یا اباصالح ارشدنا الی الطریق یرحمكم الله
نشستم رو به روی مرگ ، دیدم روز آخر شد
تمام عُمر من در حسرت دیدار تو سر شد
زمستان در زمستان است بی تو فصل های ما
گُل یاس حیاط خانة ما زود پرپر شد
چه با یعقوب کرده دوری یوسف ، نمی دانم !
همین بس که به جز اندوهِ کوری ، سخت لاغر شد
بگو تا کِیْ نبینم چشم های نازنینت را
ببین ، آئینه ام از این ندیدن ها مُکَّدر شد
تک و تنها شدم آقا ، شُدی تنها کس و کارم !
به غیر از تو مرا پس زد تمام شهر ، بهتر شد !
من از دست گناهانم ، پشیمانم ، پریشانم
خودم فهمیده ام که حال و روزم شرمْ آور شد
امان از نَفْس ، بازی داد روحِ ساده لوحم را
جهنم شد اگر دنیایِ من ، با این ستمگر شد
زمان هر گرفتاری ، خدا را شکر زهرا هست
همیشه بهترین پشت و پناه طفل ، مادر شد
هوایی ام ، هوایی ام ، دلم میل نجف کرده
مسیر آخرِ کوچ پرستو ، بامِ حیدر شد
غلام مرتضی از حوض کوثر ، آب می نوشد
خوشا آن بادة نابی که سهم ظرف قنبر شد
دلم تنگ است ، تنگ دیدن ششگوشة ارباب
غمِ عاشق کُشِ دلداده ها ، دوریِ دلبر شد
تو را جان حسینِ تشنة بی سر ، بیا برگرد !
شهیدی که بلای حنجرش ، کُنْدی خنجر شد
« تنِ آقای ما را عاقبت عریان رها کردند
به سمت خیمه ها رفتند ، گویا وقتِ معجر شد »
السلام علیك یا علی بن موسی الرضا
گاه گاهی سختی فولاد می آید به کار
گاه اشک کورِ مادر زاد می آید به کار
دل همان سنگی است که نقش و نگارش را فقط
تیشة معمار گوهر شاد می آید به کار
نام شیرین تو را از بس که بردم ، یافتم
آنچه را در دکّة قنّاد می آید به کار
آتش محشر خنک می گردد از چشم ترت
آب سقّا خانه در مُرداد می آید به کار
من فقط کافی ست مهمان تو باشم ، پیش تو
لقمه ای هم کز دهن افتاد می آید به کار
« هر کسی در بارگاه حق مؤیّد می شود
خاکِسار عالم آل محِمّد می شود »
*
در طواف مرقدت حاجی شدن زیباتر است
در نماز صحن ، معراجی شدن زیباتر است
قصد اگر خاک قدوم زائرانت بودن است
در کلاف فرش ، نساجی شدن زیباتر است
در کنار ضامن آهوی سرگردان شدن
این سگِ بیچاره را ناجی شدن زیباتر است
با همان تیر و کمانِ چشم خود ما را بزن
با کمانِ شاه ، حلّاجی شدن زیباتر است
چون کلوخی که به زیر پای تو قیمت گرفت
سنگ نایابِ سرِ تاجی شدن زیباتر است
« حضرت سلطان محبت كن کلید موزه را
تا ببینم با دو چشمم معدن فیروزه را »
****
بار برمی دارم و تا سر حَدِ جان می بَرم
با غمت تا آسمان چشم ، باران می بَرم
بر سر هر پشت بامی پَر زدم ، سنگم زدند
پس اثاثِ خانه ام را کنج ایوان می بَرم
خیر امواتم برای زائرانِ بین صحن
می روم ادعیّه با یک جلد قرآن می برم
از نبات مشهدت سوغات هر جا برده ام
مثل این باشد که پیراهن به کنعان می برم
هدیه ای قابل ندارم پیشکش سازم ، فقط
دستهای خالی ام را پیش سلطان می برم
« طفلِ در آغوشِ آن مادر ، دمِ بابُ الجواد
حاجتی بوده که سال پیش آقا وَعده داد »
*
آشنا کن با عطایت این فقیری را که هست
پُر ز باران کن زمینِ این کویری را که هست
مستیِ ما پیش تو واجب تر از نان شب است
خُمره ای از باده کن نان و پنیری را که هست
کاسه ای هستم که از خاک تو معماری شدم
نذر سقّاخانه کردم این خمیری را که هست
اهل ایرانم ، به این می بالم از آل علی
روی چشمم جایْ دادم این سفیری را که هست
خَلْقْ مشغول طواف کعبه ، من مشغول تو
مُستجار من ، نظر کن مُستجیری را که هست
« ریسه ای دارم که با اشکم کلافش می کنم
گیسوانت را خودم با شانه صافش می کنم »
*
تا می آید نام تو ، تمجید بیرون می زند
از رکاب ناقه ات توحید بیرون می زند
گاه می گویم رضا و گاه می گویم خدا !
بس که از لبهای من تردید بیرون می زند
اِذْن وقتی که نیاید از تو بر نقّاره ها
مانده ام ، آن روز کِیْ خورشید بیرون می زند
نا امیدی که کُلاهش در حرم افتاد ، دید
از شعاع گنبدت امّید بیرون می زند
طبق عادت ، عاشقت هر روز ، رأس هشتِ صُبح
بوسه از عکس حرم که چید بیرون می زند
ناله کردم یا رضا ، ناله زدی جانم حسین
طبق دستور تو صبح و شام می خوانم حسین
*
زخم شد پلک ترت از بس که گفتی : آه ، آه ...
یاد آن سر که به روی نیزه رفته بی گناه
می کِشد آتش به جان خواهری آشفته حال
ضربه های خنجر کُندی میانِ قتلگاه
روضه می خوانم برایت ، پس بیا و گوش کن
« یک زن تنها و یک صحرا پُر از تیرِ نگاه »
بار سنگین امامت را به منزل می بَرد
شانه ای مجروح که ، با کعب نِی گشته سیاه
تازیانه خورده ها را میهمانی می برند
با دلی آغشته در خون ، با لباسی راه راه
مصرع بعدی بماند کربلا صحن حسین
چارده نور در آیینه هویدا میشد
چشم بانویِ کرم غرق تماشا میشد
ماه و خورشید به پابوسیِ او میرفتند
رو به نوری ازلی پنجرهها وا میشد
اشکِ شوق از دو سرِ پلک به صحرا میریخت
زیرِ پای پدری مرزِ دو دریا میشد
گِرد قنداقه جهانی به خودش میبالید
فاطمه بارِ دگر وارد دنیا می شد!
هر زمانی که به دیدارِ رضایش میرفت
او بلافاصله پیش قدمش پا میشد
قم نمیدید به خود اینهمه زیبایی را
قم به یمن حرمش بود که بینا میشد
به بزرگی و حیا و به شکوهش سوگند
قبر معصومه فقط مرقدِ زهرا میشد
#محمد_رضا_طالبی
کسی که زائرت شد عشق را ملموس میفهمد
عبادت را کسی که با تو شد مانوس میفهمد
شکوهِ بیکرانها را، نشاطِ آسمانها را
کسی که پابرهنه آمده پابوس میفهمد
کسی که همجوار توست از لطفت چه میداند؟
کرم را زائری از گنبدِ کاووس میفهمد
تو را آیه به آیه میشناسد قاریِ این شهر
تو را شاعر میان صدهزار افسوس میفهمد
صدای ساعت صحنت کلیسا را حرم کردهست
پیامِ زنگ ساعت را فقط ناقوس میفهمد
صبوری تو آرامش به قلب برکهها بخشید
خروشت را ولی امواج اقیانوس میفهمد
جلال و هیبتت در چشمِ کور ما نمیگنجد
سجایای تو را یانور و یا قدوس میفهمد
کسی سر در نیآورد از تعالیِ وجودِ تو
تو را ای فاطمه! تنها شهیدِ طوس میفهمد
تو هفده شب درون آتشِ تب سوختی آرام
تو را خاکسترِ بال و پرِ ققنوس می فهمد
تو با قطره به قطره اشک هر آواره میگریی
تو را حاجت به حاجت هر دلِ مایوس میفهمد
تو را داغی که شد یکمرتبه خون دل سلطان
تو را آهی که شد در سینهاش محبوس میفهمد
دو چشمت باز و بسته میشود، آمد پدر برخیز!
نگاهِ آخرت را سوسوی فانوس میفهمد
#محمدرضاطالبی
از اهل ولا برابری یاد بگیر
تضعیف مشو! توانگری یاد بگیر
راه و روشِ معلّمی کردن را
ای آینه از مطهری یاد بگیر
....
مردی که به نورِ علم واثق بودهست
عمری متفکّر و محقق بودهست
از علم و ولایتش جهانی فهمید
علامهترین شهیدِ عاشق بودهست
...
حقگویی و شورِ حقشناسی به کنار
آن علم و بصیرتِ اساسی به کنار
او عارف واصلِ خداترسی بود
شخصیت فکری و سیاسی به کنار
....
علامه شد و نگفت چیزی ز خودش
جز حقطلبی نبود سبک و مِتُدش
خونش به زمین ریخت اگر، داشت دلیل
اندیشه و عشق بوده در کالبُدش
محمدرضاطالبی
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_رضا علیه السلام
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهشا از در این خانه بلندم نکنید
مگر این کاسهی ما حق کسى را خورده؟
من از اینجا بروم زود زمین مىافتم
این گدا چیزى اگر خورده همینجا خورده
میلاد امام رئوف حضرت امام رضا (ع) بر
ارادتمندانش خجسته باد 🌸 🌼 🌺
گردون نرسد به گرد ایوان رضا
گسترده چو بحر بی کران خوان رضا
چون مور به زیر دست و پا آمده ام
برگی ببرم ز خوان احسان رضا!
🌸 🌼
طلب نموده تو را تا که این خبر دادند
به تار و پود دلم شوق بال و پر دادند
شبی به وقت سحر، بین خواب و بیداری
مرا به مشهد او مژده ء سفر دادند
روان منبسطم در هر تنم نمی گنجید
به جان شیفته ام قالبی دگر دادند
میان مزرع دل از ارادت و اخلاص
هر آنچه کاشته بودیم برگ و بر دادند
فرود آمدم و مرغ دل قرار نداشت
کبوترانه مرا سوی دوست پر دادند
در ازدحام حرم دست های نامرئی
مرا به مجمع کروبیان گذر دادند
به حال خویش نبودم ولی به یادم هست
برای عافیتم قدسیان نظر دادند
اشاره رفت به بهبود حال منتظران
حوالتش به عنایات منتظر دادند
قرار بود که قسمت کنم میان شما
مرا ز خوان کرم بهره ای اگر دادند
عنایتی شد و از کار ما گره وا شد
از آنچه خواسته بودیم، بیشتر دادند
گمان کنم به من این نعمت الهی را
به آه نیه شب و ناله ء سحر دادند
به پاس این همه نعمت غزل بگو «کوثر»
که بر تو موهبت خلق شعر تر دادند
محمد قولی میاب «کوثر» ۱۴۰۴/۲/۱۹🌼
#یاانیسالنفوس
بر در دوست به امید پناه آمدهایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمدهایم
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان
لاجرم سوى رضا بهر پناه آمدهایم...