[ ۲۷ / ۱ ]
از ریختن خون🩸 بیگناهان بپرهیز
امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگرى را عنوان مى کند و آن احترام به خون انسان هاست.
حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامى دارد.
به یقین مالک کسى نبود که خون بى گناهى را بریزد، بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامى که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر مى کند، نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بى گناهى به اشتباه کشته شود.
نخست مى فرماید: «از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»; (إِیَّاکَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا(۱) بِغَیْرِ حِلِّهَا).
این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است;
نخست مى فرماید: از خون ها بپرهیز بعد آن را توضیح مى دهد که منظور ریختن خون ناحق است.
آن گاه در ادامه سخن پیامدهاى شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»; (فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَة، وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَة(۲)، وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة، وَ انْقِطَاعِ مُدَّة، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا).
امام(علیه السلام) در این عبارت چهار اثر بسیار منفى ریختن خون به ناحق را بیان فرموده:
انتقام شدید الهى،
مجازات سنگین او،
زوال نعمت ها از قبیل آرامش، امنیّت، سلامت و سعادت
و زوال مُلک و حکومت.
تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را مى گیرد و او را در پرتگاه نیستى مى افکند.
سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان مى فرماید: «خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد»; (وَ اللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).
درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام مى گیرد; ولى این مانع از آن نمى شود که اعمال بهتر زودتر حسابرسى شود و همچنین اعمال بدتر.
در روایات آمده است نخستین چیزى که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه مى شود #نماز است «أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلاَتِهِ»(۳)
در معاصى بزرگ نیز نخستین چیزى که خدا درباره آن حکم مى کند خون به ناحق است.
حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره مى کند و مى فرماید: «بنابراین حکومت و زمامدارىِ خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن؛ زیرا این عمل، پایه هاى حکومت را ضعیف و سُست مى کند، بلکه بنیاد آن را مى کَند یا به دیگران منتقل مى سازد»; (فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ).
💡 تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ، یُوهِنُ، یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است؛ زیرا گاه ممکن است چیزى ضعیف شود; اما پایه هاى آن سُست نگردد و با آن حال مدت ها بماند،
و گاه ممکن است چیزى ظاهرا ضعیف نشود ولى پایه هاى آن سست شده باشد و در آینده خطراتى متوجه آن گردد; مثلاً دولت نیرومندى بر اثر حوادثى لشکرش نصف مى شود، این نوعى ضعف است ولى گاه لشکر به همان تعداد، باقى مانده؛ اما پایه ها سُست است و ممکن است روزى مواجه با خطر شود.
جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودى مطلق یک حکومت است مانند کشورهایى که بر اثر شکست، مستعمره کشورى دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقى است؛ اما گروهى جانشین گروه دیگرى مى شود.
آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده مى فرماید: «هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»; (وَ لاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَ لاَ عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ).
اشاره به اینکه آنچه در بحث هاى سابق گذشت ناظر به قتل هایى است که از بى توجهى صورت مى گیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است «و کیفر آن قصاص است»; (لاَِنَّ فِیهِ قَوَدَ(۴) الْبَدَنِ).
سپس در ادامه مى افزاید: «اگر به قتل خطأ مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد ـ چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى)»; (وَ إِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإ وَ أَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ; فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ(۵) فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلاَ تَطْمَحَنَّ(۶) بِکَ نَخْوَةُ(۷) سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ).
[ ۲۷ / ۲ ]
مى دانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده کرده اند، قتل بر سه نوع است: یکم: قتل عمد و آن در جایى است که قصدِ جانى، کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کارى برود که غالباً منجر به قتل مى شود، هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینى بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل مى شود و اگر جانى قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است.
مگر اینکه صاحبان خون و جانى بر دیه توافق کنند.
دوم: قتل شبه عمد است و آن در جایى است که انسان کارى انجام مى دهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست; ولى اتفاقاً منجر به مرگ مى شود; مانند اینکه کسى سوزنى به بدن دیگرى وارد مى کند و بر اثر آن، به طرف شوک⚡️ وارد مى شود و مى میرد این را شبه عمد مى گویند.
بسیارى از تصادف هاى وسایل نقلیه در جاده ها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانى است.
سوم: قتل خطاى محض است و آن اینکه انسان، دست به کارى مى زند که هیچ ارتباطى به شخص مقتول نداشته; اما بر اثر عواملى، شخص مقتول هدف واقع مى شود و از بین مى رود.
مثل اینکه شخصى براى شکار کردن تیرى به سمت راست رها مى کند اما این تیر به سنگیى خورده کمانه مى کند و به فردى خورده او را مى کشد این را خطاى محض مى گویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.
در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجرى حد یا تعزیر در اجراى آن خطأ کند و بیش از اندازه اجرا نماید; خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد.
این مسأله با مسأله دیگرى که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملا به اندازه و بدون افراط و خطأ انجام گیرد ولى سببِ مرگ محکوم شود آیا بیت المال یا مجرى حد و تعزیر، ضامن است یا نه؟ ارتباطى ندارد؛ هرچند در آن مسأله، معروف عدم ضمان است; اما آن حکم نیز خالى از اشکال نیست و آنچه در بعضى از شروح دیده مى شود که این دو مسأله را با هم خلط کرده اند صحیح نیست و کلام امام(علیه السلام) ارتباطى با مسأله دوم ندارد.
نکته
ـــــــــــــــــــــ
اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى تعبیراتى درباره ریختن خون بى گناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگرى دیده نمى شود: از جمله در آیه ۳۲ سوره مائده آمده است: «(مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِى إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الاَْرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعاً); به همین جهت بر بنى اسرائیل مقرر داشتیم که هر کَس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان ها را کشته است».
در آیه ۹۳ سوره نساء آمده است: «(وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً); هرکَس فردِ با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مى کند و او را از رحمتش دور مى سازد و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است».
از تعبیر به «خلود و جاودانگى در آتش» چنین بر مى آید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت؛ زیرا مى دانیم هیچ فرد باایمانى خلود و جاودانگى در آتش ندارد.
🔗 در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ دَم سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ; تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسان تر از این است که خونى به ناحق ریخته شود».(۸)
[ ۲۷ / ۳ ]
🔗 در #حدیث دیگرى از امام معصوم(علیه السلام) مى خوانیم: «أُتِیَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَمْشِی حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَ تَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ(علیه السلام) مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لاَ یُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ وَاللهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئ مُسْلِم وَ رَضُوا بِهِ لاََکَبَّهُمُ اللهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَى وُجُوهِهِمْ;
کسى خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: اى رسول خدا کشته اى در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است.
پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید.
هنگامى که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود: چه کسى این فرد را کشته است؟
عرض کردند: اى رسول خدا نمى دانیم.
فرمود: کسى در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایى که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان ها و زمین شریک خون 🩸 مسلمانى باشند و راضى به آن شوند، همه آنها را به صورت در آتش 🔥 دوزخ خواهد افکند».(۹)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی :
۱. «سَفْک» در اصل به معناى ريختن خون 🩸 يا ريختن اشک😢 از ديدگان است; ولى غالباً در همان خون ريزى استعمال مى شود.
۲. «تَبِعَة» در اصل از «تَبَع» به معناى متابعت و پيروى کردن و دنبال چيزى رفتن گرفته شده و سپس به مجازات و کيفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را مى گيرد اطلاق شده است و در جمله بالا همين معنا اراده شده است.
۳. بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۲۲۷، ح ۵۳.
۴. «قَوَد» به معناى قصاص است و در اصل از «قَوْد» بر وزن «قول» و «قيادت» گرفته شده که به معناى راه بردن و سوق دادن چيز يا شخصى است. از آنجا که قاتل را به محل قتل مى برند، اين واژه به معناى قصاص آمده است.
۵. «وَکْزَة» به معناى مشت👊 زدن از ريشه «وَکْز» بر وزن «مغز» به معناى زدن و عقب راندن گرفته شده است.
۶. «لا تَطْمَحَنَّ» از ريشه «طُموح» و «طمْح» بر وزن «سهم» به معناى بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معناى کبر و غرور است.
۷. «نَخْوَة» به معناى تکبّر است.
۸. ميزان الحکمه، ج ۱۰، ص ۴۷۶۹.
۹. بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۳۸۳، ح ۳.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#نهج_البلاغه
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان ۳۸
عقیل، مهمان علی علیهالسلام
عقیل در زمان خلافت برادرش #امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد.
علی به فرزند مهتر خویش، حسن بن علی، اشاره کرد که جامهای به عمویت هدیه کن.
امام حسن (علیهالسلام) یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کرد.
شب فرا رسید و هوا گرم 🌡 بود.
علی و عقیل روی بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند.
موقع صرف شام رسید.
عقیل که خود را مهمان دربار خلافت میدید طبعاً انتظار سفره رنگینی داشت، ولی برخلاف انتظارِ وی سفره بسیار ساده و فقیرانهای آورده شد.
با کمال تعجب 😳 پرسید:
«غذا هرچه هست همین است؟».
علی: «مگر این نعمت خدا نیست؟ من که خدا را براین نعمتها بسیار شکر میکنم و سپاس میگویم.».
عقیل: «پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیر بار قرض ماندهام؛ دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار میخواهی به برادرت کمک کنی بکن، تا زحمت را کم کرده به خانه خویش برگردم.».
چقدر مقروضی؟
صدهزار 💶 درهم.
اوه، صدهزار درهم! چقدر زیاد! متأسفم برادرجان که این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم، ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصی خودم برمیدارم و به تو میدهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد. اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو میدادم و چیزی برای خود نمیگذاشتم.
چی؟!
صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟!
#بیت_المال و خزانه کشور در دست تو است و به من میگویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیهها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهی میتوانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله میکنی؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا میکند؟
من از پیشنهاد تو تعجب میکنم. خزانه دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین.
راست است که تو برادر منی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم؛ اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمین.
مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت میکرد که «اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم.».
آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مُشرِف بود. صندوقهای پول تجار و بازاریها از آنجا دیده میشد. در این بین که عقیل اصرار و سماجت میکرد، علی به عقیل فرمود: «اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمیپذیری، 💭 پیشنهادی به تو میکنم، اگر عمل کنی میتوانی تمام دِین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.».
🤔 چه کار کنم؟
در این پایین صندوقهایی است. همینکه خلوت شد و کسی در بازار نماند، از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هرچه دلت میخواهد بردار!
صندوقها مال کیست؟
مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آنجا میریزند.
عجب! به من پیشنهاد میکنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچارهای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفتهاند بردارم و بروم؟
پس تو چطور به من پیشنهاد میکنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود راحت و بیخیال در خانههای خویش خفتهاند😴.
💭 اکنون پیشنهاد دیگری میکنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر.
دیگر چه پیشنهادی؟
اگر حاضری شمشیر🗡 خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را برمیدارم، در این نزدیکیِ کوفه شهر قدیم «حیره» است. در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری میرویم و بر یکی از آنها شبیخون میزنیم و ثروت کلانی بلند کرده میآوریم.
برادر جان! من برای دزدی نیآمدهام که تو این حرفها را میزنی. من میگویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قروض خود را بدهم.
اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم.
چطور شد که ربودنِ مال یک نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟
تو خیال کردهای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟!
شنیعترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد میکنی[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه 613.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان ۳۹
خواب وحشتناک 😱
خوابی😵 که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود.
هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش میرسید.
هراسان آمد به حضور #امام_صادق علیهالسلام و گفت: «خوابی دیدهام.».
«خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب🏇🏿 چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر 🗡 را در فضا حرکت میدهد.
من از مشاهده آن بینهایت به وحشت😨 افتادم و اکنون میخواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.».
امام: «حتما یک شخص معینی است که مالی دارد و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش برُبایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را میمیراند بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.».
حقّا که عالِم حقیقی تو هستی و علم را از معدن آن به دست آوردهای.
اعتراف میکنم که همچو فکری در سر من بود؛ یکی از همسایگانم مزرعهای دارد و چون احتیاج به پول پیدا کرده میخواهد بفروشد و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همهاش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . وسائل، مجلد 2/ صفحه 582
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان ۴۰
در ظلّه بنی ساعده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب بود و هوا بارانی و مرطوب. امام صادق علیهالسلام، تنها و بیخبر از همه کسان خویش، از تاریکی شب و خلوت کوچه استفاده کرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله بنی ساعده» روانه شد.
از قضا معلّی بن خنیس که از اصحاب و یاران نزدیک امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل هم بود متوجه بیرون شدن امام از خانه شد.
پیش خود گفت امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله که فقط شبح امام را در آن تاریکی میدید آهسته به دنبال امام روان شد.
همینطور که آهسته به دنبال امام میرفت ناگهان متوجه شد مثل اینکه چیزی از دوش امام به زمین افتاد و روی زمین ریخت، و آهسته صدای امام را شنید که فرمود: «خدایا این را به ما برگردان.».
در این وقت معلی جلو رفت و سلام کرد.
امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود:
«تو معلی هستی؟».
بلی معلی هستم.
بعد از آنکه جواب امام را داد، دقت کرد ببیند که چه چیز بود که به زمین افتاد، دید مقداری نان🍞 در روی زمین ریخته است.
امام: «اینها را از روی زمین جمع کن و به من بده.».
معلی تدریجاً نانها را از روی زمین جمع کرد و به دست امام داد. انبان بزرگی از نان بود که یک نفر به سختی میتوانست آن را به دوش بکشد.
معلی: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم.».
امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این کار از تو سزاوارترم.».
امام نانها را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند تا به ظله بنی ساعده رسیدند.
آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود.
کسانی که از خود خانه و مأوایی نداشتند، در آنجا به سر میبردند. همه خواب😴 بودند و یک نفر هم بیدار نبود.
امام نانها را، یکی یکی و دو تا دو تا، در زیر جامه فرد فرد گذاشت و احدی را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد.
معلی: «اینها که تو در این دل شب برایشان نان آوردی شیعهاند و معتقد به امامت هستند؟».
نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمک🧂 هم میآوردم[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار، جلد 11، چاپ کمپانی، صفحه 110.
↩️ وسائل، جلد 2، چاپ امیربهادر، صفحه 49
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#عهدنامه_مالکاشتر
#فرازی_از_عهدنامه | ۲۸
↓↓↓↓↓↓↓↓
📜 متن : ... وَ إِیَّاکَ وَ الاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَ النَّاسِ.
قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ).
وَ إِیَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديداً بپرهيز؛ زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى #شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند.
از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديداً دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اينکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش؛ زيرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خُلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرمايد: «نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد»
از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جداً بپرهيز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن.
از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سُستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش.
(آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را به موقع خود انجام ده.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
شرح و تفسیر از این صفات زشت بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه مى کند.
نخست مى فرماید: «از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ(۱)).
امام(علیه السلام) انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگویان.
گرفتارى انسان در این گونه موارد از آنجا نشأت مى گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب مى شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند، بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت مى شمرد و ثناى ثناگویان را مى طلبد که این خطرناک ترین حالات انسان است.
لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهى شدید پرداخته مى فرماید: «زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو و نابود کند»; (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(۲) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ).
دلیل آن روشن است، زیرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعا گرفتار ریاکارى خواهد شد و مى دانیم ریاکارى اعمال انسان را بر باد مى دهد، زیرا خداوند جز عمل خالص را نمى پذیرد.
تعبیر به «فى نَفْسِهِ» در واقع اشاره به شیطان است یعنى شیطان در نظر خود بهترین فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه مى داند.
در روایات اسلامى نیز از این صفات به شدت نهى شده است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلاَث لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُول مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ; ابلیس به لشکریان خود چنین مى گوید: اگر من در سه چیز بر انسان ها پیروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست.
(نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».(۳) در روایات اسلامى نیز خودپسندى و عُجب، شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ; هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) مى شود و آن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) مى شود.
در ذیل این حدیث آمده است که عیسى بن مریم مى گوید: بیماران را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم; کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده نمودم; ولى هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم.
عرض کردند: اى روح الله، احمق کیست؟ فرمود: آن کسى که خویشتن و رأى خود را بزرگ مى شمرد و تمام فضیلت را براى خود مى داند و تمام حق را براى خود مى خواهد و خود را مدیون هیچ حقى نمى شمرد.
و او احمقى است که درمان پذیر نیست».(۴) در حدیث دیگرى نیز از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الاَْلْبَاب; خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».(۵) جالب توجّه اینکه عرب جاهلى با تمام محرومیت هاى مختلفى که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ بین بود; در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مى زد، ولى خود را بزرگ ترین انسان روى زمین مى دانست و حتى هر قبیله اى براى خود چنین حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتى گاه هدایاى یکدیگر را نمى پذیرفتند، چون کسر شأن خود مى پنداشتند.
این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت» یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر این گونه افکار شیطانى و بى ارزش کشید.
در خطبه فتح مکه مى خوانیم که پیغمبر فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلاَ إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین; خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت.
همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است».(۶) امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهى مى کند و مى فرماید: «از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام داده اى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»; (وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ
بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ).
از چیزهایى که ـ طبق صریح قرآن مجید ـ کمک هاى به مردم را باطل مى کند منّت است مى فرماید: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى).(۷) بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از امورى است که ارزش کارهاى نیک را در پیشگاه خدا بر باد مى دهد، چرا که یکى از مصداق هاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب مى شود.
خلف وعد نیز از امورى است که هم در آیات و هم در روایات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل براى آنچه بیان کرد پرداخته مى فرماید: «زیرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرماید: نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزى را بگویید که انجام نمى دهید»; (فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ(۸) عِنْدَ اللهِ وَالنَّاسِ، قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ))(۹).
امام(علیه السلام) در این عبارت به سه دلیل براى هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهاى سوء هر یک از آن رذائل اخلاقى را بیان مى کند.
منّت گذاردن یعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب مى شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچیز یا نابود گردد.
همچنین «تَزیُّد» یعنى واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مى برد، زیرا مصداق روشن کذب است و مى دانیم کذب نور حق را ضایع مى کند.
تخلّف از وعده ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم مى شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد، بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل مى سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر مى افکند.
در حدیث نیز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ; کسى که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایى او از بین مى رود».(۱۰) سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر مى دارد و روى دو موضوع مخصوصاً انگشت مى گذارد، نخست مى فرماید: «از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»; (وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(۱۱)، أَوِ التَّسَقُّطَ(۱۲) فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).
مى دانیم هرکارى وقتى دارد و هر برنامه اى شرایطى.
آن گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست مى رود و سبب پشیمانى است.
عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.
در مورد موضوع دوم مى فرماید: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»; (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(۱۳)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(۱۴)).
مى دانیم انسان هنگامى باید به سراغ انجام برنامه اى برود که تمام جوانب آن روشن باشد; ولى افراد لجوج على رغم ابهام ها و ناآشنایى ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن مى روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامى مى شوند.
این در طرف افراط است و در مقابل; یعنى در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود.
در پایان دستورى کلى که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده مى فرماید: «(آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده»; (فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ).
این همان چیزى است که در تعریف عدالت بیان مى شود و به گفته خود امام(علیه السلام)در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا; عدالت، هر چیزى را در جایگاه خودش قرار مى دهد».(۱۵) علماى اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ; آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسى مى مانند که بذر را در زمین نامناسبى پاشیده (هیچ کدام بهره اى از تلاش خود نمى گیرند)».
امام(علیه السلام)این سخن را زمانى بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.
در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهى شده است در یک جا مى فرماید: «(خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَل سَأُریکُمْ آیاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ); (گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودى آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چیزى از من نخواهید».(۱۶) همچنین در جاى دیگرى از قرآن مجید در مذمت گروهى از کفار مى فرماید: «(وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ); اگر به آنان رحم کنیم ناراحتى ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى روزند و سرگردان مى مانند».(۱۷) نکته چگونگى حبط اعمال حبط به معناى بى اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضى از آیات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آیه ۱۶ سوره هود مى خوانیم: (أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِیهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا یَعْمَلُونَ).
ولى در اصطلاح علماى کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانى که انجام مى دهد از میان برود.
جمعى از بزرگان این علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته اند.
دلیل عقلى آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است، زیرا نتیجه آن این است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد و گناه بیشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلاً کار نیکى نکرده است و این ستمى در حق اوست.
از دلیل نقلى آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که مى گوید: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); پس هر کس هموزن ذرّه اى کار خیر انجام دهد آن را مى بیند و هر کس ذرّه اى کار بد کرده آن را (نیز) مى بیند».(۱۸) البته آنها یک مورد را استثنا کرده اند و آن جایى است که انسان در آخر عمر بى ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.
قرآن مجید نیز در آیات زیادى سخن از حبط اعمال به میان آورده; ولى غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.
در جواب مى توان گفت: ممکن است این نزاع به نزاعى لفظى باز گردد، زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده اى کلى بگوییم: همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده مى شوند و آن سو که غلبه دارد دیگرى را از بین مى برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل مى شود; ولى به صورت قضیه جزئیه نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلایل فراوانى براى آن مى توان ارائه کرد; یعنى همان گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات بهوسیله حسنات، قرآن مجید مى گوید: (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ)(۱۹) و یا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مى شود و اشکالى لازم نمى آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.
قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات بهوسیله منّت و آزار بعدى با صراحت مى گوید: «(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى); اى کسانى که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید».(۲۰) در سوره حجرات نیز مى فرماید: «(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانید».(۲۱) درباره عُجب و خودبزرگ بینى بعد از عمل نیز در روایات آمده است: «الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را از بین مى برد همان گونه که آتش هیزم را».(۲۲) در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(۲۳) از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که جسور بودن و بى باکى در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است،(۲۴) بنابراین آنچه در کلام امام(علیه السلام)
در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویى و تملق فرصتى براى شیطان است تا نیکى نیکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات.
در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت مى فرماید: از منت بپرهیز که احسان را باطل مى سازد.
پاورقی :
۱. «اِطْراء» از ريشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى يابد. گويى کسى مى خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسيارى از موارد به ثنا خوانى بيش از حد و تملق آميز گفته مى شود و در عبارت بالا همين معنا اراده شده.
۲. «يَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است.
۳. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۱۵، ح ۱۵.
۴. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۲۰، ح ۳۵.
۵. نهج البلاغه، نامه ۳۱ .
۶. منهاج البراعة، ج ۲۰، ص ۳۱۵ و کافى، ج ۸، ص ۲۴۶، ح ۳۴۲.
۷. بقره، آيه ۲۶۴.
۸. «مَقْت» در اصل به معناى بغض شديد و خشم به کسى است که کار بدى انجام داده است.
۹. صف، آيه ۳.
۱۰. کافى، ج ۲، ص ۳۴۱، ح ۱۳.
۱۱. «أوان» به معناى زمان و موقع است.
۱۲. «تَسَقُّط» در اصل به معناى تدريجا به سراغ چيزى رفتن است که لازمه آن در بسيارى از موارد سستى و اهمال کارى است که نقطه مقابل در جهت تفريط نسبت به عجله است. در بسيارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است.
۱۳. «تَنَکَّرتْ» از ريشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است.
۱۴. «اسْتَوْضَحَت» از ريشه «استيضاح» به معناى توضيح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدى به يک مفعول يا دو مفعول به کار مى رود; ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته; يعنى «واضح شدن». از آنجا که اين معنا در کتب لغت نيامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (اُستُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد.
۱۵. نهج البلاغه، کلمات قصار، ۴۳۷.
۱۶. انبياء، آيه ۳۷.
۱۷. مؤمنون، آيه ۷۵.
۱۸. زلزال، آيه ۷ و ۸ .
۱۹. هود، آيه ۱۱۴.
۲۰. بقره، آيه ۲۶۴.
۲۱. حجرات، آيه ۲.
۲۲. تفسير روح البيان، ج ۸، ص ۵۲۲.
۲۳. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۵۵، ح ۲۶.
۲۴. مستدرک، ج ۱۱، ص ۲۸۰، ح ۱۶.
#داستان_راستان | ۴۱
سلام یهود
ــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود که مردی یهودی وارد شد.
هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام علیکم» یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد، او هم به جای سلام گفت «السام علیکم».
معلوم بود که تصادف نیست، نقشهای است که با زبان، رسول اکرم را آزار دهند.
عایشه سخت خشمناک شد و فریاد برآورد که: «مرگ بر خود شما و...».
رسول اکرم فرمود: «ای عایشه! ناسزا مگو. ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشتترین صورتها را دارد. نرمی و ملایمت و بردباری روی هرچه گذاشته شود آنرا زیبا میکند و زینت میدهد، و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن میکاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟».
عایشه: «مگر نمیبینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بیشرمی به جای سلام چه میگویند؟».
چرا، من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما) همین قدر کافی بود.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . وسائل، مجلد 2/ صفحه 212.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────