهیة و الثناء) فرمود: یك شعر هم من می گویم اضافه كن: «وَ قَبْرٌ بِطوسٍ یا لَها مِنْ مُصیبَةٍ» كه عرض كرد: آقا! این قبر را من نمی شناسم. فرمود: این قبر من است. دعبل در این اشعارش شعری دارد كه به همین موضوع اشاره می كند. در این شعر، دعبل تصریح می كند كه تمام این قضایا هست و هست و هست تا ظهور امامی كه آن ظهور لامحاله وقوع پیدا می كند و قطعاً صورت می گیرد. اگر بخواهیم بازهم از شواهد تاریخی ذكر كنیم، شواهد تاریخی زیاد دیگری داریم كه لزومی ندارد همه ی آنها را برای شما عرض كنم. ذكر این شواهد از این جنبه بود كه خواستم بگویم مسأله ی مهدی موعود از صدر اسلام و از زمان پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) یك امر قطعی و مسلّم در میان مسلمین بوده است و از نیمه ی دوم قرن اول هجری منشأ حوادث بزرگ تاریخی شده است. │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
71 - وفائی عجیب مرحوم حاج شیخ سهام الدین نواب رحمة الله علیه که قریب سی سال مصاحبت با ایشان نصیب بود، نقل فرمود از پدرش که از جدش دانشمند کبیر مرحوم حاج اکبر نواب که فرموده بود روز عید قربانی به ملاقات مرحوم حاج معتمد الدوله فرهاد میرزا (استاندار فارس) رفتم به مناسبتی نقل کرد که با سفیر انگلیس در تهران آشنائی داشتم. روزی به دیدنش رفتم او برای انس من آلبومی که در آن عکسهای بسیاری بود آورد و نشانم میداد ناگهان عکسی را برداشت که به من بدهد تا آنرا دید بی اختیار منقلب و گریان و نالان شد. من نگاه کردم دیدم عکس سگی است، تعجب کردم چگونه از دیدن آن گریه میکند. سبب گریه اش را پرسیدم گفت این سگ عادی نبود و مرا با او خاطره عجیبی است. در اوقاتی که لندن بودم روزی برای انجام مأموریتی که در چند کیلومتری خارج شهر داشتم از خانه بیرون آمدم و کیف خود را که در آن اسناد و مدارک مهم دولتی و مقدار زیادی اسکناس بود همراه داشتم. این سگ هم همراهم آمد و هرچه او را رد کردم برنگشت تا آنکه در خارج شهر به درختی رسیدم زیر سایه آن نشسته و استراحت کردم و مقداری خوراکی که همراه داشتم خوردم و بلند شدم و حرکت کردم. سگ جلو مرا گرفت و نمیگذاشت بروم هرچه سعی کردم مانع نشود سودی نبخشید غضبناک شدم هفت تیر همراه داشتم چند تیر به او زدم آنگاه آزادانه رفتم. پس از طی مسافت زیادی دیدم کیفم همراهم نیست متوجه شدم که زیر درخت گذاشته ام و فراموش کرده ام. خیلی ناراحت شدم چون مسئولیت شدیدی برایم داشت، علاوه بر فقدان اسکناسها و ترسیدم که کسی آنرا برداشته باشد. به سرعت برگشتم و دانستم که سگ زبان بسته دانسته بود که من کیف را فراموش کرده ام لذا از رفتنم جلوگیری میکرد. چون به زیر درخت رسیدم کیف را ندیدم بیشتر ناراحت شدم بفکر افتادم به سراغ سگ بروم ببینم در چه حالست. به آنجائیکه تیرش زدم آمدم ندیدمش بعد اثر خونش را بر زمین مشاهده کردم بر اثر قطرات خون آمدم تا رسیدم به گودالی که در آن افتاده بود و از مسیر جاده کنار و دور افتاده بود در حالیکه کیف مرا به دندان گرفته و آن سگ با وفا مرده است. دانستم پس از تیر خوردن و مأیوس شدن از من به این فکر افتاده که کیف را از دستبرد رهگذران نگهداری کند، لذا آن را از سر راه برداشته و تا توانائی داشته از جاده دور شده تا افتاده و مرده است. آیا جا ندارد که برای همچین سگی گریان شوم و از کردار ناپسند خود در برابر احسان او سخت ناراحت نباشم؟ اینجا است که باید اهل بکوشند در وفاداری، کم از سگی نباشند! راستی جای تأسف است که بعضی، نعمتها و احسانهای بی پایان خداوند را هنگام رسیدن مصیبتی (که در آن هم حقیقتش نعمت است) نادیده میگیرند. ولی ناگفته نماند در بین اهل ایمان افرادی با وفا و ثابت قدم در زندگی و طرفداری حق بوده اند و اسماء و حالات بعضی از ایشان هم در کتب ثبت است که نقل آنها از وضع این کتاب خارج است، لکن از همه بالاتر اصحاب الشهداء علیه السلام هستند چنانچه خود آنحضرت فرمود «من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمیشناسم و نه بستگانی نیکوکارتر و صله کننده تر و با فضیلت تر از بستگان خودم). و این معنی پس از تأمل در حالات آن بزرگواران و مقایسه کردن با حالات اصحاب سایر بزرگان بخوبی ظاهر است. 📖 برای مزید اطلاع به کتاب نفس المهموم و سایر کتب مقاتل مراجعه شود. چیزیکه در این داستان موجب حیرت و مورد است، آن سگ است در حفظ مال صاحبش پس از بی‌مهری بلکه سخت ترین دشمنیها که از او دیده و آن تیر انداختن و کشتن آن حیوان در برابر او است؛ زیرا جلوگیری کردنش از حرکت صاحب خود، تنها برای حفظ مالش بود که برگردد و کیف خود را بردارد. الحال خواننده عزیز قیاس کن حال این سگ را با حالات و رفتار بشر که خود را اشرف مخلوقات می پندارد مثلاً فرزندی که سالها مرتباً مورد و محبت و إنعام و والدین بوده هرگاه از طرف آنها ناراحت شود (با اینکه آن ناراحتی در اثر خیرخواهی یا تأدیب او بوده) به کلی احسانهای بیشمار گذشته را فراموش کرده و با و خود در مقام دشمنی کردن بر می آید و آنانرا می آزارد. با اینکه احسان صاحب آن سگ به او، نسبت به احسانهای پدران و مادران به فرزندان نسبت قطره به دریا و ریگ به بیابان است. آیا نباید بشر از حال خود خجل و شرمسار شود؟ و حال بشر در ناسپاسی و حق ناشناسی بطوری است که گویند اگر بخواهی دشمن برای خودت درست کنی «أحسن و اقطع» به کسی احسان کن و بعد ترک کن آن احسان را و ببین چگونه دشمنت میشود و احسانهای گذشته را نادیده میگیرد و چون توقع احسان جدید داشته و به آن نرسیده با او دشمنی میکند. اینست حال بشر در برابر بشری که به او احسان کرده است.