eitaa logo
غرق آبادی‌ها
2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
896 ویدیو
13 فایل
ارتباط با ادمین @Montazer315z این کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های شهر و پیگیری مشکلات عموم مردم منطقه راه اندازی شده است. ۱۴۰۲/۶/۲۰
مشاهده در ایتا
دانلود
من از دریا نمی ترسم ز سیل ِرود می ترسم همان سیلی که بی پرسش بَرَد جان زود می ترسم دل دریا به قدر خواب اقیانوس بیدار است ز دریایی که دارد حسرت یک رود می ترسم دل ِ آتش دلا با خود جهانی زندگی دارد من از این دل که می‌سوزد به کام دود می ترسم ز درس سنگ دوران ساده دلها سنگ گشتند عشق ز کوسه های قلب ساده ی نمرود می ترسم دلا پرواز در باران سیاست‌ بازی رنج است از این دردی که تنها راه غم پیمود می ترسم اگر این عطر سرخوش زجّه ی گلهای پرپر هست من از خونی که میرزد به نام جود میترسم ترک دار ِ دل و دست نجیب مردها خالیست من از بُغضی که با درماندگی آسود میترسم از این تردید از این مبهم از این تزویر ِ در دست آب که دارد دشتی از خون جگر ها سود می ترسم رسیدن ،آرزو، باران اگر بر شهر ما زود است من از سرخورده آهی که مرا فرسود میترسم من از مردن نمی ترسم که مرگ آغوش وصل است عشق من از اشگی که سقف باور من بود میترسم @gharghabadiha
پای اندوه اگر قلب دل دریا داشت در نبود دل و جان هم دل بی پروا داشت عشق اگر خطبه بنام دل بی غم می خواند در غزلشعرک بی قافیه کی معنا داشت؟ عشق بی درد دلا بی سروپائیست، هواست او که دل داشت در آن بر غم آن هم جا داشت عشق ِبی آه و خزان چون همه جائیست چو گرد کی نشان از صفت سروری و آقا داشت؟ فرق بین دل انسانی و غیر این اشگ است ورنه حیوان هم از این شور و هوا سودا داشت در دل خالی ِپر درد جهانی حرف است گفته می‌شد که ندارد خبری امّا داشت زندگی کرد میان شب تار آنکس که یک شکم سیر ز درد و دلی از شیدا داشت گر کتاب من ِمجنون سخنی داشت هنوز چون دلش خار ولی چشم دلش لیلا داشت سایه پرسید چه کس عهد و وفا می فهمد؟ او که با یک نخ جان صد نفسی جانا داشت @gharghabadiha
غزل ناتمام رویایم امروز روز توست روز شاعرانه های عروسکی وجودت بر بال سنجاقکی ِواژه های تُرد ناز در کوچه ی باران خورده ی زیبائی های وجودت امروز روز لالائی پاورچین خیالم در خلوت پیاله های پر شده از نام توست برخیز ،،، کوک ساعت ِ آهوی ارغوانی های توست در نیلی ِفرش آفرینش مقابل چشمان ممنون ِاز داشتنت برخیز ،،، موهایت را چتری بزن جوراب توری پاپیونی به پایت کن زلالی چشمانت را به رخ آئینه بکش و دلبری هایت را بر تن کن برایم تندیسی از ماه تمام باش در ضیافت عاشقانه های بوسه بر روی گونه های سرخ عشق نزدیک بیا روی زانوهایم بنشین و آرامشم را در بین بلبل زبانی ها و لبخندهای شیرینت بر هم بزن تا بودنت را در صورتی ِدوستت دارم هایم زندگی کنم .. دخترم روزت مبارک 🌹🌹❤️❤️ @gharghabadiha
باید ارگ شعر باشی پای یک زیبا شدن یک غزل در بیشه زار درد و آه سرشکن همچو شمعی بی ریا بر گونه ی زیبای عشق سایبانی از زلال اشگ ها باید شدن پیچکی با جرم یک دلدادگی بر دور غم یا پریشان در کنار چشمه ای چون یاسمن با لباس زندگانی باید از طوفان گذشت ای نسیم زندگی با نور دل صبحی بزن تشنه آبی در پی سیراب کردن باشی و دلنوازی در میان دولت سرو و چمن هر که جام زندگی بی عشق چون سر میکشد هر دم از بند و حصار مرگ می‌پوشد کفن همچو دریا باید از جان خواب اقیانوس دید کی شود بی وسعت دل باز زنجیر کهن؟ مثل قیس آزادگی با شهرت مجنون و یا مثل فرهاد آبروداری ز نام کوه کن هر که اصل خویش بر امواج نسل غم سپرد در غم عشق آرزوی غرق ِدر خون شد وطن زندگی جز فتنه گاه رنج دوران چونکه نیست عاقل از این درس جز مستی نپوشد پیرهن زندگی بر آدمی جز قبله گاه درد نیست پادزهرش گر نباشم بر دلم ای وای ِمن خاطری آزرده باید در ترازوی قرار گرچه خامم در دل سرمایه های این سخن @gharghabadiha
هرچه در بیشترش دهر هوای غم داشت در پی نسبت آن حال دلم را کم داشت سرو باغ ملکوتم، دل مستانه منم گرچه بی اذن دلم درد در آن پرچم داشت من همان شوردل خالی از انسان بودم در هجومت که دل از خون جگر محرم داشت ای عجب سر در ِاین سینه نوشتند بمان در همان پیله که هم پوسته ای محکم داشت مرد پرواز در این همهمه ی باد چه زود دل به غم داد که او دشمنی آدم داشت آنکه یوسف نشناسد خبرش نیست ز دُر و فروشد به خسی هرچه که در خود جم داشت قبل هر گفته ی آباد خرابم فقط عشق اگَرَم گفته ای آباد خرابی هم داشت درد من بیشتر آنجاست که از سینه ی من هرچه شادی نگرفتی همه اش ماتم داشت در تمام و همه ی رفته ز کف عمر گران کاش دوران به اقل شادی و غم درهم داشت آدمی را به تقاص هوسی این دوران پای آن گندم ممنوعه غم عالم داشت @gharghabadiha
آنچه ما را می کند بیگانه با خود ذلّت است وآنچه با خود آشنا آن مرد نیک ِعزّت است در دل دنیای بی رحمی دل مردانه کو؟ بر جمال عشق از این یاران نصیب از وحشت است ثروت از بی راه انسانی جهان ِفقر توست درد جان ِ فقر " امّا مرد " اوج ِثروت است بین حقّ و حرف ناحق با خودت روراست باش با خودت باشی ولو بد انتهای رحمت است با نگاه آدمی باید به آدم چشم داشت صد تاسّف این نگاه از باب سود و فرصت است چون زمین گرد است آدم هم به آدم میرسد خوشبحال نآدمی از اسم آدم راحت است ساربان گر بار سخت حرف مردم میکشد چونکه داند در بیابان کفش کهنه نعمت است زندگی بر جان ولی دربند بر باد هواست زندگی بی جان ولی آزاد جام ِشوکت است در نبرد مرد ِانسان باید از خود هم گذشت زندگی با شان انسان خرج درّ غیرت است @gharghabadiha
ای پرستوی خیال حال همه ی ما خوب است منهای همه ی درد هایمان بر لبانمان خنده جاریست امّا پشت در ِ قفل کتابی ِ گریه هایمان و زندگی شیرین است در نوش شربت ناگفته هایمان از ترس ِ شکستن تلخی بغضمان و تو " ناگزیر " از پرواز به فکر تبرئه ی سکوت در محکمه ی شیدای وطن باش پینه های ترک دار تنهائی در سینه ی زجّه های سکوت لابلای پرده پوش نفهمیدن سالهاست ،، نه به چشم آمده نه به گوش می رود تنها ،، کودکان سینه خوار ِ آسمان می فهمند طعم غصّه دار ِ این پرواز را حقیقت این است هنوز قاصدکها فرو ریخته از شکستن باد می آیند به نجابت آدمی از سهم عشق می نگرند و به آغوش باد باز میگردند هنوز در میان واژه های نقابدار حرفهایی هست که برای پر رنگ شدن مجبورند هزار رنگ شوند هزار حرف بشنوند و هزار سیلی بخورند و تو مجبور نیستی بدانی که تا رفتن زمستان و آمدن ِ بهار که با نغمه های باور باز میگردی چه بر آرزوهای بی وطن رفته است .. @gharghabadiha
آهای،، از سفر ِ سایه روشنی های خیال بازگشتگان به خانه خیال کردید آواز محرمانه ی ستاره را در همهمه ی تقسیم نان باد و آینه گوش سنگین آسمان خواب شما خواهد شنید؟! شما دلدادگان ِ بر سایه مانده ام چرا از خورشید تعبیر خوابتان را میپرسید !؟ هزاران سال ِ تمام است که گونه های از اشگ با پیراهن ِ کبود ِ باران خورده از پشت چینه های شکسته ی خیال ردیف صنوبران سوخته را می نگرند بی آنکه ،، جرأت نزدیک شدن داشته باشند آنوقت ،، شما به همین سادگی دست کشیدید؟! شما که با شکستن شاخه با دست خطّ لرزان آه بر دیده ی مه گرفته ی دریا غزل می نویسید از رمه های ناپایدار سایه در فرار ِ از پرسندگان ِ آفتاب چه انتظار ؟! شما که‌ با دل شمع دور از چشم سلام باد و خداحافظی وصل و بی خبر از پل های شکسته ی آفتاب در دل اقیانوس تاریکی پی پروانه های صبح میگردید مگر نمی دانید بگو های شقایقی های خیس  با مگو‌ های ترسیده از تاریکی مساویست ؟! @gharghabadiha
شب یلدا شب در پیش هم از غصّه رستن شب شوری که غمها را ز مهر از دل گسستن به قدر شعرخیز و سرو بی باک و بلندش شب یلدا شب عقد وفای عشق را بستن @gharghabadiha
حال دلتنگی چه مستی میکشد وقت فراغ هر که حال خوب خود از درد می گیرد سراغ عشق می داند چگونه با جگر بازی کند زخم کاری می‌زند او بی هوا با سیخ داغ رزق لاله همچنان در خاک خون روئیدن است وقت نشو و قد کشیدن تابعی از رنگ زاغ هر که فکر ساختن بود این دل من سوختن تا بیابم خود ز تاریکی در این شمع و چراغ زندگی را عشق با پیمانه های خون ِدل بخشد و هی میکشد بر چشم چشمه های باغ زندگی بهتر شناسد راه و رسم باغ را گرچه در آن خانه دارد سالها جغد و کلاغ عطر گل را چشم ها بهتر شناسند آفرین گرچه بوئیدن به تقسیمات حس شد با دماغ هر که با دلواژه های شان خود معنی شود دنده ها حرف غزل هستند و حسّ تر جناغ ما به تلطیف دل پروانه ی خود روشنیم چون که با تاریک دلها سر ندارد چلچراغ @gharghabadiha
هنر تعبیر خواب واژه ی عشق جهانگیر است به غیر ِ عشق اگر معنی شود بیگانه تعبیر است جهان تفسیر ناب داده های واژه ی عشق است بدون عاشقی حتّی جهان هم از خودش سیر است هنر یعنی به مقدار جهان دوستت دارم دلی دارم که در تنگ نصیب عشق تو گیر است به قدر تار و پود این جهان دوستت دارم هنرمندانه میپوشم غمت را درد اکسیر است به نام عشق می خوانم نماز با تو بودن را هنر یعنی خدایی که در این تصویر تقریر است خدا را می‌شناسم با تو زیبا نازنین جانا هنر یعنی بجز حق نیست بالایی همه زیر است هنر یعنی همین درد وطن این غصّه هایی که تمام جسم و روح ما به زنجیرش به تسخیر است نمی بخشد زمان هرگز دلی که بی وطن باشد دلی که بی هنر باشد دل بی دین و شبگیر است اگر با خویش میجنگم اگر بر خویش بی رحمم به خود میبالم از اینکه هنر یک عذر تقصیر است @gharghabadiha
غزل ای خلوت حرفای دل ِچون بیدم موقع خواندن تو باز چه بد لرزیدم منم و سنگ صبور تو و احساس و قلم توئی و حرف دل من که به خود تبعیدم غزل ای ناب ترین شعر پریشان حالم شاهدم باش چقدر از غم و غم باریدم دل ِ آنجا که نفس بغض نفس می‌ بلعید وَ من از بیم ِ به غم باختنم خندیدم غزل ای مرد ترین گوش شنیدن، اینجا آمدم مثل تو باشم به غمم ترسیدم اگر از درد دلم قلب وجودت درد است پای مجنون شدنت مرد منم نالیدم تو اگر صرف من و درد و غمم زیبایی پای زیبا شدنت مرد منم غم دیدم دیدمت آینه وقتی که تو را می بوسید وَ من از پشت تو با اشگ به خود بالیدم در گل و ساقه ی این جشن ولیکن هر بار آمدم تا بزنم پیله ...!! به خود پیچیدم @gharghabadiha