eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
كه ... | ۳ نمونه ای از انعطاف ناپذیری علی علیه السلام در اجرای دستور الهی در همان حجةالوداع یعنی در چند روز قبل از حادثه‌ ، علی علیه السلام به امر پیغمبر اكرم (صلی‌‌ الله‌‌ علیه‌‌ و‌ آله) مأمور شده بود كه به یمن برود برای تعلیمات دادن به تازه مسلمانهای یمن و برای تبلیغ اسلام به یمن. از آن طرف علی از یمن به مكه بر می گشت، پیغمبر اكرم هم از مدینه به مكه آمدند. در مكه به یكدیگر ملحق شدند. علی با سپاهش حركت می كرد. همراه سپاهش یك مقدار حُلّه های تازه و نو یمنی بود. اینها را علی می آورد برای اینكه خدمت رسول اكرم بدهد. البته بعد تقسیم می شد و در درجه ی اول به خود همان سربازها می دادند. علی وقتی می خواست بیاید، چند منزل مانده به مكه خودش جلوتر آمد خدمت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تا گزارش كار خودش را بدهد و بعد برگردد میان سپاه و با سپاه با هم بیایند. در این فرصت كه علی (علیه السلام) آمد خدمت پیغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اینها با خودشان فكر كردند حالا كه ما وارد مكه می شویم لباسهایمان كثیف و كهنه است، خوب است این حُلّه های نو را در بیاوریم بپوشیم و با لباس نو وارد مكه بشویم، بالاخره اینها را به ما خواهند داد. همین كار را كردند. وقتی كه علی علیه السلام برگشت و دید چنین كاری كرده اند فرمود: چرا چنین كاری كردید؟ چرا در قبل از آنكه در اختیار پیغمبر قرار بگیرد تصرف كردید؟ گفتند: بالاخره پیغمبر اینها را در اختیار ما می گذاشت. فرمود: ولی شما حق نداشتید؛ این خلاف مقرّرات است. فرمان داد همه لباسهایشان را بیرون آورند و دو مرتبه لباسهای اصلی خودشان را بپوشند. آمدند مكه. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله از آنها سؤال كرد علی چطور امیر و فرماندهی برای شما بود؟ گفتند: یا رسول اللّه! علی همه چیزش خوب است ولی یك مقدار سخت گیر است. همین جریان را نقل كردند كه این جور با ما رفتار كرد. پیغمبر اكرم ظاهراً چهره شان را عبوس كردند و به این مردم ناراحتی نشان دادند كه چرا به علی اعتراض می كنید؟ فرمود: درباره ی علی سخن مگویید اِنَّهُ لَاَخْشَنُ (یا لَاُخَیْشِنٌ)فی ذاتِ اللّه علی آنجا كه پای حقیقت و پای دستور خدا در كار بیاید تبدیل به یك موجود بی عاطفه می شود. همین شخصی كه سراسر عاطفه است، عاطفه را در دستور الهی هرگز دخالت نمی دهد. به هر حال این هم یكی از جهاتی است كه بعضی گفته اند. ولی با اینها حادثه ی به این مهمی را نمی شود توجیه كرد: همه ی مسلمین یكمرتبه مرتد شدند و از اسلام برگشتند. چطور می شود چنین حرفی را گفت؟! مسلمین همه در این یك مسئله تمرد پیشه كردند. خیلی بعید نیست ولی آیا همه ی مسلمانها را می شود گفت متمرد شدند یا یك مسئله ی دیگری در كار است و آن این است:
به نام خداوند بخشنده مهربان اين دستورى است که بنده خدا على اميرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بيان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق در آن سرزمين را جمع آورى کند و با دشمنان آنجا پيکار نمايد، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد. او را به تقواى الهى فرمان مى دهد و به ايثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پيروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجيد) به آن امر فرموده اعم از فرايض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مى دهد، همان دستوراتى که هيچ کَس جز با متابعت آنها روى نمى بيند و جز با انکار و ضايع ساختن آن در مسير شقاوت و بدبختى واقع نمى شود. او را مأمور مى کند که (آيين) خدا را با قلب و دست و زبان يارى کند، چرا که خداوند متعال يارى کسى که او را يارى کند و عزّت کسى که او را عزيز دارد بر عهده گرفته است و (نيز) به او فرمان مى دهد هواى نفس خويش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشى نفس، آن را باز دارد؛ زيرا نفس همواره انسان را به بدى ها امر مى کند مگر آنچه را خداوند رحم کند.
| سخت‌گيرى در يكى از نمايندگان حضرت امام قدرى بريز و بپاش مى‌كرد، امام فرمودند: به ايشان بگوييد تا ده روز ديگر بيايند و صورت حساب‌ها و هزينه‌هايى را كه از وجوهات (خمس، سهم امام) داشته‌اند بياورند. بعد فرمودند: من در بيت‌المال با كسى شوخى ندارم، به من اطلاع داده‌اند زندگى ايشان معمولى نيست. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| احترام به اموال عمومى شهيد حاج آقا مصطفى خمينى مى‌فرمود: در خدمت حضرت امام در شهر همدان قدم مى‌زديم، به پاركى رسيديم كه چمن بود. حضرت امام مسافت بسيار طولانى را طى كرد تا پايش را روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژيم طاغوت را قبول نداريم، ولى اين چمن‌ها با پول مردم درست شده و من پا روى آن نمى‌گذارم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۵ / ۳ ۱۰. «کسى که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»; (وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الاُْمُورِ). به یقین اگر قاضى عجول و شتاب زده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوى پیچیده براى او روشن نمى شود; اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکمِ نهایى شتاب نکند بهتر مى تواند حق را به حق دار واقعى برساند. معناى این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگى به پرونده ها را هر روز به بهانه اى به تأخیر بیندازند و گاهى فیصله یک نزاع سال ها به تأخیر بیفتد. مخصوصاً اگر پاى وکلاى پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگى به پرونده اى را چند ماه به عقب مى اندازند. ۱۱. «کسى که به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع تر باشد»; (وَ أَصْرَمَهُمْ(۱۲) عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ). اشاره به اینکه محتاط بودن قاضى و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوى حدّاکثرى ادله به این معنا نیست که در مقام انشاى حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشاى حکم امروز و فردا کند، بلکه باید مانند شمشیرى برنده نزاع را با انشاى حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد، چرا که معمولاً انشاى حکم به نفع یکى از دو طرف دعوا موجب ناراحتى طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او مى شود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کَس که در این امور مى اندیشد و مى خواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند. ۱۲. امام(علیه السلام) در آخرین وصف از اوصاف قاضى شایسته و لایق مى فرماید: «از کسانى که ستایش فراوان، او را نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»; (مِمَّنْ لاَ یَزْدَهِیهِ(۱۳)إِطْرَاءٌ(۱۴) وَ لاَ یَسْتَمِیلُهُ(۱۵) إِغْرَاءٌ(۱۶)). ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند🤩 هنگامى که از سوى کسانى تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روى حُبّ ذات به ثناخوان علاقه مند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند. امام تأکید مى کند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند، هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد. آن گاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازده گانه که هر یک از دیگرى برتر و مهم تر است به قضاتى مى پردازد که هنگام روبه رو شدن به پیچیده ترین پرونده ها بتوانند با کمال هوشیارى و حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند، هرچند صاحب حق ضعیف ترین فرد جامعه و مخالف آن قوى ترین افراد باشند و همان گونه که امام در پایان این اوصاف مى فرماید: «و البته این گونه افراد کم اند»; (وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ). ولى مهم این است که با صبر و حوصله و بررسى همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسى قضاوت در میان مسلمانان نشاند. سپس امام(علیه السلام) به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتى مى پردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر مى کند. نخست مى فرماید: «سپس با جدیت هرچه بیشتر داورى هاى او را بررسى کن»; (ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ(۱۷) قَضَائِهِ). اشاره به اینکه، هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند، با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطأ یا انحراف شوند، بازرس هایى بفرست تا احکام قضایى آنها را بررسى کنند و یا خودت از نزدیک پاره اى از قضاوت هاى آنها را بررسى کن که این کار قاضى را در طرفدارى از تقویت مى کند. البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایى اسلام مسأله تجدید نظر وجود دارد، بلکه به این معناست که اگر خطاى مسلمى دیده شد حکم، ابطال گردد و دادرسى از سر گرفته شود. در دستور دوم مى فرماید: «در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوه خوارى گردد)»; (وَ افْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ). اشاره به اینکه یکى از عوامل فساد دستگاه قضایى کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است. باید براى آنها حقوق بالایى در نظر گرفت تا از زندگى آبرومند معقولى بهره مند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند. مى گویند: امروز در بعضى از کشورها براى حقوق، چک سفید به دست قضات مى دهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند. این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ از این حقیقت خبر مى دهد که قاضى باید به اندازه کافى براى یک زندگى مناسب از بهره مند گردد.
📄 ... سپس (امام عليه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پايين اجتماع; همان ها که راه چاره اى (حتى براى معيشت ساده) ندارند. آن ها مستمندان و نيازمندان و تهى دستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در اين طبقه گروهى قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مى کنند) و گروهى ديگر کسانى هستند که سؤال مى کنند (و در برابر کمک هايى که به آنها مى شود گاه اعتراض دارند) آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن; بخشى از مسلمين و قسمتى از غلات خالصه‌جات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده؛ زيرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزديک اند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعايت کنى. هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسيدگى به کار آنها باز ندارد) زيرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مى دهى از ترک خدمات کوچک معذور نيستى. نبايد همّ خود را از آنها برگيرى و روى از آنان برگردانى (و بى اعتنايى کنى) و نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به ديده تحقير به آنها مى نگرند، (حتى) رجال حکومت نيز آنها را کوچک مى شمرند (با دقت) بررسى کن و براى اين کار، فرد (يا افراد) مورد اطمينانى را که خداترس و متواضع باشند برگزين تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند. سپس با اين گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قيامت) عذرت پذيرفته باشد چرا که از ميان رعايا، اين گروه از همه به احقاق حق نيازمندترند و بايد در اداى حق هر فردى از آنان در پيشگاه خدا عذر و دليل داشته باشى به گونه اى که حتى حق يک فرد هم ضايع نشود. به کار يتيمان و پيرانِ از کار افتاده که هيچ راه چاره اى ندارند و نمى توانند دست نياز خود را به سوى مردم دراز کنند رسيدگى کن، گرچه انجام اين امور (درباره قشر محروم و نيازمند) بر زمامداران سنگين است، ولى اداى حق تمامش سنگين است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مى سازد; اقوامى که طالب عاقبت نيک اند و خويش را به استقامت و شکيبايى عادت داده و به صدق وعده هاى الهى اطمينان دارند. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
۲۰/۱ بسیار مراقب قشر محروم باش ← آن گاه امام(علیه السلام) به سراغ آسیب پذیرترین قشر جامعه مى رود و درباره آنها تأکید زیادى دارد که در بخش هاى گذشته تا این حد نبود. به همین دلیل آن را با«الله الله» آغاز مى کند مى فرماید: «سپس خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع; همان ها که راه چاره اى (حتى براى معیشت ساده) ندارند»; (ثُمَّ اللهَ اللهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِینَ لاَ حِیلَةَ لَهُمْ) سپس امام آن ها را به شکل مشروح تر ـ به عنوان ذکر تفصیل بعد از اجمال ـ بیان کرده مى فرماید: «آن ها مستمندان و نیازمندان و تهى دستان و از کار افتادگان هستند»; (مِنَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى(۱) وَ الزَّمْنَى(۲)). گروه اوّل; یعنى مساکین کسانى هستند که از شدت فقر گویى به زمین چسبیده اند و توان برخاستن ندارند. و گروه دوم; یعنى محتاجان، نیازمندانى که در حد مسکین نیستند; ولى از نظر زندگى و معیشت گرفتارند. و گروه سوم یعنى اهل بؤس به فقیرانى گفته مى شود که فقرشان از همه بیشتر است; همان گونه که در حدیثى در اصول کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که در تفسیر بائس مى فرماید او از همه فقیرتر و تنگدست تر است: «وَالْبَائِسُ أَجْهَدُهُم»(۳) و گروه چهارم «زَمْنَى» به کسانى گفته مى شود که بر اثر بیمارى از کار افتاده اند و به این ترتیب امام تمام افرادى را که گرفتار فقر و تنگدستى هستند با توجّه به سلسله مراتب آنها مورد توجّه دقیق قرار داده است. گویا امام با این تقسیم بندى مى خواهد اولویت ها را براى مالک در مورد کمک کردن به نیازمندان گوشزد کند تا آن ها که بیشتر با فقر دست به گریبانند بیشتر مورد توجّه واقع شوند. سپس امام به تقسیم دیگرى درباره این قشر جامعه پرداخته مى فرماید: «و (بدان) در این طبقه گروهى قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مى کنند) و گروهى دیگر کسانى هستند که سؤال مى کنند (و در برابر کمک هایى که به آنها مى شود گاه اعتراض دارند)»; (فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً). بعضى نیز «قانع» را به معناى فقیرانى تفسیر کرده اند که زبان سؤال دارند و در مقابل آن ها «مُعْتَرّ» است که بدون سؤال حال خود را نشان مى دهند و با زبان حال تقاضاى کمک مى کنند. امام با این تعبیر مى خواهد به مالک گوشزد کند که مبادا از ناسپاسى و اعتراض نیازمندان ناراحت شود؛ زیرا طبیعى است شخص نیازمند گاه از کوره بیرون مى رود و عقده ها و ناراحتى هاى خود را حتى در برابر فردى که به او نیکى کرده آشکار مى سازد. در ادامه سخن تأکید کرده و مى فرماید: «آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن»; (وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ). اشاره به اینکه خداوند تأکیدهاى فراوانى درباره آنها کرده و این حق پروردگار است که باید آن را با دقت رعایت کند. آن گاه امام بعد از این تأکیدات چند دستور درباره رعایت حقوق این قشر محرومِ جامعه اسلامى مى دهد. نخست مى فرماید: «بخشى از مسلمین و قسمتى از غلات خالصه جات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده؛ زیرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزدیک اند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعایت کنى»; (وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِی(۴) الاِْسْلاَمِ فِی کُلِّ بَلَد، فَإِنَّ لِلاَْقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلاَْدْنَى، وَ کُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ). امام(علیه السلام) در اینجا به دو نکته اشاره مى کند: نخست اینکه بخشى از بیت المال و بخشى از درآمد اراضى خراجیه (زمین هایى که در فتوحات اسلامى به دست لشکر اسلام افتاده) باید به مساکین و نیازمندان و از کار افتادگان اختصاص یابد. گرچه در دنیاى امروز در بودجه کشورهاى مختلف چنین پیش بینى هایى شده است; ولى به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه، در هزار و سیصد سال قبل دولتى را سراغ نداریم که مقید باشد سهمى از خزانه دولت را به نیازمندان و محرومان اختصاص دهد و این یکى از نشانه هاى عظمت اسلام است.(۵) دیگر اینکه بر خلاف آنچه در مورد بخشى از بیت المال معمول بوده که میان حاضران تقسیم مى شده، امام(علیه السلام)تأکید مى فرماید که بخش مربوط به محرومان همه نیازمندان را شامل مى شود چه آنها که در مرکز حکومت اسلامى مى زیستند و چه آن ها که در دورترین نقاط زندگى مى کردند؛ زیرا اراضى خراجیه تقریبا در تمام مناطق بود و مى بایست از درآمد آن، بخشى صرف رفع نیازمندى این نیازمندان شود و به این ترتیب باید تمام مسلمانانِ نیازمند در سراسر کشور اسلامى زیر پوشش این کمک بیت المال باشند.
۳۸ عقیل، مهمان علی‏ علیه‌السلام عقیل در زمان خلافت برادرش علی علیه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد. علی به فرزند مهتر خویش، حسن بن علی، اشاره کرد که جامه‏ای به عمویت هدیه کن. امام حسن (علیه‌السلام) یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسید و هوا گرم 🌡 بود. علی و عقیل روی بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید. عقیل که خود را مهمان دربار خلافت می‌دید طبعاً انتظار سفره رنگینی داشت، ولی برخلاف انتظارِ وی سفره بسیار ساده و فقیرانه‏ای آورده شد. با کمال تعجب 😳 پرسید: «غذا هرچه هست همین است؟». علی: «مگر این نعمت خدا نیست؟ من که خدا را براین نعمتها بسیار شکر می‌کنم و سپاس می‌گویم.». عقیل: «پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیر بار قرض مانده‏ام؛ دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می‌خواهی به برادرت کمک کنی بکن، تا زحمت را کم کرده به خانه خویش برگردم.». چقدر مقروضی؟ صدهزار 💶 درهم. اوه، صدهزار درهم! چقدر زیاد! متأسفم برادرجان که این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم، ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصی خودم برمی‏دارم و به تو می‌دهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد. اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو می‌دادم و چیزی برای خود نمی‏گذاشتم. چی؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟! و خزانه کشور در دست تو است و به من می‌گویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیه‏ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهی می‌توانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله می‌کنی؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا می‌کند؟ من از پیشنهاد تو تعجب می‌کنم. خزانه دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین. راست است که تو برادر منی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم؛ اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمین. مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت می‌کرد که «اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم.». آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مُشرِف بود. صندوقهای پول تجار و بازاریها از آنجا دیده می‌شد. در این بین که عقیل اصرار و سماجت می‌کرد، علی به عقیل فرمود: «اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی‏پذیری، 💭 پیشنهادی به تو می‌کنم، اگر عمل کنی می‌توانی تمام دِین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.». 🤔 چه کار کنم؟ در این پایین صندوقهایی است. همینکه خلوت شد و کسی در بازار نماند، از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هرچه دلت می‌خواهد بردار! صندوقها مال کیست؟ مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آنجا می‏ریزند. عجب! به من پیشنهاد می‌کنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره‏ای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته‌اند بردارم و بروم؟ پس تو چطور به من پیشنهاد می‌کنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود راحت و بی‏خیال در خانه‌های خویش خفته‏اند😴. 💭 اکنون پیشنهاد دیگری می‌کنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر. دیگر چه پیشنهادی؟ اگر حاضری شمشیر🗡 خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را برمی‏دارم، در این نزدیکیِ کوفه شهر قدیم «حیره» است. در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری می‌رویم و بر یکی از آنها شبیخون می‏زنیم و ثروت کلانی بلند کرده می‌آوریم. برادر جان! من برای دزدی نیآمده‌ام که تو این حرفها را می‏زنی. من می‌گویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قروض خود را بدهم. اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم. چطور شد که ربودنِ مال یک نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال کرده‌ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟! شنیع‏ترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد می‌کنی‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه 613. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۵۲ منع شرابخواره‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ به دستور منصور صندوق بیت المال را باز کرده بودند و به هرکَس از آن چیزی می‌دادند. شقرانی یکی از کسانی بود که برای دریافت سهمی از بیت المال آمده بود ولی چون کسی او را نمی‏شناخت وسیله‌ای پیدا نمی‌کرد تا سهمی برای خود بگیرد. شقرانی را به اعتبار اینکه یکی از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد کرده بود و قهرا شقرانی هم آزادی را از او به ارث می‌برد «مولی رسول الله» می‌گفتند یعنی آزادشده رسول خدا، و این به نوبه خود افتخار و انتسابی برای شقرانی محسوب می‌شد و از این نظر خود را وابسته به خاندان رسالت می‌دانست. در این بین که چشمهای شقرانی نگران آشنا و وسیله‌ای بود تا سهمی برای خودش از بگیرد، علیه السلام را دید؛ رفت جلو و حاجت خویش را گفت. امام رفت و طولی نکشید که سهمی برای شقرانی گرفته و با خود آورد. همینکه آن را به دست شقرانی داد، با لحنی ملاطفت آمیز این جمله را به وی گفت: «کار خوب از هر کسی خوب است، ولی از تو به واسطه انتسابی که با ما داری و تو را وابسته به خاندان رسالت می‌دانند خوبتر و زیباتر است. و کار بد از هرکَس بد است، ولی از تو به خاطر همین انتساب زشت‏تر و قبیحتر است.» امام صادق علیه‌السلام این جمله را فرمود و گذشت. شقرانی با شنیدن این جمله دانست که امام از سرّ او یعنی شرابخواری او آگاه است، و از اینکه امام با اینکه می‌دانست او شرابخوار است به او محبت کرد و در ضمنِ محبت او را متوجه عیبش نمود، خیلی پیش وجدان خویش شرمسار گشت و خود را ملامت کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . الانوار البهیه محدث قمی، صفحه 76، به نقل از ربیع الابرار زمخشری. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۵۳ پیراهن خلیفه‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عمربن عبد العزیز در زمان خلافت خویش روزی بالای منبر مشغول سخنرانی بود. در خلال سخن گفتن وی مردمی که پای منبر بودند می‌دیدند خلیفه گاه به گاه دست می‌برد و پیراهن🥼 خویش را حرکت👋 می‌دهد. این حرکت موجب تعجب😳 حضار و شنوندگان می‌شد و همه از خود می‌پرسیدند: چرا در خلال سخن گفتن دست خلیفه متوجه پیراهنش می‌شود و آن را حرکت می‌دهد؟🤔 مجلس تمام شد و به آخر رسید. پس از تحقیق معلوم شد که خلیفه برای رعایت مسلمین و جبران افراط‌کاریهایی که اسلاف و پیشینیان وی در تبذیر و اسراف بیت المال کرده‌اند یک پیراهن بیشتر ندارد و چون آن را شسته، پیراهن دیگری نداشته است که بپوشد، ناچار بلافاصله پیراهن را پوشیده است و اکنون آن را حرکت می‌دهد تا زودتر خشک بشود[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . مقدمه ترجمه کتاب نیایش (تألیف آلکسیس کارل) به قلم آقای محمدتقی شریعتی، از نشریات شرکت انتشار. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۱۱۰ ❒ برنامه کار ╔═ೋ✿࿐ پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی که فراهم شده بود کسی جز علی علیه السلام نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت کردند. در روز دوم بیعت، علی علیه السلام بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیاء و یک سلسله مواعظ، به سخنان خود این‏طور ادامه داد: «ایهاالناس! پس از آنکه رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبکر را به عنوان خلافت انتخاب کردند، و ابوبکر عمر را جانشین معرفی کرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد که عثمان خلیفه شد. عثمان طوری عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد، آخر کار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید. سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت کردید. من مردی از شما و مانند شما هستم؛ آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است. خداوند این در را میان شما و اهل قبله باز کرده است و فتنه مانند پاره‏های شب تاریک رو آورده است. بار خلافت را کسی می‌تواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است که شما را به سیرت و روش پیغمبر بازگردانم. هرچه وعده دهم اجرا خواهم کرد به شرط آنکه شما هم استقامت و پایداری بورزید؛ و البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید که من برای پیغمبر بعد از وفاتش آنچنانم که در زمان حیاتش بودم. «شما انضباط و اطاعت را حفظ کنید. به هرچه می‌گویم عمل کنید. اگر چیزی دیدید که به نظرتان عجیب و غیرقابل قبول آمد در رد و انکار شتاب نکنید. من در هر کاری تا وظیفه‌ای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمی‌کنم. خدای بینا همه ما را می‌بیند و به همه کارها احاطه دارد. «من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم؛ زیرا از پیغمبر شنیدم: «هرکَس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته می‌شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلوش باز می‌کنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می‌دهد و اگر ستمگر باشد صراط تکانی می‌خورد که بند از بند او باز می‌شود و سپس به جهنم سقوط می‌کند.». «اما چون شما اتفاق رأی حاصل کردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی کردن امکان نداشت.». آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه کرد و مردم را از نظر گذراند و به کلام خود چنین ادامه داد: «ایهاالناس! من الآن اعلام می‌کنم: آن عده که از جیب مردم و جیب خود را پر کرده، املاکی سر هم کرده‌اند، نهرها جاری کرده‌اند، بر اسبان عالی سوار شده‌اند، کنیزکان زیبا و نرم اندام خریده‌اند و در لذات دنیا غرق شده‌اند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده‌اند از آنها باز بستانم و فقط به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابی طالب ما را اغفال کرد. من امروز در کمال صراحت می‌گویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هرکَس در گذشته به شَرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هرکَس امروز ندای حق را اجابت کند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو کند، ما برای او امتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل می‌شویم. شما بندگان خدایید و مال مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود. هیچ کَس از این نظر بر دیگری برتری ندارد. فردا حاضر شوید که مالی در بیت المال هست و باید تقسیم شود.» روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم کرد. به هر نفر سه دینار🪙 رسید. مردی گفت: «یا علی! تو به من سه دینار می‌دهی و به غلام من نیز که تا دیروز برده من بود سه دینار می‌دهی؟» علی فرمود: «همین است که دیدی.». عده‏ای که از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت کرده بودند- مانند طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم- آن روز از قبول سهمیه امتناع کردند و از مسجد بیرون رفتند.
| ╭ ─━─━─• · · · · · · دشمن سازی علی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ بحث خود را اختصاص می دهیم به دوران خلافت چهارساله و اند ماهه‌ی او. علی علیه‌السلام همه وقت شخصیت دو نیرویی بوده است. علی علیه‌السلام همیشه هم جاذبه داشته است و هم دافعه. مخصوصاً در دوره ی اسلام از اول گروهی را می بینیم كه به گِرد علی علیه‌السلام بیشتر می چرخند و گروهی دیگر را می بینیم كه با او چندان میانه ی خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند. ولی دوران خلافت علی علیه‌السلام و همچنین دوره های بعد از وفاتش، یعنی دوران ظهور تاریخی علی علیه‌السلام، دوره ی تجلّی بیشتر جاذبه و دافعه ی اوست. به همان نسبت كه قبل از خلافت تماسش با اجتماع كمتر بود، تجلّیِ جاذبه و دافعه اش كمتر بود. علی علیه‌السلام مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود. این یكی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلكی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی كه در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است و مصداق قول خداست كه: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ [1]. در راه خدا می كوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی كنند. دشمن ساز و ناراضی درست كن است؛ لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند كمتر هم نبوده و نیستند. اگر شخصیت علی علیه‌السلام، امروز تحریف نشود و همچنانكه بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیانِ دوستی اش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت. پیغمبر علی علیه‌السلام را به فرماندهی لشكری به یمن فرستاد. در برگشتن برای ملاقاتِ پیغمبر عزم مكه كرد. در نزدیكی‌های مكه یكی از لشكریان را به جای خویش گذاشت و خود برای گزارشِ سفر زودتر به سوی رسول اللّه شتافت. آن شخص حُلّه هایی را كه علی علیه‌السلام همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهای نو وارد مكه شوند. علی علیه‌السلام كه برگشت به این عمل اعتراض كرد و آن را بی انضباطی دانست؛ زیرا نمی بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمی درباره ی حلّه ها گرفته شود، و در حقیقت از نظر علی علیه السلام این كار نوعی تصرف در بود بدون اطلاع و اجازه ی پیشوای مسلمین. از این رو علی علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره ی آنها تصمیم بگیرد. لشكریان علی علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلی الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت علی علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت: یا اَیُّهَا النّاسُ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللّهِ اِنَّهُ لَأَخْشَنُ فی ذاتِ اللّهِ مِنْ اَنْ یُشْكی [2]. مردم! از علی شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسی درباره ی وی شكایت كند. علی در راه خدا از كسی ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسی عنایت می ورزید و از كسی ملاحظه می كرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آرزو را رنجیده می كند و به درد می آورد. در میان اصحاب پیغمبر هیچ كَس مانند علی علیه‌السلام دوستانی فداكار نداشت، همچنانكه هیچ كَس مانند او دشمنانی اینچنین جسور و خطرناك نداشت. مردی بود كه حتی بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می كرد و لذا وصیت كرد كه قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند. تا آنكه حدود یك قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، كینه ها و كینه توزی ها كم شد و به دست امام صادق علیه السلام تربت مقدسش اعلان گشت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] مائده/54. [2] سیره ی ابن هشام، ج /4ص 250. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۵. در فصل پیش گفتیم كه خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند ولی شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تكفیر و تفسیق می كردند تا آنجا كه اسلام و مسلمانی را منحصر به خود دانستند و سایر مسلمانان را كه اصول عقاید آنها را نمی پذیرفتند كافر می خواندند، و چون شجاع بودند غالباً به سراغ صاحبان قدرت می رفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منكر می كردند و خود كشته می شدند. و گفتیم در دوره های بعد، جمود و جهالت و تنسُّك و مقدس مآبی و تنگ نظری آنها برای دیگران باقی ماند؛ اما شجاعت و شهامت و فداكاری از میان رفت. خوارجِ بی شهامت یعنی مقدس مآبان ترسو، شمشیر پولادین را به كناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منكر صاحبان قدرت كه برایشان خطر ایجاد می كرد صرف نظر كردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم كردند، به طوری كه در تاریخ اسلام كمتر صاحب فضیلتی را می توان یافت كه هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یكی را گفتند منكر خدا، دیگری را گفتند منكر معاد، سومی را گفتند منكر معراج جسمانی، و چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همین طور، به طوری كه اگر نظر این احمقان را ملاك قرار دهیم هیچ وقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است. وقتی كه علی تكفیر بشود، تكلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض كاشانی، سیدجمال الدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاكستانی از كسانی هستند كه از این جام جرعه ای به كامشان ریخته شده است. بوعلی در همین معنی می گوید: كفر چو منی گزاف و آسان نبود محكمتر از ایمان من ایمان نبود در دهر یكی چو من و آنهم كافر پس در همه دهر یك مسلمان نبود خواجه نصیرالدین طوسی كه از طرف شخصی مسمّی به «نظام العلماء» مورد تكفیر واقع شد، می گوید: نظام بی نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغی مسلمان خوانمش زیرا كه نبود دروغی را جوابی جز دروغی به هر حال، یكی از مشخصات و ممیّزات خوارج تنگ نظری و كوته بینی آنها بود كه همه را بی دین و لامذهب می خواندند. علی (علیه‌السلام) علیه این كوته نظری آنان استدلال كرد كه این چه فكر غلطی است كه دنبال می كنید؟ فرمود: پیغمبر، جانیّ را سیاست می كرد و سپس بر جنازه ی او نماز می خواند و حال آنكه اگر ارتكاب كبیره موجب كفر بود، پیغمبر بر جنازه ی آنها نماز نمی خواند؛ زیرا بر جنازه ی كافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی كرده است [12]. شرابخوار را حد زد و دست دزد را بُرید و زناكار غیرمحصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه ی مسلمانها راه داد و سهمشان را از قطع نكرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج كردند. پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری كرد؛ اما اسمشان را از اسامی مسلمانها بیرون نبرد [13] فرمود: فرض كنید من خطأ كردم و در اثر آن كافر گشتم؛ دیگر چرا تمام جامعه ی اسلامی را تكفیر می كنید؟ مگر گمراهی و ضلال كسی موجب می گردد كه دیگران نیز در گمراهی و خطأ باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بیگناه و گناهكار- به نظر خودتان- هر دو را از دم شمشیر می گذرانید [14]؟! در اینجا امیرالمؤمنین علیه‌السلام از دو نظر بر آنان عیب می گیرد و دافعه ی او از دو سو آنان را دفع می كند: یكی از این نظر كه گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم داده اند و او را به مؤاخذه گرفته اند، و دیگری از این نظر كه ارتكاب گناه را موجب كفر و خروج از اسلام دانسته یعنی دایره ی اسلام را محدود گرفته اند كه هر كه پا از حدود برخی مقررات بیرون گذاشت از اسلام بیرون رفته است. علی در اینجا تنگ نظری و كوته بینی را محكوم كرده و در حقیقت پیكار علی با خوارج، پیكار با این طرز اندیشه و فكر است نه پیكار با افراد؛ زیرا اگر افراد اینچنین فكر نمی كردند علی علیه‌السلام نیز اینچنین با آنها رفتار نمی كرد؛ خونشان را ریخت تا با مرگشان آن اندیشه ها نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند كه هست و قانونگذارش خواسته است. در اثر كوته بینی و كج فهمی بود كه از سیاست قرآن به نیزه كردن گول خوردند و بزرگترین خطرات را برای به وجود آوردند و علی علیه‌السلام را كه می رفت تا ریشه ی نفاقها را بركند و معاویه و افكار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومی كه بر جامعه ی اسلامی رو آورد [15]! خوارج در اثر این كوته نظری، سایر مسلمانان را عملاً مسلمان نمی دانستند، ذبیحه ی آنها را حلال نمی شمردند، خونشان را مباح می دانستند، با آنها ازدواج نمی كردند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] فجرالاسلام ، ص 263، به نقل از العِقد الفرید. [2] فجرالاسلام ، ص 243. [3] العقد الفرید ، ج2 / ص 389. [4] كامل مبرّد، ج2 / ص 116.
شرح و تفسیر ؛ تو شایسته این مقام نیستى همان گونه که در بالا آمد «منذر بن جارود عبدى» از طرف امام(علیه السلام) به فرماندارى بعضى از مناطق ایران منصوب شده بود و دلیل انتخاب او افزون بر حسن ظاهر، سابقه بسیار خوب پدرش «جارود عبدى» بود که از افراد بسیار با استقامت و مدافع اسلام در عصر پیغمبر و اعصار بعد بود; ولى «منذر» مانند بسیارى از افراد که وقتى به مقامى مى رسند خود را گم مى کنند، از مسیر حق خارج شد و به هوا و هوس پرداخت و از موقعیت خود غافل شد و اموال را بى حساب و کتاب خرج مى کرد. هنگامى که این خبر به امام(علیه السلام)رسید، نامه شدید اللحن مورد بحث را براى او فرستاد و او را به شدت توبیخ کرد و از مقامش عزل نمود. امام(علیه السلام) در آغاز نامه چنین مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) شایستگى پدرت، مرا درباره تو گرفتارِ خوش بینى ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستى و راه و رسم او را دنبال مى کنى»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ(۲)، وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ). به یقین امام(علیه السلام) در امور مربوط به زندگى مأمور به ظاهر است و بر طبق آن عمل مى کند و به هنگام انتخاب «منذر» براى این مقام، قراین خلافى وجود نداشت; هم او ظاهرالصلاح بود و بدون سوء سابقه و هم جزو خانواده اى معروف به صلاح و درستکارى و این مقدار براى انتخاب او کافى بود; ولى همان گونه که گفته شد افرادى هستند که در حال عادى ظاهرا صالح و درستکارند; اما هنگامى که به مال و مقامى برسند خود را گم مى کنند و گاه مسیر زندگیشان به طور کامل دگرگون مى شود و «منذر» از این افراد بود. سپس امام در ادامه این سخن مى فرماید: «ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروى از هواى نفست چیزى فروگذار نمى کنى و براى سراى دیگرت ذخیره اى باقى نمى گذارى، با ویرانىِ آخرتت، دنیایت را آباد مى سازى و به بهاى قطع رابطه با دینت با خویشاوندانت پیوند برقرار مى سازى (و به گمان خود مى کنى)»; (فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ(۳) إِلَیَّ عَنْکَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً، وَ لاَ تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً(۴) تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ، وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ). امام(علیه السلام) در این عبارات کوتاه و پر معنا به منذر مى فهماند که تو مرتکب چهار کار بسیار زشت شده اى: ▪️از یک طرف پیروى بى قید و شرط از هوا و هوس به گونه اى که در حالاتش آمده است او در آن ایام خوشگذرانى را به حد اعلا رسانده بود; پیوسته مشغول گردش و تفریح و صید لهوى و بازى با سگ ها و کارهایى از این قبیل بود(۵) ▪️و دیگر اینکه از دنیا که مزرعه آخرت است بهره اى براى خود ذخیره نمى کنى؛ ▪️و سوم اینکه نه تنها از این دنیا چیزى براى آخرت نمى اندوزى، بلکه آخرت خود را به بهاى آباد ساختن دنیا ویران مى سازى و چهارم اینکه اموال بیت المال را در بین خویشاوندان خود تقسیم مى کنى و پیوند با خویشاوندان را به بهاى قطع رابطه با دینت دنبال مى کنى. آن گاه امام(علیه السلام) او را به طور مشروط به علت اعمالش شدیداً تحقیر مى کند و مى فرماید: «اگر آنچه از تو به من رسیده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است»; (وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَشِسْعُ(۶) نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ). این دو تعبیر نهایت حقارت «منذر» را به سبب خیانتش اثبات مى کند. در بعضى از نقل ها آمده است که تشبیه به «شتر اهل» از اینجا ناشى شد که پدر خانواده اى از دنیا رفت و شترى از خود به یادگار گذاشت. خانواده او هر کدام افسار شتر را گرفته و از آن براى بار کشیدن و مانند آن استفاده مى کردند. این شتر بینوا هر روز دست کسى بود و این ضرب المثلى است براى ذلت. تعبیر به «شِسْعُ نَعْل; بند کفش» نیز مثالى است براى نهایت خوارى و حقارت. این تعبیرها از آنجا ناشى شد که به امام خبر رسید او چهارصد هزار درهم از بیت المال را اختلاس کرده(۷) و ـ همان گونه که گذشت ـ مشغول عیاشى و سگ بازى و مانند آن است، در حالى که خود را نماینده امام معصوم و خلیفه بر حق مسلمانان مى داند. سپس امام در ادامه این سخن لیاقت و اهلیت او را براى پنج موضوع مهم نفى مى کند و مى فرماید: «کسى که داراى صفات تو باشد نه شایستگى این را دارد که حفظ مرزى را به او بسپارند و نه کار مهمى به وسیله او اجرا شود، نه قدر او را بالا ببرند، نه در حفظ امانت شریکش سازند و نه در جمع آورى حقوق بیت المال به او اعتماد کنند»; (وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْل أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ(۸)، أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ، أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَة، أَوْ یُؤْمَنَ