eitaa logo
قصه کودکانه
4.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
434 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh #کودک #قصه #بازی
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ مناسب ۶ سال به بالا ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُعلّم و بچّه ها قهرمان داستان این انیمیشن، معلّمی است که محل رجوع تمام مشکلات بچه‌ها و فصل الخطاب روایت هاست. « این قسمت « کُلوچه های نَنه شیرین » ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🔻جایگزین قرص و قطره آهن کودک چه چیزهایی است؟👇 🔺مصرف تره 🔺 مصرف شیره انگور، توت، خرما، انجیر 🔺 مصرف کوکوسبزی تره 🔺 مصرف باقالی تازه 🔺 سویق گندم و عدس 🔺 مصرف گوشت گوسفند کبابی (بریانی) 🔺طبخ غذا در ظروف مسی و دیگچه سنگی 🔺آب سیب 🔺حریره بادام و خوردن بادام روزی ۱۴ تا مادر میل کند. ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
یک جنگل و چند حیوان.m4a
حجم: 6.5M
یک جنگل و چند حیوان نویسنده: نورا حق پرست انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گروه سنی: قصه گو: ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Audio_866016.mp3
زمان: حجم: 2.87M
شیر و هیزم شکن قصه گو :سرکار خانم عینی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
خانواده ی کبوتر ها .mp3
زمان: حجم: 5.15M
قصه گو :سرکار خانم ضیائی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
pirzan.mp3
زمان: حجم: 3.83M
قصه گو : فرهاد عسگری منش ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
شب های انقلاب.mp3
زمان: حجم: 14.56M
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
افسانه پیله ور.mp3
زمان: حجم: 19.3M
به درخواست شما،این افسانه قدیمی رو مجدد ضبط کردم و خدمتتون ارائه میشه ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
کانال قصه های کودکانهلالایی _لالایی _317742-mc (۱).mp3
زمان: حجم: 6.28M
🌼لالایی کودکانه بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا گل سوسن گل کوکب گل مریم گل مینا بروی مثل ماه تو ستاره می زند سو سو بخواب ای ماه تابان لالا لالا گل شب بو به چشمان قشنگت را ببند ای نازنینا را به چشم شکل بادامت لالا لالا گل بادام بگو آهسته زیر لب خدای مهربان من به امید تو می خوابم لالا لالا گل مادر اگر در خواب خود دیدی عزیزم روی بابا را سلامش کن ببوس او را لالا لالا گل بابا لالا لالا گل زنبق لالا لالا گل میخک لالا لالا گل ساعت ستاره می زند چشمک بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا گل سوسن گل کوکب گل مریم گل مینا بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا 🌸🌸🌸🌸 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🐺🟢گرگ گرسنه🟢🐺 یکی بود یکی نبود. روزی گرگ گرسنه ای برای پیدا کردن غذا به جنگل رفت. همین طور که میرفت سر راهش بزی را دید که علف می خورد. با خوشحالی پیش او رفت و گفت:”آخ جان، چه غذای خوشمزه ای پیدا کردم! الان می آیم و می خورمت.” بز که ترسیده بود با دستپاچگی گفت:” آقا گرگه عیبی ندارد! اگر می خواهی مرا بخوری بخور، اما می دانی که پشم های من زبر و کلفتند و اگر آنها را بخوری لای دندان هایت گیر می کنند. “ گرگ کمی فکر کرد و گفت:” حق با توست، حالا بگو چه کار کنم؟ ” بز گفت:” صبر کن من یک قیچی بیاورم و تو پشم مرا بچین، بعد مرا بخور.” گرگ قبول کرد و گفت:” زود برو قیچی را بیاور که طاقت گرسنگی ندارم. “ بز که در دل به ساده لوحی گرگ می خندید، رفت و دیگر برنگشت. گرگ صبر کرد و صبر کرد، اما دید از بز خبری نشد. با ناراحتی به راه افتاد و رفت تا شکار دیگری پیدا کند. از دور بره کوچکی را دید که به تنهایی بازی می کرد. به او نزدیک شد، دندان های تیزش را نشان داد و گفت:” ای بره کوچولو تکان نخور که الان می خورمت. ” بره این طرف و آن طرف پرید و گفت:” باشد، مرا بخور، اما گوشت من فقط با نمک خوشمزه است.” گرگ که کلافه شده بود، گفت:”حالا که نمک پیدا نمی شود.” بره کوچولوی زبر و زرنگ گفت:” این نزدیکی چوپانی زندگی می کند. من می روم و از او نمک می گیرم، چون حیف است که گوشت مرا بدون نمک بخوری. “ گرگ ساده لوح هم قبول کرد و بره کوچولو رفت و او هم برنگشت. گرگ که دید از بره هم خبری نشد، بسیار عصبانی شد و راه افتاد. در راه چشمش به الاغی افتاد. با خودش گفت:” دیگر فریب این حیوان را نمی خورم. ” سپس پیش او رفت زوزه ای کشید، دندان های تیزش را به الاغ نشان داد و گفت:” ای الاغ، دراز بکش و آماده باش که می خواهم بخورمت. “ الاغ روی زمین دراز کشید و خودش را حسابی خاکی کرد. گرگ گفت:” این چه کاری است؟ چرا خودت را خاکی می کنی؟ ” الاغ جواب داد:” مگر نمی بینی اینجا پر از خاک است، اگر تو بخواهی مرا بخوری، گوشت من خاکی و بدمزه است.” دوباره خودش را خاکی تر کرد و گفت:” تنها راه این است که یک لحاف و تشک بیاورم و روی آن بخوابم تا گرد و خاکی نشوم. ” گرگ پرسید:” حالا لحاف و تشک از کجا می آوری؟ ” الاغ جواب داد:” از آن کلبه ای که می بینی. ” گرگ زوزه ای کشید و گفت:” قبول! اما اگر برنگردی، به آن کلبه می آیم و همان جا می خورمت.  “ الاغ رفت و دیگر برنگشت. گرگ به سوی کلبه رفت، اما همین که نزدیک شد، صاحب الاغ که در آنجا مشغول به کار بود با چوب به جان گرگ افتاد. گرگ بیچاره هم لنگان لنگان پا به فرار گذاشت، همان طور که می دوید، گوسفند چاق و چله ای دید که از گله دور افتاده بود. گرگ به او حمله کرد، همین که خواست او را بخورد، گوسفند گفت:” صبر کن، صبر کن، مرا نخور، چون رنگت خیلی پریده است. اگر مرا بخوری، لذت نمی بری! کمی بنشین و استراحت کن تا حالت خوب شود، وقتی سرحال شدی، آن وقت با خیال راحت مرا بخور “ گرگ کمی فکر کرد و گفت:”درست است، واقعا خسته ام. اول باید کمی استراحت کنم. بعد تو را بخورم. پس زود باش مرا سرگرم کن.” گوسفند با خوشحالی بلند شد و کمی بالا و پایین پرید، جست زد و شروع کرد به رقصیدن برای گرگ. همان طور که می رقصید از آنجا دور می شد. گرگ که سرگیجه گرفته بود، وقتی به خود آمد، دید گوسفند در حال فرار است. به دنبالش دوید تا او را بگیرد، ولی گوسفند به گله نزدیک شده بود و سگ گله هم پارس کنان به دنبال گرگ دوید تا او را از گله دور کرد. گرگ که دیگر طاقتش را از دست داده بود، با خودش تصمیم گرفت اگر حیوان دیگری پیدا کرد او را بخورد و دیگر به حرفش گوش ندهد. ناگهان اسبی را دید و با خوشحالی گفت:” این یکی دیگر نمی تواند مرا فریب دهد، الان روی آن می پرم و میخورمش. ” پس جلو رفت و گفت:” صبر کن که الان میخورمت. تو دیگر نمی توانی مرا گول بزنی “ اسب به آرامی گفت:”برای چه گولت بزنم، خوشحال می شوم مرا بخوری، چون بسیار خسته ام، هر روز باید نامه های مردم را به دستشان برسانم و این کار برایم خسته کننده است. پس بیا مرا زودتر بخور! فقط قبل از خوردن، پاکت هایی را که پشت پای من بسته شده اند، باز کن و وقتی مرا خوردی این نامه ها را به صاحبان آنها برسان. ” گرگ که خوشحال شده بود، گفت:” حتما این کار را می کنم. “ وقتی داشت پاکت ها را از پای اسب باز می کرد، اسب پایش را بلند کرد و محکم به دهان گرگ کوبید و بعد پا به فرار گذاشت. گرگ که همه دندان هایش خرد شده بود، از شدت درد و ناراحتی زوزه ای کشید و از آنجا فرار کرد و رفت و دیگر هم برنگشت. 🐺 🟢🐺 ╲\╭┓ ╭ 🟢🐺🌸🌸🌸🌸 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh