پس از این جریان، رستم که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با زعمای سپاه خویش در کار مسلمانان مشورت کرد، به آنها گفت: «چگونه دیدید اینها را؟ آیا در همه عمر سخنی بلندتر و محکمتر و روشنتر از سخنان این مرد شنیدهاید؟ اکنون نظر شما چیست؟»
ممکن نیست ما به دین این سگ درآییم. مگر ندیدی چه لباسهای کهنه و مندرسی پوشیده بود؟!
شما به لباس چکار دارید، فکر و سخن را ببینید، عمل و روش را ملاحظه کنید.
سخن رستم مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. آنها آنقدر گرفتار #غرور بودند که حقایق روشن را درک نمیکردند.
رستم دید هم عقیده و همفکری ندارد، پس از یک سلسله مذاکرات دیگر با نمایندگان مسلمانان و مشورت با زعمای سپاه خود، نتوانست راه حلی پیدا کند، آماده کارزار شد؛ و چنان شکست سختی خورد که تاریخ کمتر به یاد دارد. جان خویش را نیز در راه خیره سری دیگران از دست داد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . کامل ابن اثیر، ج 2/ ص 319- 321، وقایع سال 14 هجری
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۹
❒ فرار از بستر
╔═ೋ✿࿐
پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله وسلم) پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت که با دختری به نام «عایشه» ازدواج کرد.
ازدواج اول پیغمبر با خدیجه (سلام الله علیها) بود که قبل از او دو شوهر کرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود.
ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات کرد. پس از خدیجه (علیهاالسلام) پیغمبر با یک بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج کرد.
بعد از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلا شوهر نکرده بود و مستقیماً از خانه پدر به خانه پیغمبر میآمد ازدواج کرد.
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند.
عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود میبالید و میگفت: «من تنها زنی هستم که با غیر پیغمبر آمیزش نکردهام.» او به زیبایی خود نیز میبالید و این دو جهت او را #مغرور کرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت میکرد.
عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نکند؛ زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید.
اما پیغمبر که #ازدواج های متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمیکرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- که مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بیسرپرست که شوهرهاشان کشته شده بودند یا به علت دیگر بیسرپرست شده بودند، به همسری انتخاب کرد.
موضوع دیگری که احیانا سبب ناراحتی عایشه میشد این بود که پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمیماند، یک سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر میبرد[1]
شبی نوبت عایشه بود.
پیغمبر همینکه خواست بخوابد جامه و کفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مکثی، به خیال اینکه عایشه خوابیده است، آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید و در را باز کرد و آهسته بست و بیرون رفت؛ اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود؛ زیرا شبهای دیگر میدید که پیغمبر از بستر برمیخیزد و در گوشهای از اتاق به عبادت میپردازد؛ اما برای او بیسابقه بود که شبی که نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود.
با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر کجا میرود، نکند به خانه یکی دیگر از زنها برود!
با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین کاری خواهد کرد و شبی را که نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟!
ای کاش سایر زنانش بهرهای از جوانی و زیبایی میداشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشکیل داده بود.
او چنین کاری هم که نکرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع کرده است.
به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی که هنوز مرا خواب نبرده به کجا میرود.
عایشه فوراً جامههای خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.
دید پیغمبر یکسره از خانه به طرف بقیع- که در کنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در کناری ایستاد.
عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشهای پنهان کرد.
دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد، بعد راه خود را به طرفی کج کرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.
پیغمبر راه رفتن خود را تند کرد. عایشه نیز تند کرد.
پیغمبر به حال دویدن درآمد.
عایشه نیز پشت سرش دوید.
بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت.
وقتی که پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی که تند دویده باشد نفس نفس میزنی؟»
چیزی نیست یا رسول الله!
بگو، اگر نگویی خداوند مرا بیخبر نخواهد گذاشت.
پدر و مادرم قربانت، وقتی که تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب کجا میروی، دنبال سرت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.
پس آن شبحی که در تاریکی هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودی؟
بلی یا رسول الله!
پیغمبر در حالی که مشت خود را آهسته به پشت عایشه میزد فرمود:
«آیا برای تو این خیال پیدا شد که خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم میکنند و حق تو را به دیگری میدهند؟!»
یا رسول الله! آنچه مردم مکتوم میدارند، خدا همه آنها را میداند و تو را آگاه میکند؟
آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود که فرشته الهی #جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخفی کرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مکتوم داشتم. چون گمان کردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار کنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم.
بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد. این بود که آهسته از اتاق بیرون رفتم.
فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین بقیع طلب آمرزش کنم.
یا رسول الله! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش کنم چه بگویم؟
بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین، و یرحم الله المستقدمین منا المستأخرین، فانّا ان شاء الله اللاحقون[¹].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . مسند احمد حنبل، ج 6/ ص 221.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۱۰
❒ برنامه کار
╔═ೋ✿࿐
پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی که فراهم شده بود کسی جز علی علیه السلام نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت کردند.
در روز دوم بیعت، علی علیه السلام بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیاء و یک سلسله مواعظ، به سخنان خود اینطور ادامه داد:
«ایهاالناس! پس از آنکه رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبکر را به عنوان خلافت انتخاب کردند، و ابوبکر عمر را جانشین معرفی کرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد که عثمان خلیفه شد.
عثمان طوری عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد، آخر کار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید.
سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت کردید.
من مردی از شما و مانند شما هستم؛ آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است.
خداوند این در را میان شما و اهل قبله باز کرده است و فتنه مانند پارههای شب تاریک رو آورده است. بار خلافت را کسی میتواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است که شما را به سیرت و روش پیغمبر بازگردانم. هرچه وعده دهم اجرا خواهم کرد به شرط آنکه شما هم استقامت و پایداری بورزید؛ و البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید که من برای پیغمبر بعد از وفاتش آنچنانم که در زمان حیاتش بودم.
«شما انضباط و اطاعت را حفظ کنید. به هرچه میگویم عمل کنید. اگر چیزی دیدید که به نظرتان عجیب و غیرقابل قبول آمد در رد و انکار شتاب نکنید. من در هر کاری تا وظیفهای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمیکنم.
خدای بینا همه ما را میبیند و به همه کارها احاطه دارد.
«من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم؛ زیرا از پیغمبر شنیدم: «هرکَس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته میشود و فرشتگان نامه اعمال او را جلوش باز میکنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات میدهد و اگر ستمگر باشد صراط تکانی میخورد که بند از بند او باز میشود و سپس به جهنم سقوط میکند.».
«اما چون شما اتفاق رأی حاصل کردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی کردن امکان نداشت.».
آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه کرد و مردم را از نظر گذراند و به کلام خود چنین ادامه داد:
«ایهاالناس! من الآن اعلام میکنم: آن عده که از جیب مردم و #بیت_المال جیب خود را پر کرده، املاکی سر هم کردهاند، نهرها جاری کردهاند، بر اسبان عالی سوار شدهاند، کنیزکان زیبا و نرم اندام خریدهاند و در لذات دنیا غرق شدهاند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آوردهاند از آنها باز بستانم و فقط به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابی طالب ما را اغفال کرد.
من امروز در کمال صراحت میگویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هرکَس در گذشته به شَرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هرکَس امروز ندای حق را اجابت کند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو کند، ما برای او امتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل میشویم.
شما بندگان خدایید و مال مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود.
هیچ کَس از این نظر بر دیگری برتری ندارد.
فردا حاضر شوید که مالی در بیت المال هست و باید تقسیم شود.»
روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم کرد.
به هر نفر سه دینار🪙 رسید.
مردی گفت:
«یا علی! تو به من سه دینار میدهی و به غلام من نیز که تا دیروز برده من بود سه دینار میدهی؟»
علی فرمود:
«همین است که دیدی.».
عدهای که از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت کرده بودند- مانند طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم- آن روز از قبول سهمیه امتناع کردند و از مسجد بیرون رفتند.
روز بعد که مردم در مسجد جمع شدند، این عده هم آمدند؛ اما جدا از دیگران گوشهای دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند.
پس از مدتی ولید بن عقبه را از میان خود انتخاب کردند و نزد علی فرستادند.
ولید به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: «یا اباالحسن! اولا تو خودت میدانی که هیچ کدام از ما که اینجا نشستهایم به واسطه سوابق تو در جنگهای میان اسلام و جاهلیت از تو دل خوشی نداریم. غالبا از هر کدام ما یک نفر یا دو نفر در آن روزها به دست تو کشته شده است. از جمله پدر خودم در بدر به دست تو کشته شد.
اما از این موضوع با دو شرط میتوانیم صرف نظر کنیم و با تو بیعت کنیم، اگر تو آن دو شرط را بپذیری!
«یکی اینکه سخن دیروز خود را پس بگیری، به گذشته کار نداشته باشی و عطف به ما سبق نکنی. در گذشته هرچه شده شده.
هرکَس در دوره خلفای گذشته از هر راه مالی به دست آورده آورده، تو کار نداشته باش که از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش که در زمان خودت حیف و میلی نشود.
«دوم اینکه قاتلان عثمان را به ما تحویل ده که از آنها قصاص کنیم؛ و اگر ما از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم ناچاریم تو را رها کنیم و برویم در شام به معاویه ملحق شویم.»
علی علیه السلام فرمود: «اما موضوع خونهایی که در جنگ اسلام و جاهلیت ریخته شد، من مسؤولیتی ندارم؛ زیرا آن جنگها جنگ شخصی نبود، جنگ حق و باطل بود. شما اگر ادعایی دارید باید از جانب باطل علیه حق عرض حال بدهید نه علیه من.
اما موضوع حقوقی که در گذشته پامال شده، من شرعاً وظیفه دارم که حقوق پامال شده را به صاحبانش برگردانم، در اختیار من نیست که ببخشم و صرف نظر کنم.
و اما موضوع قاتلان عثمان!
اگر من وظیفه شرعی خود تشخیص میدادم، آنها را دیروز قصاص میکردم و تا امروز مهلت نمیدادم.»
ولید پس از شنیدن این جوابها حرکت کرد و رفت و به رفقای خود گزارش داد.
آنها دانستند و بر آنها مسلم شد که سیاست علی قابل انعطاف نیست. از آن ساعت شروع کردند به تحریک و اخلال.
گروهی از دوستان علی علیه السلام آمدند نزد آن حضرت و گفتند: «عن قریب این دسته قتل عثمان را بهانه خواهند کرد و آشوبی بپا خواهد شد؛ اما قتل عثمان بهانه است، درد اصلی اینها مساواتی است که تو میان اینها و تازه مسلمانهای ایرانی و غیرایرانی برقرار کردهای. اگر تو امتیاز اینها را حفظ کنی و در تصمیم خود تجدیدنظر کنی، غائله میخوابد.».
چون ممکن بود این اعتراض برای بسیاری از دوستان علی پیدا شود که: اینقدر اصرار برای رعایت مساوات چرا، لهذا علی علیه السلام روز دیگر در حالی که شمشیری حمایل کرده بود و لباسش را دو پارچه ساده تشکیل میداد که یکی را به کمر بسته بود و دیگری را روی شانه انداخته بود، به مسجد رفت و بالای منبر ایستاد و به کمان خود تکیه کرد، خطاب به مردم گفت:
«خداوند را که معبود ماست شکر میکنیم. نعمتهای عیان و نهان او شامل حال ماست. تمام نعمتهای او منت و فضل است بدون اینکه ما از خود استحقاق و استقلالی داشته باشیم، برای اینکه ما را بیازماید که شکر میکنیم یا کفران. افضل مردم در نزد خدا آن کَس است که خدا را بهتر اطاعت کند و سنت پیغمبر را بهتر و بیشتر پیروی کند و کتاب خدا را بهتر زنده نگاه دارد.
ما برای کسی نسبت به کسی، جز به مقیاس طاعت خدا و پیغمبر، برتری قائل نیستیم.
این کتاب خداست در میان ما و شما، و آن هم سنت و سیره روشن پیغمبرِ شما که آگاهید و میدانید.».
آنگاه این آیه کریمه را تلاوت کرد: «یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.».
پس از این خطبه، برای دوست و دشمن قطعی و مسلم شد که تصمیم علی قطعی است؛ هرکَس تکلیف خود را فهمید. آن کَس که میخواست وفادار بماند وفادار ماند و آن کَس که به چنین برنامهای نمیتوانست تن بدهد، یا مانند عبد الله عمر کناره گیری و انزوا اختیار کرد و یا مانند طلحه و زبیر و مروان تا پای جنگ و خونریزی حاضر شد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 2/ ص 271- 273، شرح خطبه 90
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۵
📜 متن : فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ وَ دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَ أَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ.
وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِکَ وَ بَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ وَ جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ لاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم.
وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... بنابراين منزلگاه آينده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنيا مفروش.
درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نيستى دخالت منما.
در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار، چه اينکه خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى، بهتر از آن است که انسان خود را به مسيرهاى خطرناک بيفکند.
#امر_به_معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جدّيت دورى گزين.
در راه خدا آن گونه که بايد و شايد جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در درياى مشکلات هر جا که باشد براى رسيدن به حق فرو شو. در دين خود تفقّه کن (و حقايق دين را به طور کامل فرا گير) و خويشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکيبايى در راه حق، #اخلاق بسيار نيکويى است.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────