eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
449 دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ . بنی صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی كنند و به بیایند! حسین میگفت: هویزه در دل است و ما از اینجا میتوانیم به ضربه بزنیم،شخصاً با بنی صدر هم صحبت كرده بود. . وقتی كه دید راه به جایی نمیبرد، نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت و گفت كه تعداد های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی میمانیم! در دی ماه ۱۳۵۹ بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با استوار از و ، مقابل دشمن تا دندان مسلح كردند... هیچ كس نماند! . عراقیها با از روی اجساد مطهر شهدای گذشتند، طوری كه هیچ اثری از نماند... بعدها جنازه ها به سختی شدند! حسین را از كه در بود شناختند... قرآنی با امضای خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای... . . . . : هر کدام از شما یک نسخه‌ی قرآن در بغلتان داشته باشید؛ اگر در جایی منتظر کاری می‌ایستید و پیدا می‌کنید! - یک دقیقه، دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت - قرآن را باز کنید و به آن مشغول شوید؛ تا با این کتاب پیدا کنید... 🌹 @gharibshahid 🍀
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/tv/CLYtfv1JwWi/?igshid=sa0tj4gfj28r 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/tv/CLYtfv1JwWi/?igshid=sa0tj4gfj28r 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ 🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃سالروز شهادتت که می‌رسد، دلِ پر می‌کشد برای مرور وصف خیال تو، خیالی که دریایی از جلوه‌های می‌شود و با رحمت خویش ما مغروق‌ شده‌های دنیوی را در خویش می‌کند. 🍃آری، اینک این قلم است که نزده، برخاسته و با طلوعش جان را کرده تا از تو تصویری دگر به یادگار نهد. آرام و با طمأنینه، صدایش را صاف می‌کند و خاطرات تو را با چه شوری می‌خواند، با شوق درون، زیبا و شکیل جوهر وجودش به روی می‌تراود و از تو می‌نویسد، از رأفت و عطوفت تا و ، از حیات تا رفتن و پرکشیدن؛ همه و همه. 🍃حقا که تو، با عمل و همه را متحیر خویش ساختی حتی این قلم بسته را. خوشا به حالت که با آن کمی سن و سال‌ات را با عقل سلیم درک کردی و به زیبایی معراج کردی. 🍃و امروز، ای ای آنکه بر کرانه‌ ی ازلی هستی احاطه داری تو را به جان این قلم سینه‌ سوخته می‌دهم ما زمین نشسته‌ های بهت‌زده را به تأیید برسان. 🍃شهادتت مبارک ای ستاره درخشان یکم آذر🍃 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١٣۴۴ 📅تاریخ شهادت : ١ آذر ١٣۶٢ 🕊محل شهادت : عراق_پنجوین 🥀مزار شهید : نا‌مشخص
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cdx1pLbqyaV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= وات ساپ 👇 https://chat.whatsapp.com/JLhGgNjfT4uC7GxYrsWn8a توییتر👇 ‏javad gharib (‎@javadgharib71) را بررسی کنید: https://twitter.com/javadgharib71?t=c3-XKWmmp2AeDzXgGw7S5A&s=09 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cdx1pLbqyaV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= توییتر👇 ‏javad gharib (‎@javadgharib71) را بررسی کنید: https://twitter.com/javadgharib71?t=c3-XKWmmp2AeDzXgGw7S5A&s=09 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
‍ ‍ ‍ 🔸داعشی ها محاصره اش کردن، تا تیر داشت با تیر💥جنگید. تیرش تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن بگیرنش همون موقع ‌‎‌‌‎حاج قاسم هم توی منطقه بود خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و شد 🔹ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد❌تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین. فهمیدن توی منطقه اس، برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم📞 رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش 😭 🔸کم کم برا این که کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به فحش بده پشت بیسیم 😭 اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید... 😭 🔹ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: ⇜اصلا من آمدم جون بدم برای ⇜اصلامن آمدم فدابشم برای حضرت زینب ⇜اصلا من آمدم رو بدم ⇜یا علی یا زهرا... 🔸میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد. بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم. ما اتفاقی نیست❌ عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم. 🕊🌷 ‌‎‌‌‌
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷     ⭕️                   ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️                   ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️              🛑⭕️🛑🌷      ⭕️          ⭕️🛑⭕️🌷    🌷           🛑⭕️🛑🌷    🌷🛑      ⭕️🛑⭕️🌷    🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷     🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی}  🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که   من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود  🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷      🛑⭕️🛑🌷           🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد ....  👉
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 هشت روز تا نهمين سالروز شهادت شهید مدافع حرم قاسم غریب مهدی قسمت هفدهم 👉 ادامه و نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🔰 که یکی از شهید دیده در ضمن خود غریب معرف این بنده خدابوده برای استخدام تو صابرین؛ ✅ دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه می رفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم: غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟! 🕊🌹 غریب گفت: من که من ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود 🍂بعد من چون با شهادتش تازه آشنا شده بودم ح داشتن با به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم: ↩️ که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی من و غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت: چرا نمیای خونمون؟ 🔸من بهش گفتم جمعه شب بیام؟ : نه شب ها خونه هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا؛ 🥀 ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست می خواست بره خونه شهید ولی روش نمی شد و خجالت می کشید که خود کرد و اینکه خانم شهید که از هستن می گفت: اکثر اوقات به آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که و هست؛ با این خواب یاد اون آیه میفتم که 🦋🦋 میگه اند و نزد می خورند. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت قسمت هفدهم ....👉 ادامه دارد .... 👉